sticky

/ˈstɪki//ˈstɪki/

معنی: سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج
معانی دیگر: چسبان، دوسنده، چسب دار، چسب مالیده، گیر کرده، گیردار، گریپاژ شده، گرم و مرطوب، شرجی، بغرنج، مشکل، غامض، ناتو، خطیر، (عامیانه) بیش از حد احساساتی، پر آه و اوه، چسبناک کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: stickier, stickiest
مشتقات: stickily (adv.), stickiness (n.)
(1) تعریف: tending to adhere when touched.
مترادف: adhesive, gluey, tacky
مشابه: adherent, gummy, tenacious, viscid

- sticky glue
[ترجمه •_•] چسب چسبناک
|
[ترجمه گوگل] چسب چسبنده
[ترجمه ترگمان] چسب چسبناک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: covered with or containing an adhesive or tacky substance.
مترادف: gummed, viscid
مشابه: adherent, adhesive, gluey, gummy, tacky

- the sticky side of the tape
[ترجمه گوگل] سمت چسبنده نوار
[ترجمه ترگمان] نوار چسبناک نوار چسب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: hot or warm and very humid; muggy.
مترادف: humid, muggy
متضاد: cool, fresh
مشابه: close, hot, steamy, stifling, sultry

- sticky weather in late summer
[ترجمه گوگل] آب و هوای چسبناک در اواخر تابستان
[ترجمه ترگمان] آب و هوای چسبناک در اواخر تابستان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: awkward, unpleasant, and hard to handle.
مترادف: awkward, delicate, ticklish
متضاد: easy
مشابه: difficult, hairy, precarious, touch-and-go, tricky

- a sticky situation
[ترجمه گوگل] یک وضعیت چسبنده
[ترجمه ترگمان] وضع دشواری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sticky hairs on the leaf's surface trap the insect
تارهای چسبناک روی برگ،حشره را گیر می اندازد.

2. a sticky climate
آب و هوای گرم و مرطوب

3. a sticky matter
ماده ای چسبناک

4. a sticky problem
یک مسئله ی غامض

5. a sticky substance excretes from the belly of this insect
ماده ی چسبنده ای از شکم این حشره برون می تراود.

6. a sticky substance exuded from the end of the cut branch
ماده ی چسبناکی از سرشاخه ی بریده شده تراوید.

7. a sticky valve
سوپاپ گریپاژ شده

8. the back of a stamp is sticky
پشت تمبر چسب دار است.

9. the honey made the child's fingers sticky
عسل انگشتان کودک را چسبناک کرد.

10. The flies leave a sticky residue on crops.
[ترجمه گوگل]مگس ها بقایای چسبناکی روی محصولات می گذارند
[ترجمه ترگمان]مگس ها a چسبناک روی محصولات می گذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I've got some sticky stuff on my shoe.
[ترجمه گوگل]من چند چیز چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]یه سری چیزای چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The floor's very sticky near the cooker.
[ترجمه گوگل]زمین نزدیک اجاق گاز بسیار چسبناک است
[ترجمه ترگمان]زمین نزدیک اجاق چسبناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The food had congealed into a sticky mass.
[ترجمه گوگل]غذا به یک توده چسبناک تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان]غذا به صورت توده ای چسبناک یخ زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The walls were besmeared with sticky blue paint.
[ترجمه گوگل]دیوارها با رنگ آبی چسبناک آغشته شده بود
[ترجمه ترگمان]رنگ دیوارها با رنگ های چسبناک و چسبناک پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I always seem to get into sticky situations on holiday.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد من همیشه در تعطیلات در موقعیت های سخت قرار می گیرم
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که من همیشه در تعطیلات به سراغ شرایط دشوار می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I hope you will clean out all those sticky old sweet papers and empty envelopes from your drawer this time.
[ترجمه گوگل]امیدوارم این بار آن کاغذهای شیرین چسبناک قدیمی و پاکت های خالی را از کشوی خود پاک کنید
[ترجمه ترگمان]امیدوارم این دفعه روزنامه های کهنه و empty را از کشوی میزت پاک کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Robert's put his sticky mitts all over it.
[ترجمه گوگل]رابرت دستکش های چسبناک خود را روی آن قرار داده است
[ترجمه ترگمان]رابرت دستش را روی آن گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The floor's still sticky where I spilled the juice.
[ترجمه نسرین رنجبر] ااون قسمت از زمین که روش آبمیوه ریختم هنوز چسبناکه.
|
[ترجمه گوگل]زمین جایی که من آب آن را ریختم هنوز چسبناک است
[ترجمه ترگمان]کف اتاق هنوز چسبنده است جایی که من آب میوه را می ریزم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

چسبنده (صفت)
adhesive, sticky, gummy, gooey, viscid, tenacious, inherent, innate

چسبیده (صفت)
sessile, sticking, adhesive, sticky, clinging, clung, coherent

چسبناک (صفت)
adhesive, sticky, gooey, viscid, viscous, viscose, cohesive, string, smeary, slab, limy, thready, tacky

دشوار (صفت)
hard, difficult, uphill, knotted, sore, laborious, tough, sticky, formidable, arduous, onerous, strait, intolerable, slippery, slippy, inexplicit, insupportable, inexplicable, nerve-racking, spinose, spiny

بد بو (صفت)
fetid, sticky, unsavory, smelly, odoriferous, gamy, frowsy, reeky, noisome, stinking, funky, stinky, malodorous, frowzy, fuggy, gamey, mephitic

لزج (صفت)
sticky, slab, slimy

انگلیسی به انگلیسی

• adhesive; covered with something adhesive; warm and humid; difficult, complex (informal); unpleasant, painful (informal)
something that is sticky is covered with a substance that can stick to other things and leave unpleasant marks.
sticky paper has glue on one side so that you can stick it to surfaces.
sticky weather is unpleasantly hot and damp.
a sticky problem or situation is difficult or embarrassing; an informal use.

پیشنهاد کاربران

In the context of running, “sticky” refers to a challenging or difficult situation. It can describe a tough race, a challenging training run, or a difficult workout.
در زمینه دویدن، "sticky" به یک موقعیت چالش برانگیز یا دشوار اشاره دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

می تواند یک مسابقه سخت، یک دویدن تمرینی چالش برانگیز، یا یک تمرین سخت را توصیف کند.
مثال؛
For example, a runner might say, “That hill workout was really sticky. ”
Another might comment, “The weather made today’s run extra sticky. ”
A coach might warn their athletes, “Tomorrow’s track workout is going to be sticky, so be prepared. ”

به معنی وفادار، هوادار، هم به کار میره
همینطور ماندگاری چیزی
در رابطه تنگاتنگ بودن
وزکناک.
به هوای شرجی هم گفته می شود
sticky ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: چسبناک
تعریف: ویژگی مادۀ غذایی ای که در هنگام جویدن به کام دهان و دندان ها می چسبد
آتیش پاره
Those tolddlers are sticky.
اون بچه های نوپا آتیش پاره ان.
در زبان طراحی سایت html
این لغت یعنی ثابت . مثلا وقتی یک منو به حالت sticky باشد ، با بالا و پایین کردن صفحه ( اسکرول ) منو به صورت ثابت در جای خودش باقی می ماند و همراه صفحه جابجا می شود.
همچنین sticky یعنی پوزیشن کد به صورت فیکس انتخاب شده است . وقتی position تصویری fixed باشد این تصویر مثلا در گوشه پایین صفحه نمایشگر همیشه هست .
...
[مشاهده متن کامل]

خطرناک. دشوار
وقتی به عنوان صفت غیرمستقیم به کار میره میتونه معنی "برچسبی" بده
مخصوصا در مورد sticky note: برگه های برچسبی ( نه چسبناک )
Gummy
sticky fingers
انگشتان چسبناک ( مخصوصا وقتی یه شیرینی میخوریم : ) 🔴
That sticks to anything which touches it
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس