معنی: کلیشه، کلیشه کردن، با کلیشه چاپ کردن، رفتار قالبی داشتن، یک نواخت کردنمعانی دیگر: پندار یا گفتار یا رفتار قالبی، یکجور دیس، پر مانند، قالبی کردن، یکجور دیس کردن، رجوع شود به: stereotypy
• (1)تعریف: a standardized and usually oversimplified and inaccurate conception held in common by many people.
- The team captain was failing in school, and he was sadly convinced that he fit the stereotype of the dimwitted athlete.
[ترجمه Mh] کاپیتان تیم در مدرسه شکست می خورد و متأسفانه متقاعد شده بود که نمونه بارز یک ورزشکار احمق است
|
[ترجمه گوگل] کاپیتان تیم در مدرسه شکست می خورد و متأسفانه متقاعد شده بود که با کلیشه ورزشکار کم هوش همخوانی دارد [ترجمه ترگمان] کاپیتان تیم در مدرسه شکست خورد و او به شدت متقاعد شد که با تصور کلیشه ای یک ورزش کار dimwitted مطابقت دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: a metal plate for printing or the process of making such a plate.
• : تعریف: to represent or categorize as a stereotype.
جمله های نمونه
1. the stereotype of a banker
نمونه کامل یک بانکدار
2. that novel is full of stereotype characters
آن رمان پر است از شخصیت های قالبی.
3. He doesn't conform to/fit/fill the national stereotype of a Frenchman.
[ترجمه گوگل]او با کلیشه ملی یک فرانسوی مطابقت ندارد/براساس/پر نمی شود [ترجمه ترگمان]او با آن مطابقت ندارد \/ اندازه ملی یک فرانسوی را پر می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He doesn't conform to the usual stereotype of the businessman with a dark suit and briefcase.
[ترجمه گوگل]او با کلیشه معمول تاجر با کت و شلوار و کیف تیره مطابقت ندارد [ترجمه ترگمان]او با رفتار کلیشه ای معمول تاجر با کت و شلوار تیره و کیف دستی همخوانی ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He's my stereotype of a schoolteacher.
[ترجمه مهشید محمدزاده] او تصور من از یک معلم مدرسه است.
|
[ترجمه گوگل]او کلیشه من از یک معلم مدرسه است [ترجمه ترگمان]او از معلم مدرسه معلم مدرسه من است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He fitted perfectly the stereotype of the absent-minded professor.
[ترجمه گوگل]او کاملاً با کلیشه استاد غایب مطابقت داشت [ترجمه ترگمان]او حالت کلیشه پروفسور minded را داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. That this is a positive stereotype makes it no less a stereotype, and therefore unacceptable.
[ترجمه گوگل]اینکه این یک کلیشه مثبت است، آن را کمتر از یک کلیشه، و بنابراین غیرقابل قبول می کند [ترجمه ترگمان]که این یک کلیشه مثبت است که آن را یک کلیشه نیست، و بنابراین غیرقابل قبول است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Joseph does not conform to the stereotype of a policeman.
[ترجمه گوگل]جوزف با کلیشه یک پلیس مطابقت ندارد [ترجمه ترگمان]یوزف با کلیشه یک پلیس همخوانی ندارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Looked at more closely, the stereotype dissolves.
[ترجمه گوگل]با نگاه دقیق تر، این کلیشه از بین می رود [ترجمه ترگمان]با توجه به دقیق تر، کلیشه از بین میره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Advocates also said that the stereotype of the deadbeat dad as in jail or unemployed was a myth.
[ترجمه گوگل]مدافعان همچنین گفتند که تصور کلیشه ای از پدر مرده در زندان یا بیکار یک افسانه است [ترجمه ترگمان]حامیان همچنین می گویند که کلیشه پدر deadbeat در زندان یا بی کار یک افسانه بوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. I have avoided attempting to stereotype you and the life you lead.
[ترجمه گوگل]من از تلاش برای کلیشه ساختن شما و زندگی که دارید اجتناب کرده ام [ترجمه ترگمان]من از تلاش برای کلیشه کردن تو و زندگی تو پرهیز می کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. And it is the race factor, the stereotype that most poor people are black, that holds the entire image together.
[ترجمه گوگل]و این عامل نژاد، این کلیشه است که اکثر مردم فقیر سیاه پوست هستند، که کل تصویر را در کنار هم نگه می دارد [ترجمه ترگمان]و این عامل نژاد، کلیشه است که بیشتر مردم فقیر هستند، که کل تصویر را با هم نگه می دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. This reinforces the stereotype that blondes have no brains.
[ترجمه گوگل]این امر این کلیشه را تقویت می کند که مو بورها مغز ندارند [ترجمه ترگمان]این موضوع این کلیشه را تقویت می کند که زنان بلوند مغز ندارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The stereotype is of stories exclusively concerned with drugs and unwanted pregnancies.
[ترجمه گوگل]کلیشه داستان هایی است که منحصراً به مواد مخدر و حاملگی های ناخواسته مربوط می شود [ترجمه ترگمان]کلیشه، داستان هایی است که به طور انحصاری با مواد مخدر و بارداری های ناخواسته مرتبط است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
کلیشه (اسم)
type, stereotypy, stereotype
کلیشه کردن (فعل)
stereotype
با کلیشه چاپ کردن (فعل)
stereotype
رفتار قالبی داشتن (فعل)
stereotype
یک نواخت کردن (فعل)
uniform, level out, stereotype
تخصصی
[سینما] شخصیت پردازی کلیشه ای - قراردادی
انگلیسی به انگلیسی
• conventional and oversimplified concept or image; old process for making metal printing plates; metal printing plate made by the stereotype process make a stereotype of; categorize as a stereotype; give a fixed form to a stereotype is a fixed general image or set of characteristics that are considered to represent a particular type of person or thing; used showing disapproval. if you stereotype someone, you form a fixed general idea of them and assume that they will behave in a particular way.
پیشنهاد کاربران
پیش فرض اشتباه پیش قضاوت منفی و قالبی درمورد کسی تفکر قالبی و کلیشه ای و متحجرانه درمورد دیگران
1. گفتار یا کردار یا پندار قالبی 2. قالبی نگریستن به. تصویر کلیشه ای دادن از مثال: the stereotype of Soviet womanhood یک تصویر کلیشه ای دادن از زنان اتحاد جماهیر شوروی
تفکر قالبی ( به یک نظر از پیش تشکیل شده در ذهن جمعی گروه هایی از جامعه اشاره دارد، که مانع قضاوت و شناخت منطقی افراد نسبت به دیگران شده و ویژگی های خاصی را به تمام اعضای یک گروه دیگر یا مجموعه ای متفاوت نسبت می دهد ) .
طرز فکر عمومی که معمولا اشتباه است مثل women stereotype is to be housewife
تفکر قالبی ( به انگلیسی: stereotype ) به یک نظر از پیش تشکیل شده در ذهن جمعی گروه هایی از جامعه اشاره دارد، که مانع قضاوت و شناخت منطقی افراد نسبت به دیگران شده و ویژگی های خاصی را به تمام اعضای یک گروه ... [مشاهده متن کامل]
دیگر یا مجموعه ای متفاوت نسبت می دهد. این امر سبب می گردد افراد برپایهٔ اطلاعاتی ناچیز و تصورهای کلیشه ای خود که غالباً برگرفته از جامعه یا رسانه ها است، بدون آنکه شناخت کافی از دیگران داشته باشند، نسبت به آن ها قضاوت کنند.
الگوواره، قالبواره
تصور عامه
کلیشه وار
A stereotype is a fixed general image or set of characteristics that a lot of people believe represent a particular type of person or thing a belief or idea of what a particular type of person or thing is like. Stereotypes are often unfair or untrue ... [مشاهده متن کامل]
تفکرات خیلی سطحی و کلی درمورد یک شخص یا بعضاً یک شیء که توسط عامه ی مردم قبول شده و به این راحتی هم نمی شه عوضش کرد، این تفکر می تونه تا حدی درست و یا کاملا غلط باشه. برای مثال تصور عموم ( stereotype ) از مردمان فرانسه: بلوزهای راه راه سفید و مشکی، کلاه فرانسوی ( b�ret ) و یک جام شراب قرمز! ... [مشاهده متن کامل]
یک مثال ساده تر: شاگرد اول های کلاس همیشه عینک با فریم شکسته می زنن و خجالتی هستن!
الگوپردازی کردن_ قالب سازی کردن ( فعل )
الف ) تکیه کلام ب ) سخن کلیشه ای، رفتار کلیشه ای
کلیشه، تفکر قالبی، همه را یک جور دیدن
به غلط باور داشتن به یک ویژگی درباره یک مجموعه ( قوم، گروه، نژاد، ملیت ) و تعمیم دهی آن ویژگی به همه افراد آن مجموعه
( فیلم، داستان. . ) تیپ ، شخصیتِ پردازش شده، قالب تصویر عمومی از یک چیز یا شخص=تیپ، قالب تلقی و برداشت عمومی از یک چیز یا شخص=تیپ، قالب women who don’t fit the stereotype of the good mother زنانی که در تیپ یک مادر خوب جای نمی گیرند ( دراین قالب نمی گنجند ) ... [مشاهده متن کامل]
The novel has been criticized for reinforcing racial stereotypes. این رمان انتقاد شده است بخاطر تقویت کردن ( پررنگ کردن ) تیپ های نژادی ( شخصیت های پردازش شده ی نژادی )
رفتار کلیشه ای ( رفتار قالبی )
به صورت کلیشه ای با چیزی برخورد کردن برای مثال این که بگوییم هر کسی که خالکوبی کرده یا موهای سرش رو زده و . . . آدمی بوده که اهل مواد مخدر و این موارد منفی بوده .
از اینجور عقاید تو ایران هم زیاده، نمونه ی بارزش راجع به پوشش خانم هاست، هرکی فلان بپوشه فلانه و… یجام "هیچکس" توی یکی از کارای اخیرش میگه که: اونایی که عینک دارن مغزن؟
نمونه، الگو
طرحواره
ایده اشتباه درمورده کسی یا چیزی
تفکر قالبی
باورها
باورهای رایج ولی اشتباه تفکرکلیشه ایی داشتن مثلابگوییم اصفهانی هاهمه خسیس هستندواین تفکرغلط رارایج کنیم چون حتماافرادی درشهرهای دیگرهم خسیس هستندولی ان شهربه خسیس بودن شهرت نگرفته باشد.