state

/ˈsteɪt//steɪt/

معنی: حالت، چگونگی، حال، ایالت، کشور، جمهوری، استان، دولت، کیفیت، دولتی حالت، ملکی، کشوری، توضیح دادن، اظهار داشتن، تعیین کردن، جزء به جزء شرح دادن، اظهار کردن
معانی دیگر: وضع، (جمع) شرایط، ایستانه، (اجسام و مواد)حالت، بودش، مقام، زینه، مرتبه، درجه، جلال، جبروت، رتبه، مرحله، (گاهی s بزرگ) دولت، نظام حاکم، حکومت، هیات حاکمه، (معمولا s بزرگ - در کشورهای فدرال) ایالت، کانتون، (معمولا s بزرگ) کشور، مملکت، ملک، وابسته به دولت، دولتی، حکومتی، رسمی، وابسته به مراسم رسمی، تشریفاتی، مجلل، پر شکوه، (واضح) تعیین کردن، معین کردن، مقرر کردن، قید کردن، گوشزد کردن، بیان کردن، گفتن، گزاره کردن، ذکر کردن، ملت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: lie in state
(1) تعریف: the condition of a person or thing according to its characteristics or circumstances.
مترادف: condition
مشابه: position, situation

- The old house was in a state of disrepair.
[ترجمه احسان] خانه قدیمی در حالت غیر قابل تعمیر بود
|
[ترجمه هستی] خانه ی قدیمی غیرقابل تعمیر بود.
|
[ترجمه زهرا کارگر] خانه قدیمی در وضع غیر قابل تعمیر بود
|
[ترجمه King] خانه قدیمی در وضعی غیر قابل تعمیر بود
|
[ترجمه گوگل] خانه قدیمی خراب بود
[ترجمه ترگمان] خانه قدیمی نیازمند تعمیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a condition that is the result of a phase of development or structural transition.
مترادف: phase, stage
مشابه: condition

- Water in a frozen state is called ice.
[ترجمه نادي] آب در حالت انجماد یخ نامیده میشود
|
[ترجمه ] آب در حالت یخ زده یخ نام دارد
|
[ترجمه الیسا] آب در حالت یخ زده یخ نامیده می شود
|
[ترجمه ج. غ] به آب منجمد یخ می گویند.
|
[ترجمه گوگل] آب در حالت یخ زده یخ نامیده می شود
[ترجمه ترگمان] آب در حالت یخ زده یخی نام دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a particular emotional or mental condition.
مترادف: frame, mood
مشابه: condition, position, status

- She is in a happy state today.
[ترجمه Elisa] آن خانم امروز در یک کشور خوشحال است
|
[ترجمه logic] امروز حال او خوش است.
|
[ترجمه گوگل] او امروز در وضعیت شادی است
[ترجمه ترگمان] او امروز در حالت خوشحالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sadness is a state that he tries to avoid.
[ترجمه logic] او سعی میکند از غمگین بودن بپرهیزد
|
[ترجمه عباس] غم و اندوه حالتی ( وضعیتی ) است که او از آن اجتناب می ورزد ( دوری می کند )
|
[ترجمه گوگل] غم و اندوه حالتی است که او سعی می کند از آن دوری کند
[ترجمه ترگمان] ناراحتی دولتی است که سعی می کند از آن اجتناب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an excited or distressed emotional condition.

- He was in a state over the death of his sister.
[ترجمه محمد] او داغدار مرگ خواهرش بود.
|
[ترجمه گوگل] او به خاطر مرگ خواهرش در حالتی بود
[ترجمه ترگمان] او در حال مرگ خواهرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a grand, dignified, or imposing manner.
مترادف: dignity, pomp
مشابه: majesty

- The royal family traveled in state.
[ترجمه محمد] خانواده سلطنتی در ( داخل ) کشور سفر کردند
|
[ترجمه گوگل] خانواده سلطنتی در ایالت سفر کردند
[ترجمه ترگمان] خانواده سلطنتی به کشور سفر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the population of a specific area unified under a single government; nation.
مترادف: body politic, nation

- The leaders of many foreign states will attend the summit.
[ترجمه گوگل] رهبران بسیاری از کشورهای خارجی در این اجلاس شرکت خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] رهبران بسیاری از کشورهای خارجی در این نشست شرکت خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a specific area of land that with other such areas forms a federation.

- The U.S. is a nation of fifty states.
[ترجمه لاجیک] آمریکا دارای پنجاه ایالت است.
|
[ترجمه فرشید] ایالات متحده ملتی پنجاه ایالتی است
|
[ترجمه گوگل] ایالات متحده کشوری متشکل از پنجاه ایالت است
[ترجمه ترگمان] آمریکا یک ملت پنجاه ایالت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: governmental activities, duties, or concerns.
مترادف: government, politics

- Even while on vacation, the President must be concerned with the business of state.
[ترجمه گوگل] حتی زمانی که در تعطیلات است، رئیس جمهور باید به امور کشور رسیدگی کند
[ترجمه ترگمان] حتی در هنگام تعطیلات، رئیس جمهور باید نگران تجارت دولت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to the central civil government.
مترادف: governmental
متضاد: private, unofficial
مشابه: constitutional, federal, national, official, political

(2) تعریف: of or pertaining to one of the areas belonging to a federation.
مشابه: local, provincial, regional, territorial

- These are state laws rather than federal regulations.
[ترجمه گوگل] اینها قوانین ایالتی هستند تا مقررات فدرال
[ترجمه ترگمان] این ها قوانین ایالتی هستند نه مقررات فدرال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: states, stating, stated
• : تعریف: to say or write, esp. in an emphatic way; declare; assert.
مترادف: assert, declare, say
متضاد: imply
مشابه: affirm, allege, announce, asseverate, aver, claim, expound, express, indicate, insist, present, proclaim, pronounce, propound, protest, put, relate, report, reveal, tell, testify, write

- He stated his opinion unequivocally.
[ترجمه گوگل] او نظر خود را به صراحت اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] او عقیده خود را به صراحت بیان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The witness stated that she had seen the suspect enter the building.
[ترجمه گوگل] شاهد اظهار داشت که مظنون را دیده که وارد ساختمان شده است
[ترجمه ترگمان] شاهد عینی اظهار داشت که فرد مظنون را دیده است که وارد ساختمان شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. state ownership of the means of production
مالکیت دولتی وسایل تولید

2. state your weight and height
وزن و قد خود را ذکر کنید.

3. a state line
مرز ایالت

4. a state of complete rest
حالت سکون کامل

5. a state of total bliss
حالت خوشی کامل

6. please state your dissatisfactions one by one
لطفا ناخشنودی های خود را یک به یک ذکر کنید.

7. the state of affairs
چگونگی اوضاع

8. the state of my health
وضع سلامتی من

9. the state papers of the president
نوشته های رسمی رییس جمهور

10. to state in prose the meaning of a poem
معنی شعر را به صورت نثر بیان کردن

11. to state one's objectives
هدف های خود را گفتن

12. to state unpleasant facts barely
واقعیت های ناخوشایند را آشکارا اظهار داشتن

13. a mystic state
حالت عرفانی

14. a sovereign state
کشور مستقل

15. a tax-free state
یک ایالت بی مالیات

16. an emergent state in a hemophiliac
تغییر ناگهانی در حال بیمار هموفیلی

17. her financial state
وضع مالی او

18. his mental state disturbs me
وضع روانی او مرا دلواپس می کند.

19. his mental state worries me
وضع روانی او مرا دلواپس می کند.

20. matters of state
موضوعات دولتی

21. secretary of state
وزیر امور خارجه (برون مرز)

22. the diseased state of that country's economy
وضع بیمار گونه ی اقتصاد آن کشور

23. the larval state of this insect
مرحله ی لیسه بودن این حشره

24. the sorry state of affairs in that contry
وضع اسف انگیز امور در آن کشور

25. the welfare state
دولت بهزی گرای

26. a rogue state
کشور یا دولتی که قوانین و عرف بین الملل را زیر پا می گذارد،کشور خطاکار

27. declare a state of emergency
حالت فوق العاده اعلام کردن

28. in a state of nature
1- لخت،لخت و پتی،برهنه 2- وحشی،رام نشده 3- زمین بکر،کشت نشده 4- نامتمدن

29. i beg to state . . .
اجازه میخواهم که عرض کنم . . .

30. luxuries befitting the state of a king
تجملاتی که لایق مقام یک سلطان است

31. she rode in state to her coronation
با تشریفات کامل به محل تاجگذاری خود رفت.

32. the limits of state interference in the private affairs of the people
حدود دخالت دولت در امور خصوصی مردم

33. to lie in state
(جسد شخص مهم) در معرض دید و احترام همگان قرار گرفتن

34. salt in the native state
نمک در حالت طبیعی

35. she was in a state of ambivalence about having children
او در مورد بچه دار شدن دارای دو احساس متضاد بود.

36. texas is a large state
تگزاس ایالت پهناوری است.

37. to be in (a state of) ferment
دستخوش آشوب بودن

38. water in a vaporous state
آب به شکل بخار

39. . . . something rotten in the state of denmark
(شکسپیر) . . . چیزی فاسد در حکومت دانمارک

40. cornfields cover most of the state of iowa
کشتزارهای ذرت بیشتر ایالت آیووا را فرا می گیرد.

41. fashion is always in a state of flux
مد همیشه در حال تغییر است.

42. he established a strong centralized state
او دولت مرکزی نیرومندی را بنیان نهاد.

43. he is in a low state of mind
او از نظر فکری افسرده است.

44. i saw him in a state of poverty
او را در حالت فقر دیدم.

45. the house is in a state of ruin
خانه به صورت مخروبه درآمده است.

46. the separation of church and state
جداسازی مذهب از دولت

47. to work up into a state of frenzy
به حالت دیوانه ها در آمدن

48. national parks are usually larger than state parks
معمولا پارک های ملی از پارک های ایالتی بزرگترند.

49. the building is now in a state of dereliction
اکنون ساختمان به حالت متروکه درآمده است.

50. they dispersed the news throughout the state
آنان خبر را در سرتاسر ایالت پخش کردند.

51. to litigate the validity of a state law
حقانیت و اعتبار قانون ایالتی را در دادگاه مطرح کردن

52. claims of france or any other particular state
ادعاهای فرانسه یا هرکشور بخصوص دیگر

53. liable to the driving laws of this state
مشمول قوانین رانندگی این کشور

54. the abandoned child was found in a state of undress
کودک رها شده را لخت و پتی پیدا کردند.

55. william penn is the eponym of the state of pennsylvania
نام ایالت پنسیلوانیا از ویلیام پن گرفته شده است.

56. the bandits went on rampaging all over the state
دزدان در سرتاسر ایالت به وحشیگری پرداختند.

57. the jump from the liquid to the gaseous state
جهش از حالت آبگونگی به حالت گازی

58. germany is a nation-state and china is a multinational state
آلمان کشور یک ملیتی و چین کشور چند ملیتی است.

59. singapor is a good example of a modern city- state
سنگاپور نمونه خوبی از یک شهر کشور نوین است.

60. some of the ancient buildings are in a sad state of disrepair
برخی از بناهای قدیمی به طور اسفباری به تعمیر نیاز دارند.

61. the reservation of the rights and powers by each state
نگهداری حقوق و اختیارات توسط هر یک از ایالات

62. this substance passes from a liquid to a gaseous state
این ماده از حالت آبگونگی به حالت گازی می رسد.

63. he traps and transplants beavers to the other sections of the state
او بیدسترها را به دام می اندازد و در بخش های دیگر ایالت اسکان می دهد.

مترادف ها

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

چگونگی (اسم)
circumstance, quality, manner, condition, state, how, lie, posture, modality

حال (اسم)
circumstance, situation, status, pep, condition, self, fettle, health, state, mood

ایالت (اسم)
apanage, state, province, shire, appanage

کشور (اسم)
country, soil, commonwealth, state, fatherland, territory, nation, kingdom

جمهوری (اسم)
commonwealth, state, republic

استان (اسم)
state, province, shire, eparchy

دولت (اسم)
government, state, mammon

کیفیت (اسم)
quality, kind, state, how, modality

دولتی حالت (اسم)
state

ملکی (صفت)
state, proprietary

کشوری (صفت)
vernacular, state, civil

توضیح دادن (فعل)
clear, illustrate, clarify, explain, state, elucidate, enucleate, explicate

اظهار داشتن (فعل)
express, declare, remark, say, state

تعیین کردن (فعل)
assign, fix, specify, state, appoint, determine, define, assess, slate, locate, delimit, qualify, prescribe, tell off

جزء به جزء شرح دادن (فعل)
state

اظهار کردن (فعل)
express, profess, declare, affirm, suggest, allude, froth, import, state

تخصصی

[عمران و معماری] حالت
[کامپیوتر] وضعیت، حالت .
[برق و الکترونیک] حالت
[مهندسی گاز] حالت، چگونگی، کیفیت
[حقوق] اظهار داشتن، بیان کردن، تشریح کردن، مطرح کردن، حکومت، دولت، کشور، ایالت، وضع، حالت، شرایط
[ریاضیات] وضعیت، سطح، فاز، حالت، وضع، موقعیت، منزل، شرح دادن، توضیح دادن، گفتن، چگوننگی، حالت
[آمار] وضعیت

انگلیسی به انگلیسی

• condition; stage, phase; mood, emotional condition; splendor; overly excited or distressed; nation; internally autonomous territorial or political unit joined with others under a sovereign government
say, speak; express verbally or in writing; announce, declare firmly
governmental, bureaucratic; majestic, dignified
you can refer to countries as states, particularly when you are discussing politics.
some countries are divided into smaller areas called states.
the usa is sometimes referred to informally as the states.
you can refer to the government of a country as the state.
state schools, industries, or organizations are financed and organized by the government rather than private companies.
a state occasion is a formal one involving the head of a country.
the state of someone or something refers to what condition they are in or what they are like at the moment.
if you state something, you say or write it so that people can take it as a formal record of your beliefs or intentions.
see also head of state, welfare state.
if you are in a state, you feel upset and nervous; an informal expression.
if someone is not in a fit state to do something, they are too upset or ill to do it.
if the dead body of an important person lies in state, it is publicly displayed for a few days before it is buried.
state- is added to some past participles to form an adjective showing that something is owned or organized by the government.

پیشنهاد کاربران

تمام ترجمه های دوستان درست و کامل بود.
فقط برای learner ها می گویم; state ده ها معنی دارد ، ترجمه و مثال های دوستان را بخوانید.
یکی از معنی هایش ( دولت و دولتی ) است ، برای اینکه این یکی جا بیافتد ، این مثال را حفظ کنید :
...
[مشاهده متن کامل]

State university & Azad university
دانشگاه دولتی و دانشگاه آزاد

State =فرقه
1. وضع. حالت 2. حکومت. دولت 3. کشور. مملکت 4. ایالت 5. ملت 6. درجه. مقام. رتبه 7. تشریفات 8. دولتی 9. رسمی 10. بیان کردن. اظهار داشتن. 2. معین کردن. تعیین کردن. قید کردن
مثال:
It was really just a small leftist insurgency and a devastating response by the state.
...
[مشاهده متن کامل]

آن حقیقتا فقط یک شورش چپ گرای کوچک و یک پاسخ ویرانگر و خانمان برانداز توسط دولت بود.

۱. وضعیت و حالت/اسم
Her state of serenity was evident to everyone
۲. ایالت/اسم
The state of Victoria is part of Australia
۳. گفتن و بیان کردن و یا نوشتن مسئله ایی به صورت کاملا رسمی و واضح/فعل
...
[مشاهده متن کامل]

The witness stated her name and address
۴. اگر در زمینه سیاسی استفاده بشه به معنای اتحادیه است مثل اتحادیه اروپا/اسم
Germany is a member state of the European Union
۵. چیزی مربوط به دولت یا دولتی/صفت
State - funded programs are often essential
یا state lawو . . .

دولت
government = حکومت
Say = state و به معنی گفتن و قید شدن هم هست
it is stated in the contract
دولتی
اگه بگیم state school میشه مدرسه دولتی
دولت / حالت
مثال: The state of the economy affects everyone.
وضعیت اقتصاد برای همه افراد تأثیر دارد.
بیان کردن
تراز ، حالت
سیستم دو حالت یا دو ترازه
نام بردن به معنی ذکر کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : state / statement / station
✅️ اسم ( noun ) : state / stateliness / statement / station / statism / statist / statistics ( stats ) / statistician / stationariness / statue / stature / status / stater / stationery / stationarity / stationer / statistic
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : state / stateless / stately / static / stationary / statist / statistical ( statistic ) / stative / stated
✅️ قید ( adverb ) : statically / statistically / stationarily

واژه انگلیسی ( state ) دارای ریشه پارسی است و با واژه های پارسی: استان، استوار، آستانه، استخوان، ستون، همریشه است.
در برگه ریشه یابی واژه ( اُستان ) چنین آمده است
پارسی باستان: خشترپاونی ( شهربانی )
...
[مشاهده متن کامل]

پارسی پهلوی: اوستان
پارسی نوین: استان
واژه �استان� هم خانواده با واژگانی مانند: ستون ، آستانه، استوار، استخوان و . . . است و به معنی �ایستاده� و �پابرجا� میباشد؛ چرا که هر استان ساختارها و سازمانهای ویژه خود را دارد و بدین گونه پابرجاست.
واژه state در زبان انگلیسی نیز هم ریشه با همین واژه پارسی استان است؛ به همین روی به جای نام ( ایالات متحده ) میتوان گفت ( استانهای یکپارچه ) هم واژه ای بیگانه نیست و هم دارای پیشینه تاریخی کهن میباشد در زبان پارسی برای �استان� واژه های دیگری مانند: کاس ، کاست، کوستَک، پات کوست و . . . نیز به کار رفته اند.
پَسگشت: برگه 34 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

state
وقتی به صورت جمع با S بزرگ و حرف تعریف بیان می شود منظور ایالات متحده آمریکا است.
The States
بیان ، دیدگاه
Stated differently : به بیان دیگر
ساحت
تراز ( در شیمی )
چیزی را صریح یا واضح در گفتار یا نوشتار بیان کردن.
United state
ایالات متحده آمریکا
uniteg =متحده
State=ایالت
state ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: ایالت 2
تعریف: واحد سیاسی و سرزمینی تشکیل‏دهندۀ دولت فدرال
بر اساسه
How some one or s. th is
ایالت ، یکی از تقسیمات کشوری، مفرد ایالات.
مثال ، ایالات متحده آمریکا
حوزه عمل، محدوده دسترسی
حال و روز
حالت - ایالت - بیان کردن
( شیمی ) چگونگی حالت ( ماده ) [جامد/مایع/گاز]
ایالت
رویکرد
دیدگاه
حال ( در عرفان اسلامی )
اذعان داشتن
موقعیت
بیانیه، اظهاریه
State = express
بیان کردن، اعلام کردن، اظهار کردن
تابعیت
با توجه داستان رومئو و ژولیت می شود خاندان اشرافی و مانند آن ترجمه کرد.
دولت
اعلام کردن
اسم
1. وضعیت، وضع
2. دولت
3. کشور، کشوری
4. ایالت
5. the States ایالات متحده آمریکا
فعل
بیان کردن، ذکر کردن، نوشتن
ارائه دادن، اظهار کردن، بیان کردن
چگونگی
دولتی
وضعیت
جایگاه
بیان کردن. حالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس