اسم ( noun )
• (1) تعریف: the physical position of the body, esp. while standing.
• مترادف: attitude, posture
• مشابه: bearing, carriage, mien, pose, set, standing
• مترادف: attitude, posture
• مشابه: bearing, carriage, mien, pose, set, standing
- He saw his mother's angry stance and headed quickly up the stairs.
[ترجمه علی] او حالت عصبانی مادرش را دید و پله ها را به سرعت بالا رفت.|
[ترجمه گوگل] موضع عصبانی مادرش را دید و سریع از پله ها بالا رفت[ترجمه ترگمان] او حالت عصبانی مادرش را دید و به سرعت از پله ها بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's a good hitter despite her awkward batting stance.
[ترجمه جواد] او علیرغم نوع ضربات نامناسبش مبارز خوبی هست.|
[ترجمه گوگل] او علیرغم حالت ضربتی بدش، ضربه زن خوبی است[ترجمه ترگمان] با وجود batting ناشیانه او زن خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the opinions or attitude of someone with regard to something.
• مترادف: point of view, position, stand, standpoint, viewpoint
• مشابه: angle, attitude, opinion, perspective, posture, pulse
• مترادف: point of view, position, stand, standpoint, viewpoint
• مشابه: angle, attitude, opinion, perspective, posture, pulse
- Do you agree with his stance on the immigration issue?
[ترجمه گوگل] آیا با مواضع او در مورد موضوع مهاجرت موافقید؟
[ترجمه ترگمان] آیا شما با موضع او در مورد مساله مهاجرت موافق هستید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا شما با موضع او در مورد مساله مهاجرت موافق هستید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید