اسم ( noun )
• (1) تعریف: a small enclosed division of a barn or stable designed for lodging a single animal.
- She brought the horse back to its stall.
[ترجمه محسن روح پرور] اون اسب رو برد تو طویله|
[ترجمه گوگل] او اسب را به طویله اش برگرداند[ترجمه ترگمان] اسب را به آخور برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any small enclosed area; compartment.
• مترادف: booth, cell, compartment, partition
• مترادف: booth, cell, compartment, partition
- The ladies' room has two stalls.
[ترجمه علی جادری] Some people refer to a public toilet for women as the ladies' room. دستشویی خانم ها دو تا توالت ( اتاقک ) دارد .|
[ترجمه گوگل] اتاق بانوان دو غرفه دارد[ترجمه ترگمان] اتاق خانم ها دوتا سالن داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a booth used by a merchant for display and sale of goods.
• مترادف: booth, stand
• مترادف: booth, stand
- I stopped by a few jewelry stalls at the fair.
[ترجمه گوگل] کنار چند غرفه جواهرات در نمایشگاه توقف کردم
[ترجمه ترگمان] من در نمایشگاه چند تا جعبه جواهر فروشی توقف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من در نمایشگاه چند تا جعبه جواهر فروشی توقف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a designated space for parking a car.
• (5) تعریف: the sudden unintended stopping of an engine.
• مترادف: failure
• مترادف: failure
• (6) تعریف: in an aircraft, the loss of airflow and lifting force, which tends to cause an uncontrolled falling.
- The plane went into a stall over the mountains.
[ترجمه گوگل] هواپیما به دکه ای بر فراز کوه رفت
[ترجمه ترگمان] هواپیما به آخور بالای کوه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیما به آخور بالای کوه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a seat in a church, esp. a partially enclosed one for a clergy member or the choir.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stalls, stalling, stalled
حالات: stalls, stalling, stalled
• (1) تعریف: to place or keep in a stall.
• مترادف: park, stable
• مشابه: bed, berth, cage, confine, coop, corral, crib, lodge, pen, quarter, shelter
• مترادف: park, stable
• مشابه: bed, berth, cage, confine, coop, corral, crib, lodge, pen, quarter, shelter
- We stalled the horses in a neighboring barn for the night.
[ترجمه گوگل] ما اسب ها را در انباری همسایه برای شب نگه داشتیم
[ترجمه ترگمان] شب را در طویله همسایه توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شب را در طویله همسایه توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to unintentionally cause (an engine or vehicle) to stop running.
• مشابه: cut, flood, halt, kill, stop
• مشابه: cut, flood, halt, kill, stop
- If you give it too much gas, you can stall the engine.
[ترجمه گوگل] اگر زیاد به آن بنزین بدهید می توانید موتور را خاموش کنید
[ترجمه ترگمان] ، اگه بنزین زیادی بهش بدی میتونی موتور رو نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ، اگه بنزین زیادی بهش بدی میتونی موتور رو نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause (an aircraft) to stall.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: of an engine or a vehicle, to stop running suddenly and without the intention of the operator.
• مترادف: fail
• مشابه: cough, cut out, die, flood, sputter, stop
• مترادف: fail
• مشابه: cough, cut out, die, flood, sputter, stop
- Just as I reached the top of the hill, the car stalled.
[ترجمه گوگل] همین که به بالای تپه رسیدم ماشین متوقف شد
[ترجمه ترگمان] همان طور که به بالای تپه رسیدم اتومبیل از حرکت ایستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همان طور که به بالای تپه رسیدم اتومبیل از حرکت ایستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of an aircraft, to lose airflow and lifting force.
• مشابه: fall
• مشابه: fall
- The plane stalled and went into a nosedive.
[ترجمه گوگل] هواپیما متوقف شد و در یک دماغه فرو رفت
[ترجمه ترگمان] هواپیما در حال سقوط بود و در حال سقوط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیما در حال سقوط بود و در حال سقوط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to stop advancing or progressing.
• مترادف: break down, collapse
• مشابه: bog down, die, fail, founder, halt, sink, stagnate, stick, stop
• مترادف: break down, collapse
• مشابه: bog down, die, fail, founder, halt, sink, stagnate, stick, stop
- Negotiations stalled on the issue of pay.
[ترجمه گوگل] مذاکرات در مورد پرداخت دستمزد متوقف شد
[ترجمه ترگمان] مذاکرات بر سر مساله پرداخت متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مذاکرات بر سر مساله پرداخت متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stalls, stalling, stalled
حالات: stalls, stalling, stalled
• (1) تعریف: to employ evasion or other delaying maneuvers.
• مترادف: delay, temporize
• مشابه: dawdle, dilly-dally, equivocate, evade, filibuster, hem and haw, hesitate, linger, procrastinate, stonewall
• مترادف: delay, temporize
• مشابه: dawdle, dilly-dally, equivocate, evade, filibuster, hem and haw, hesitate, linger, procrastinate, stonewall
- Quit stalling and answer the question.
[ترجمه دختر صحرا] طفره نرو و جواب سوال را بده|
[ترجمه گوگل] توقف را کنار بگذارید و به سوال پاسخ دهید[ترجمه ترگمان] توقف نکنید و به سوال پاسخ دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in sports, to strategically slow the pace of a game.
• مشابه: delay
• مشابه: delay
- The other side received a penalty for stalling.
[ترجمه گوگل] طرف مقابل به دلیل توقف بازی جریمه شد
[ترجمه ترگمان] طرف دیگر برای وقت کشی یک پنالتی دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طرف دیگر برای وقت کشی یک پنالتی دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to delay, hinder, or cause to proceed only minimally.
• مترادف: delay, hinder, impede, slow, stonewall
• مشابه: block, bog down, filibuster, hobble, interrupt, obstruct, paralyze, postpone
• مترادف: delay, hinder, impede, slow, stonewall
• مشابه: block, bog down, filibuster, hobble, interrupt, obstruct, paralyze, postpone
- He stalled the investigation by claiming to be very ill.
[ترجمه گوگل] او با این ادعا که بسیار بیمار است، تحقیقات را متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] اون تحقیقات رو با ادعای بیمار ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون تحقیقات رو با ادعای بیمار ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an evasion or other delaying maneuver.
• مترادف: evasion
• مترادف: evasion
- Calling in to say he had a flat tire was just a stall to buy him some more time.
[ترجمه گوگل] تماس گرفتن برای گفتن اینکه لاستیکش پنچر شده فقط یک غرفه برای خریدن زمان بیشتر بود
[ترجمه ترگمان] زنگ زد که بگوید لاستیک پنچر شده است فقط باید وقت بیشتری برایش بخرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زنگ زد که بگوید لاستیک پنچر شده است فقط باید وقت بیشتری برایش بخرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in some sports, a strategic slowing of the pace of a game.