sprinkle

/ˈsprɪŋkl̩//ˈsprɪŋkl̩/

معنی: چکه، ریزش نم نم، ترشح، ترشح کردن، پاشیدن، گلنم زدن، اب پاشی کردن
معانی دیگر: (آبگونه یا شن و غیره) پاشیدن، افشاندن، پخش کردن یا بردن، پراکنده بودن یا کردن، آمیخته بودن یا کردن، مقدار کم، کمی، ریزه، خرده، خاکه، دانه، باران کم، نم نم باران، (پیش از اطو کردن) نم زدن، پشنگ زدن، نم نم باریدن، عمل پاشیدن، افشانش، پوش باران، پاشیده شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sprinkles, sprinkling, sprinkled
(1) تعریف: to scatter or drop (a substance) in droplets or small particles.
مترادف: powder, spray
مشابه: dash, disperse, dribble, dust, sift, spatter, spit, splash, splatter

(2) تعریف: to scatter or drop droplets or small particles upon.
مترادف: mist, shower, spray
مشابه: bespatter, dust, fog, spatter, splash, splatter, squirt, water

- He is sprinkling the lawn.
[ترجمه کاظم آبادان] او داره چمن را آب پاشی می کنه.
|
[ترجمه گوگل] او در حال پاشیدن چمنزار است
[ترجمه ترگمان] داره چمن رو جمع می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She sprinkled the salad with grated cheese.
[ترجمه Me] اوسالاد را با پنیر رنده شده آمیخته کرد
|
[ترجمه کاظم آبادان] پنیر رنده شده پاشید روی سالاد.
|
[ترجمه hashem zanjirani] او پنیر رنده شده روی سالاد ریخت
|
[ترجمه گوگل] سالاد را با پنیر رنده شده پاشید
[ترجمه ترگمان] سالاد را با پنیر پر کرده پاشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to scatter loosely or randomly.
مترادف: disperse, intersperse, punctuate, scatter, strew
مشابه: dot, dust, fleck, splash

- His speech is sprinkled with foreign words.
[ترجمه کاظم آبادان] سخنرانی او با کلمات بیگانه آمیخته است.
|
[ترجمه گوگل] سخنان او با کلمات بیگانه پاشیده شده است
[ترجمه ترگمان] سخنان او به زبان خارجی پخش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to scatter or drop something in droplets or small particles.
مترادف: splash, spray
مشابه: dribble, dust, plash, sift, spatter, splatter

(2) تعریف: to rain very lightly (often prec. by it).
مشابه: drizzle, mist, rain, shower, trickle

- It has been sprinkling off and on.
[ترجمه گوگل] پاشیده و روشن شده است
[ترجمه ترگمان] داره قطع میشه و ادامه میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a slight amount of rain.
مترادف: shower
مشابه: scatter

(2) تعریف: a small amount or number.
مترادف: dribble, scattering, smattering, trickle

- a sprinkle of applause
[ترجمه گوگل] کف زدن
[ترجمه ترگمان] صدای تشویق و تشویق به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act of sprinkling.
مترادف: scattering, splash, spraying

جمله های نمونه

1. to sprinkle the flowers with water
به گل ها آب پاشیدن (دادن)

2. a brief sprinkle that did not even wet the ground
نم نم باران کوتاه مدت که حتی زمین را تر هم نکرد

3. only a sprinkle of sugar
فقط یک ذره شکر

4. Sprinkle some roasted chopped nuts on top.
[ترجمه مهسا فضلی] مقداری اجیل خورد شده روی آن بریزید.
|
[ترجمه گوگل]مقداری آجیل خرد شده بو داده را روی آن بپاشید
[ترجمه ترگمان]کمی گردوی خرد شده را در بالای آن بریزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Sprinkle chocolate on top of the cake.
[ترجمه علی وظیفه] شکلات رو روی کیک بریز
|
[ترجمه گوگل]روی کیک شکلات بپاشید
[ترجمه ترگمان]شکلات را روی قسمت بالای کیک بریزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Sprinkle a few herbs on the pizza. /Sprinkle the pizza with a few herbs.
[ترجمه گوگل]روی پیتزا چند سبزی بپاشید / پیتزا را با چند سبزی بپاشید
[ترجمه ترگمان]چند تا گیاه روی پیتزا بریز پیتزا رو با چند تا گیاه بیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Grate the cheese and sprinkle it over the tomatoes.
[ترجمه گوگل]پنیر را رنده کرده و روی گوجه فرنگی ها بپاشید
[ترجمه ترگمان]پنیر را روشن کنید و آن را روی گوجه بریزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sprinkle sugar evenly over the top of the cake.
[ترجمه گوگل]روی کیک به طور یکنواخت شکر بپاشید
[ترجمه ترگمان]شکر را به طور مساوی در بالای کیک بریزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sprinkle some finely chopped cress over the top.
[ترجمه گوگل]روی آن مقداری شاهی ریز خرد شده بپاشید
[ترجمه ترگمان]پس از این بهتر است که از بالای سر او را سرنگون کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Sprinkle the dish with chopped fresh herbs.
[ترجمه گوگل]ظرف را با گیاهان تازه خرد شده بپاشید
[ترجمه ترگمان]ظرف را با آن گیاهان تازه پر کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Top with whipped cream and a sprinkle of sugar.
[ترجمه گوگل]روی آن خامه فرم گرفته و کمی شکر بپاشید
[ترجمه ترگمان]همراه با خامه زده شده و کمی شکر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sprinkle with cheese and serve immediately.
[ترجمه گوگل]روی آن پنیر بپاشید و بلافاصله سرو کنید
[ترجمه ترگمان]Sprinkle را با پنیر و سریعا سرو کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Add a sprinkle of cheese and serve.
[ترجمه گوگل]کمی پنیر بریزید و سرو کنید
[ترجمه ترگمان]کمی پنیر اضافه کنید و به آن خدمت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sprinkle the meat lightly with salt.
[ترجمه گوگل]گوشت را کمی با نمک بپاشید
[ترجمه ترگمان]گوشت را به آرامی با نمک بریز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Sprinkle a little salt on the rice.
[ترجمه گوگل]کمی نمک روی برنج بپاشید
[ترجمه ترگمان]یه کمی نمک روی برنج بریز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چکه (اسم)
drop, drip, trickle, minim, sprinkle, leak, gutta, leakage, seep, seepage

ریزش نم نم (اسم)
sprinkle

ترشح (اسم)
discharge, spatter, spray, sprinkle, leak, leakage, secretion, transpiration, transudation, splutter

ترشح کردن (فعل)
discharge, spatter, sprinkle, splash, splatter, secrete, plash, splutter

پاشیدن (فعل)
infuse, pour, spatter, besprinkle, spray, sprinkle, sparge, bestrew, strew, spurt, dust, inseminate, perfuse

گلنم زدن (فعل)
sprinkle

اب پاشی کردن (فعل)
sprinkle, wet down

انگلیسی به انگلیسی

• light rain; small amount, handful
scatter, disperse; spray; fall lightly, drizzle (about rain)
if you sprinkle a liquid or powder over something, you scatter it over it, usually in small amounts.

پیشنهاد کاربران

افشاندن
پخش کردن پاشیدن
پاشیدن
توسعه یافتن
براده مثل براده آهن و. . .
از لوازم شیرینی پزی:
تزیینات رنگی شنی یا رشته ای ،
ترافل ( اصطلاح رایج در بازار )
Sprinkler system
سیستم های آبیاری قطره ای
پاشیده شده
پاشدن
اسپری کردن

بپرس