فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spreads, spreading, spread
حالات: spreads, spreading, spread
• (1) تعریف: to open, expand, or unfold.
• مترادف: expand, extend, open, stretch
• متضاد: compress, fold
• مشابه: carry, lay out, roll, unfold
• مترادف: expand, extend, open, stretch
• متضاد: compress, fold
• مشابه: carry, lay out, roll, unfold
- He spread the newspaper and lay it on the table.
[ترجمه الناز] او روزنامه را از هم باز کرد و روی میز گذاشت.|
[ترجمه احمد قربانی] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت|
[ترجمه شهدادی] او روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت|
[ترجمه گوگل] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت[ترجمه ترگمان] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to widen the space between.
• مترادف: open
• مترادف: open
- He spread his arms to hug the children.
[ترجمه الناز] او دست هایش را باز کرد ( گشود ) تا بچه ها را بغل کند.|
[ترجمه لنا] آن مرد دست هایش را باز کرد تا بچه را بغل کند|
[ترجمه گوگل] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را در آغوش بگیرد[ترجمه ترگمان] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را بغل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She spread the curtains to let in the sunlight.
[ترجمه علی] او پرده ها را باز کرد تا نور خورشید بیاید.|
[ترجمه FSR] او پرده ها را کنار زد تا بگذارد خورشید بتابد .|
[ترجمه گوگل] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید وارد شود[ترجمه ترگمان] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put on in a layer.
• مترادف: layer, slather, smear
• مشابه: apply, bedaub, coat, daub, heap, overspread, paint, pave, pile, plaster
• مترادف: layer, slather, smear
• مشابه: apply, bedaub, coat, daub, heap, overspread, paint, pave, pile, plaster
- She spread some jam on her bread.
[ترجمه معین] او مقداری مربا روی نان مالید|
[ترجمه گوگل] روی نانش مقداری مربا ریخت[ترجمه ترگمان] مقداری مربا روی نان می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cover with a layer.
- She spread the slices of bread with butter.
[ترجمه گوگل] او تکه های نان را با کره پخش کرد
[ترجمه ترگمان] تکه های نان را با کره پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تکه های نان را با کره پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to scatter or distribute.
• مترادف: broadcast, circulate, disperse, disseminate, distribute, strew
• متضاد: suppress
• مشابه: bruit, cast, diffuse, pass, propagate, publish, scatter, sift, sow
• مترادف: broadcast, circulate, disperse, disseminate, distribute, strew
• متضاد: suppress
• مشابه: bruit, cast, diffuse, pass, propagate, publish, scatter, sift, sow
- The neighbors spread the news about the strange incident.
[ترجمه گوگل] همسایه ها خبر این حادثه عجیب را منتشر کردند
[ترجمه ترگمان] همسایگان اخبار مربوط به حادثه عجیب را پخش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همسایگان اخبار مربوط به حادثه عجیب را پخش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to set (a table) for a meal.
• مترادف: lay, set
• مترادف: lay, set
- By five o'clock the banquet tables had all been beautifully spread.
[ترجمه گوگل] تا ساعت پنج میزهای ضیافت همه به زیبایی پهن شده بودند
[ترجمه ترگمان] تا ساعت پنج میز ضیافت به زیبایی گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تا ساعت پنج میز ضیافت به زیبایی گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become distributed or dispersed over an extended area.
• مترادف: diffuse, expand, permeate, radiate
• مشابه: disperse, effuse, extend, fan, range, stretch
• مترادف: diffuse, expand, permeate, radiate
• مشابه: disperse, effuse, extend, fan, range, stretch
- The weeds spread until they covered the entire garden.
[ترجمه گوگل] علف های هرز پخش می شوند تا جایی که تمام باغ را پوشانده اند
[ترجمه ترگمان] علف ها پراکنده شدند تا اینکه تمام باغ را پوشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علف ها پراکنده شدند تا اینکه تمام باغ را پوشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become stretched out, parted, or extended.
• مترادف: expand, extend, open, reach, stretch
• مشابه: fan, roll, sweep, unfold
• مترادف: expand, extend, open, reach, stretch
• مشابه: fan, roll, sweep, unfold
- As the wings of the butterfly spread, a beautiful pattern is revealed.
[ترجمه گوگل] با باز شدن بال های پروانه، الگوی زیبایی نمایان می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی بال های پروانه پخش می شود، یک الگوی زیبا آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی بال های پروانه پخش می شود، یک الگوی زیبا آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be capable of being applied in a layer.
• مشابه: smear
• مشابه: smear
- The butter is soft now and spreads easily.
[ترجمه گوگل] حالا کره نرم شده و به راحتی پخش می شود
[ترجمه ترگمان] کره حالا نرم است و به راحتی پخش می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کره حالا نرم است و به راحتی پخش می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to be broadcast or disseminated.
• مترادف: circulate
• مشابه: come out, scatter
• مترادف: circulate
• مشابه: come out, scatter
- The rumor spread quickly over the internet.
[ترجمه گوگل] این شایعه به سرعت در اینترنت پخش شد
[ترجمه ترگمان] این شایعه به سرعت روی اینترنت پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شایعه به سرعت روی اینترنت پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spreadable (adj.)
مشتقات: spreadable (adj.)
• (1) تعریف: the act or process of spreading.
• مترادف: covering, distribution
• مترادف: covering, distribution
• (2) تعریف: the process of extending, expanding, or diffusing.
• مترادف: diffusion, dispersion, expansion, extension
• مترادف: diffusion, dispersion, expansion, extension
• (3) تعریف: a stretch of open space; expanse.
• مترادف: expanse, extent, field, reach, stretch, sweep
• مترادف: expanse, extent, field, reach, stretch, sweep
• (4) تعریف: farmland; ranch.
• مترادف: farmstead, homestead, ranch
• مترادف: farmstead, homestead, ranch
• (5) تعریف: a cloth covering that is put over certain articles of furniture such as a bed or table.
• مترادف: bedspread, comforter, counterpane, coverlet, quilt, tablecloth
• مترادف: bedspread, comforter, counterpane, coverlet, quilt, tablecloth
• (6) تعریف: food that can be spread on crackers, bread, vegetables, or the like.
• مترادف: butter, paste
• مترادف: butter, paste
• (7) تعریف: (informal) a large meal, usu. set out on a table.
• مترادف: feed
• مشابه: repast
• مترادف: feed
• مشابه: repast
• (8) تعریف: an article or advertisement extending over a number of columns or over two facing pages in a newspaper or magazine.