spread

/ˈspred//spred/

معنی: شیوع، وسعت، گسترش، منتشر شده، منتشر شدن، فرش کردن، گستردن، پهن شدن، بصط و توسعه یافتن، منتشر کردن، پخش کردن، پهن کردن، گسترش یافتن
معانی دیگر: از هم باز کردن، از هم گشودن، (کاشانی) شید کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، پاشاندن، بخشیدن، مالیدن (و پخش کردن)، (از لایه نازکی) پوشاندن، فتالیدن، تقسیط کردن، زمان بندی کردن، کاست بندی کردن، سرایت دادن، رساندن، همه گیر کردن، پراکندن، پراکنی کردن، اشاعه دادن، گسترده شدن، پهناور شدن، وسیع شدن، پخش شدن، توزیع شدن، پراکنده شدن، شایع شدن، سرایت کردن، پخش و پلا شدن، ولو شدن، گستردگی، از هم گشودگی، پختی، رواج، میزان گستردگی، عرض، (آگهی های تجارتی در مجله و روزنامه و غیره) دو صفحه ی مقابل هم، واگیری، همه گیری، (خوراکی) هر چیزی که روی نان می مالند: مربا، کره (و غیره)، (خوراک) مالیدنی، (عامیانه) خوراک رنگارنگ، خوراک چندگانه، سفره ی رنگین، (آمریکا - عامیانه) زمین گسترده، مزرعه ی بزرگ، نشان دادن، به معرض نمایش گذاشتن، نمایاندن، میز (خوراک) راچیدن، سفره را چیدن، روی میز خوراک گذاشتن، (دقیقا یا کاملا) یادداشت کردن، ثبت کردن، وارد دفتر کردن، (پیچ یا میله و غیره را با چکش کاری و غیره) سرپهن کردن، پرچ کردن، پخت کردن، مالیدنی بودن، اندودنی بودن، (تفاوت میان بیشترین و کمترین قیمت یا نمره ی امتحانی یا امتیاز مسابقه و غیره - تفاوت میان امتیازهای دوتیم) گستره، رومیزی، روتختی، (بازی ورق به ویژه رامی) سه یا چند ورق جور، (عامیانه) پز وافاده، به رخ دیگران کشی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: spreads, spreading, spread
(1) تعریف: to open, expand, or unfold.
مترادف: expand, extend, open, stretch
متضاد: compress, fold
مشابه: carry, lay out, roll, unfold

- He spread the newspaper and lay it on the table.
[ترجمه الناز] او روزنامه را از هم باز کرد و روی میز گذاشت.
|
[ترجمه احمد قربانی] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
|
[ترجمه شهدادی] او روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
|
[ترجمه گوگل] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
[ترجمه ترگمان] روزنامه را پهن کرد و روی میز گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to widen the space between.
مترادف: open

- He spread his arms to hug the children.
[ترجمه الناز] او دست هایش را باز کرد ( گشود ) تا بچه ها را بغل کند.
|
[ترجمه لنا] آن مرد دست هایش را باز کرد تا بچه را بغل کند
|
[ترجمه گوگل] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را در آغوش بگیرد
[ترجمه ترگمان] دست هایش را باز کرد تا بچه ها را بغل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She spread the curtains to let in the sunlight.
[ترجمه علی] او پرده ها را باز کرد تا نور خورشید بیاید.
|
[ترجمه FSR] او پرده ها را کنار زد تا بگذارد خورشید بتابد .
|
[ترجمه گوگل] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید وارد شود
[ترجمه ترگمان] پرده ها را باز کرد تا نور خورشید را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to put on in a layer.
مترادف: layer, slather, smear
مشابه: apply, bedaub, coat, daub, heap, overspread, paint, pave, pile, plaster

- She spread some jam on her bread.
[ترجمه معین] او مقداری مربا روی نان مالید
|
[ترجمه گوگل] روی نانش مقداری مربا ریخت
[ترجمه ترگمان] مقداری مربا روی نان می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cover with a layer.

- She spread the slices of bread with butter.
[ترجمه گوگل] او تکه های نان را با کره پخش کرد
[ترجمه ترگمان] تکه های نان را با کره پهن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to scatter or distribute.
مترادف: broadcast, circulate, disperse, disseminate, distribute, strew
متضاد: suppress
مشابه: bruit, cast, diffuse, pass, propagate, publish, scatter, sift, sow

- The neighbors spread the news about the strange incident.
[ترجمه گوگل] همسایه ها خبر این حادثه عجیب را منتشر کردند
[ترجمه ترگمان] همسایگان اخبار مربوط به حادثه عجیب را پخش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to set (a table) for a meal.
مترادف: lay, set

- By five o'clock the banquet tables had all been beautifully spread.
[ترجمه گوگل] تا ساعت پنج میزهای ضیافت همه به زیبایی پهن شده بودند
[ترجمه ترگمان] تا ساعت پنج میز ضیافت به زیبایی گسترش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become distributed or dispersed over an extended area.
مترادف: diffuse, expand, permeate, radiate
مشابه: disperse, effuse, extend, fan, range, stretch

- The weeds spread until they covered the entire garden.
[ترجمه گوگل] علف های هرز پخش می شوند تا جایی که تمام باغ را پوشانده اند
[ترجمه ترگمان] علف ها پراکنده شدند تا اینکه تمام باغ را پوشاندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become stretched out, parted, or extended.
مترادف: expand, extend, open, reach, stretch
مشابه: fan, roll, sweep, unfold

- As the wings of the butterfly spread, a beautiful pattern is revealed.
[ترجمه گوگل] با باز شدن بال های پروانه، الگوی زیبایی نمایان می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی بال های پروانه پخش می شود، یک الگوی زیبا آشکار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be capable of being applied in a layer.
مشابه: smear

- The butter is soft now and spreads easily.
[ترجمه گوگل] حالا کره نرم شده و به راحتی پخش می شود
[ترجمه ترگمان] کره حالا نرم است و به راحتی پخش می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be broadcast or disseminated.
مترادف: circulate
مشابه: come out, scatter

- The rumor spread quickly over the internet.
[ترجمه گوگل] این شایعه به سرعت در اینترنت پخش شد
[ترجمه ترگمان] این شایعه به سرعت روی اینترنت پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: spreadable (adj.)
(1) تعریف: the act or process of spreading.
مترادف: covering, distribution

(2) تعریف: the process of extending, expanding, or diffusing.
مترادف: diffusion, dispersion, expansion, extension

(3) تعریف: a stretch of open space; expanse.
مترادف: expanse, extent, field, reach, stretch, sweep

(4) تعریف: farmland; ranch.
مترادف: farmstead, homestead, ranch

(5) تعریف: a cloth covering that is put over certain articles of furniture such as a bed or table.
مترادف: bedspread, comforter, counterpane, coverlet, quilt, tablecloth

(6) تعریف: food that can be spread on crackers, bread, vegetables, or the like.
مترادف: butter, paste

(7) تعریف: (informal) a large meal, usu. set out on a table.
مترادف: feed
مشابه: repast

(8) تعریف: an article or advertisement extending over a number of columns or over two facing pages in a newspaper or magazine.

جمله های نمونه

1. spread sails
بادبان های گسترده

2. spread the blanket over the child
پتو را روی بچه بیانداز.

3. spread the carpet in my room
فرش را در اتاق من پهن کنید.

4. spread like wildfire
(به ویژه خبر یا شایعه) زود شایع شدن

5. spread oneself thin
خود را گرفتار مشغله ی زیاد کردن،در آن واحد در چند کار شرکت داشتن

6. buddhism spread all over eastern asia
بوداپرستی در تمام آسیای خاوری پخش شد.

7. cheese spread
پنیر نرم (که می توان روی نان مالید)

8. i spread the bedding
رختخواب را پهن کردم.

9. panic spread on the stock market
ترس و نگرانی بورس سهام را فرا گرفت.

10. the spread of aids throughout africa
شیوع بیماری ایدز در سرتاسر آفریقا

11. the spread of education in the country's rural areas
گسترش آموزش در روستاهای کشور

12. they spread reports to the disadvantage of the candidate
آنان شایعاتی را پراکنده می کنند که به ضرر نامزد انتخاباتی است.

13. to spread bread with jelly
نان را از مربا پوشاندن

14. to spread butter on bread
روی نان کره مالیدن

15. to spread butter over the bread
کره روی نان مالیدن

16. to spread disease
ناخوشی را سرایت دادن

17. to spread loan payments over a two-year period
باز پرداخت وام را در دو سال تقسیط کردن

18. to spread out
به خارج پخش شدن

19. to spread rumors
هو انداختن،شایعه پراکنی کردن

20. to spread rumors
شایعه پراکنی کردن

21. a chill spread over the group at the sad news
آن خبر بد موجب دلسردی گروه شد.

22. a new spread of land appeared before our eyes
سرزمین گسترده ی جدیدی جلو چشم ما ظاهر شد.

23. his reputation spread all over europe
نیکنامی او در سرتاسر اروپا پیچید.

24. my sister spread her arms and gave me a hug
خواهرم دست های خود را از هم گشود و مرا در آغوش گرفت.

25. the contagion spread fast
بیماری همه گیر زود پراکنده شد.

26. the rumor spread through the town
شایعه در سراسر شهر پیچید.

27. the unplanned spread of cities has blighted the world
گسترش بی رویه ی شهرها دنیا را آفت زده کرده است.

28. his work was spread on the table
کارش روی میز پراکنده بود.

29. the mutiny soon spread to the whole town
به زودی شورش به همه ی شهر سرایت کرد.

30. a kashan carpet was spread in the middle of the floor
یک فرش کاشان در وسط کف اتاق پهن شده بود.

31. a scramble of huts spread over the rocky valley
تعدادی کلبه ی بی قواره دره ی سنگلاخ را اشغال کرده بود.

32. constant vigilance against the spread of disease
مراقبت دائم در برابر گسترش بیماری

33. his father owns a spread in kansas
پدرش در کانزاس یک مزرعه ی بزرگ دارد.

34. the wing has a spread of two meters
میزان گستردگی بال دو متر است.

35. her picture on the center spread of the magazine
عکس او در دو صفحه ی وسط مجله چاپ شده بود.

36. rumors of her madness were spread apace
شایعه ی دیوانگی او به سرعت پراکنده شد.

37. the country's wealth was not spread evenly amongst all
ثروت کشور بین همه متساویا تقسیم نشده بود.

38. we applied measures to prevent the spread of infection
دست به کار شدیم تا جلو گسترش عفونت را بگیریم.

39. our hosts put out quite a decent spread
میزبانان،سفره ی رنگینی تدارک دیده بودند.

40. the first i knew, the fire had spread to the bedroom
تا آمدم متوجه شوم آتش به اتاق خواب سرایت کرده بود.

41. he put his hand on the table and spread out his fingers
دستش را روی میز گذاشت و انگشتان خود را از هم باز کرد.

42. i climbed a hill and gazed at the beautiful prospect spread out before me
از تپه بالا رفتم و به منظره ی زیبایی که در مقابلم گسترده بود خیره شدم.

مترادف ها

شیوع (اسم)
accession, prevalence, outbreak, spread, rampancy, burst, break-out

وسعت (اسم)
tract, limit, extent, spread, space, ambit, scope, gamut, vastness, expanse, width, latitude, tether, purview

گسترش (اسم)
extension, spread, propagation, expanse, deploy, deployment

منتشر شده (صفت)
spread, diffuse

منتشر شدن (فعل)
spread, divulge, publish

فرش کردن (فعل)
spread, floor, pave, rug

گستردن (فعل)
spread, propagate, lay on, streak, strive

پهن شدن (فعل)
spread, overspread

بصط و توسعه یافتن (فعل)
spread

منتشر کردن (فعل)
spread, blazon, propagate, broadcast, divulge, diffuse, publish, disseminate

پخش کردن (فعل)
spread, propagate, divide, distribute, give out, shift, broadcast, diffuse, sparge, cast, scatter, strew, effuse, flange, ted

پهن کردن (فعل)
spread, expand, broaden, flatten, widen, muck, dung

گسترش یافتن (فعل)
spread, circumfuse, outspread, deploy

تخصصی

[برق و الکترونیک] گستره محدوده ای که مقادیر متغیر در آن قرار دارد.
[صنعت] پراکندگی، گسترش، وسعتگستردن، پراکنده ساختن
[ریاضیات] پراکندگی، گسترده، گستردن، گستردگی، گسترش یافتن، گستردن، گسترش، توسعه یافتن، منتشر شدن، پخش کردن
[آمار] پراکندگی

انگلیسی به انگلیسی

• food that can be spread (onto bread, etc.); cloth cover for a bed or table; expansion, growth; large area of land; range; large meal; story or advertisement that covers two pages
open, extend; apply a layer on; scatter; distribute; stretch out; set a table, arrange dishes and utensils on a table; flatten
if you spread something, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.
if you spread your hands, arms, or legs, you move them far apart.
if you spread a substance on a surface, you put a thin layer of the substance over the surface.
a spread is a soft food which is put on bread.
if something such as liquid, gas, or smoke spreads or is spread, it moves outwards in all directions so that it covers a larger area.
if something such as fire or a disease spreads, or is spread, it starts affecting more and more of an area, or more and more people. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...the rapid spread of disease.
if something such as news, or an idea or feeling spreads or is spread, it becomes known or is shared by more and more people.
the spread of something is its increasing presence or occurrence.
if something is spread or spreads over a period of time, it takes place over that period.
a spread of ideas, interests, or other things is a wide variety of them.
if people, animals, or vehicles spread out or are spread out, they move away from each other, or are far apart.
if you spread something out, you arrange it over a surface, so that all of it can be seen or used easily.

پیشنهاد کاربران

تلفظ کلمه "spread" به صورت زیر است ( تلفظ آبادیس غلط است ) :
/sprɛd/
تلفظ فارسی: "اسپرِد".
مالیدن و پخش کردن چیزهای مایع و نیمه مایع روی سطوح
مثل کره و خامه و. . . روی نون.
مثال:
Spread the butter on the bread.
کره رو بمال روی نون.
پخش و گسترش داشتن. برای مثال رایتل، همراه اول و ایرانسل در سراسر کشور شعبه دارند ( شعب آنها در سراسر کشور پراکنده شده است )
راه یافتن
This term refers to the area covered by a weapon or projectile, such as the pattern of shotgun pellets after firing. It can also be used metaphorically to describe the extent or range of something.
بُرد یک سلاح یا گلوله
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین می توان از آن به صورت استعاری برای توصیف گستره یا دامنه چیزی استفاده کرد.
مثال؛
The spread of my shotgun is perfect for hunting birds.
In a discussion about the effectiveness of a weapon, someone might comment, “The wider the spread, the more targets you can hit. ”
A person describing the range of a topic might say, “This book covers a wide spread of information on the subject. ”

Spread=develop
پهن کردن
مثال: She spread the blanket out on the grass.
او پتو را روی چمن پهن کرد.
گسترش
اشاعه دادن
تفاوت قیمت
اسپرد
تفاوت بین قیمت عرضه و قیمت تقاضا است
تفاوت قیمت خرید و فروش ارز در لحظه
تفاوت بین نرخ خرید ونرخ فروش یک ارز – تفاوت بین نرخ های پیشنهاد فروش وقیمت خرید
شکاف قیمت
اختلاف قیمت
اسپرد
مابه تفاوت
spread = propagate= breed = grow
گسترش یافتن مثل the flames spread rapidly شعله ها به سرعت گسترش یافتند. فعل لازم یک ظرفیتی.
برای فرش و زیر انداز و اینا معنی پهن کردن رو میده
spread your legs apart پاهای خود را از هم باز کنید
در جایگاه صفت به معنی گسترده، وسیع، زیاد، فراگیر
spread popularity میشه مقبولیت زیاد، محبوبیت گسترده
همچنین معنی سفره هم میدهد
spill over into
اثر مکتوب، اثر به چاپ رسیده و منتشر شده
( گاهی به معنای publication هست )
Her highprofile spreads
آثار مکتوبِ جنجالی اش
Spread ( اِس پِرِد )
برای یادسپاری اسانتر، می توان از کلمات اشنای مرتبط بهره برد و با ان بازی کرد و به خیال پردازی پرداخت به طور مثال، شاید با شنیدن Spread ( اِس پِرِد ) به یاد spray ( اِس پِرِی ) بیفتید اما داستان ذهنی ان بدین گونه است که یکی می گفت بنده تا شب ها، اسپری خوشبو کننده به خود نزنم رختخوابم را پهن نمی کنم
...
[مشاهده متن کامل]

I don't spread my the bedding
از اِس پِرِد به اسپری و از اسپری به پهن کردن رختخواب و درنتیجه به اس پرد به معنای پهن کردن خواهید رسید. راستی، معنی گستراندن برای کلمه ی Spread راحتر است یا پهن کردن؟ در ضمن معانی وسعت و گسترش را می توان از پهن کردن هم بدست آورد.

[سرمایه گذاری]
مابه التفاوت
در مبحث قرضه، به اختلاف ماحصلyeild آن قرضه با قرضه های معیار که عمدتن بدون ریسک یا دولتی هستند spread یا مابه التفاوت ماحصل گویند.
یکی از معانی اسمیش:
خوراک مالیدنی گیاهی ( مقل کره گیاهی )
پهن کرد
spread ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پخشینه
تعریف: فراورده‏ای که ازنظر بافت شبیه به کره است و به صورت لایه‏ای بر روی نان مالیده می‏شود
روتختی
مالیدن ( بر روی سطح چیزی. . . )
مثلا:
Dan Spreads Some Butter And Jam On His Toast
دَن مقداری کره و مربا بر روی نان تستش میمالد
Spread the death nicely
what ? Do curse instead of mercy
فوت کردنش را قشنگ پخش کنید
چیه ؟ میترسین به جای رحمت ، لعنت بفرستن
Temple spread
باز بودن دسته عینک
چتر باز کردن و دیگران رو تیغ زدن
چرا این معنی رو اضافه نکردی؟ من قبلا گفته بودم
فیلمی هم با همین نام ساخته شده
چتر باز
[اقتصاد و بازار]
بازه نوسان
گستره قیمتی ، گستره نوسان
دامنه قیمتی ، دامنه نوسان
شیوع
دامن زدن به قضیه یا چیزی
Spread : باز کردن - پهن کردن
Doctor spread eyes of the patient دکتر چشمان مریض را باز کرد
مترادف open هست اینجا
اختلاف بین قیمت اعلامی خریدار و قیمت پیشنهادی فروشنده
پهن کردن

گسترش یافتن ، انتقال یافتن
منتشر شدن
درز کردن
سرایت کردن
گسترش یافتن
منتشر شدن یا کردن/ گسترش یافتن
پهن کردن
گستردگی
و همچنین گشودن
پذیرایی ( کردن )
توزیع - پراکنش - پراکندگی ( دراحتمالات که با واریانس و انحراف معیار محاسبه می گردد. )
گسترش دادن، گسترده کردن
[اقتصاد و بازار]
بازه قیمتی ، فاصله قیمتی ، تفاوت قیمتی
تفاوت بین قیمت
پخش کردن
توزیع کردن
تفکیک کردن
گستراندن
Crack Spread
شکاف قیمتی نفت خام با فرآورده های حاصله
به معنای ولو شدن هم هست
پهن کردن
دامنه گستر شدن، فراگیر شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٣)

بپرس