sport

/ˈspɔːrt//spɔːt/

معنی: بازی، سرگرمی، شوخی، ورزش، الت بازی، نمایش تفریحی، شکار و ماهیگری و امثال آن، بازی کردن
معانی دیگر: تفریح، بازیچه، ملعبه، (عامیانه) نازنین، جوانمرد، آقا، (با خودنمایی) پوشیدن، به رخ (دیگران) کشیدن، تفریح کردن، جست و خیز کردن، شوخی کردن، دست انداختن، مورد تمسخر قرار دادن، وابسته به ورزش یا بازی، ورزشی، اسپرتی، مسابقه، ناورد، همداوی، مضحکه، مایه ی خنده، رجوع شود به: bon vivant، (عامیانه) قمارباز، (مهجور) عشق بازی، مغازله، (زیست شناسی - معمولا در اثر جهش یا موتاسیون - گیاه یا جانور) غیر عادی، ناروال، ناروال بودن، نابهنجار بودن، تفریحی، شکاروماهیگری و امثال ان، سرگرم کردن، پوشیدن وبر دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: recreation, usually requiring skill and often vigorous physical activity.
مترادف: play, recreation

- We like to go on long hikes for sport.
[ترجمه سورو] ما دوست داریم به گردش های طولانی برای ورزش برویم
|
[ترجمه گوگل] ما دوست داریم برای ورزش به پیاده روی های طولانی برویم
[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم به افزایش زیاد ورزش ادامه دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any of a number of competitive athletic games or activities played according to established rules and often requiring certain physical abilities.
مترادف: game
مشابه: competition

- Tennis is one sport that I've never excelled at.
[ترجمه گوگل] تنیس یکی از ورزش هایی است که من هرگز در آن برتری نداشته ام
[ترجمه ترگمان] تنیس یک ورزش است که من هرگز در آن مهارت نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: mockery or ridicule, or the pleasure that one may take from engaging in such.
مترادف: derision, jest, mockery, ridicule
مشابه: mock

- He wanted to fit in, and his feelings were hurt by the sport of these boys.
[ترجمه گوگل] او می خواست خود را جا بیاندازد و احساساتش از ورزش این پسرها جریحه دار شد
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست جا به جا شود، و احساسات او از ورزش این پسرها جریحه دار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They made fun of him just for sport.
[ترجمه ��m�] آنها برای سرگرمی ، ورزش میکردند
|
[ترجمه گوگل] فقط برای ورزش او را مسخره کردند
[ترجمه ترگمان] فقط برای سرگرمی او را مسخره می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one who accepts various difficult situations with grace and dignity.

- He was a sport about the practical joke we played on him.
[ترجمه گوگل] او یک ورزش در مورد شوخی عملی بود که ما با او بازی کردیم
[ترجمه ترگمان] اون یه ورزش بود در مورد اون جوک عملی که باه اش بازی کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to sports.
مترادف: athletic, sports
مشابه: sporting, sportive

- He's watching the sport channel.
[ترجمه گوگل] او در حال تماشای کانال ورزش است
[ترجمه ترگمان] دارد کانال ورزش را نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suitable for wear in sports or somewhat informal situations.
مترادف: sports
مشابه: casual, informal

- The store has all kinds of sport shoes.
[ترجمه گوگل] فروشگاه دارای انواع کفش اسپرت می باشد
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه انواع مختلفی از کفش های ورزشی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You don't need to wear a suit; just put on a sport coat.
[ترجمه گوگل] شما نیازی به پوشیدن کت و شلوار ندارید فقط یک کت اسپرت بپوش
[ترجمه ترگمان] لازم نیست کت و شلوار بپوشی، فقط کت اسپورت بپوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sports, sporting, sported
(1) تعریف: to enter into a game or athletic event.
مشابه: enter, play

- The star player is not sporting today because he injured his ankle.
[ترجمه گوگل] این ستاره امروز ورزش نمی کند زیرا مچ پایش آسیب دیده است
[ترجمه ترگمان] بازیکن ستاره امروز ورزشی نیست چون قوزک پایش را زخمی کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to amuse oneself through recreation or other activity; play.
مترادف: disport, play
مشابه: antic, caper, cavort, gambol, relax, revel, rollick, romp

- The children are sporting with their friends in the snow.
[ترجمه گوگل] بچه ها با دوستانشان در برف ورزش می کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها با دوستانشان در برف ورزش می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to tease or mock someone.
مترادف: kid, mock, tease
مشابه: banter, gibe, jape, jest

- Stop sporting with me; I need a serious answer.
[ترجمه گوگل] ورزش با من را متوقف کنید من نیاز به یک پاسخ جدی دارم
[ترجمه ترگمان] با من بازی نکن من به یه جواب جدی احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to wear proudly or display ostentatiously.
مترادف: flaunt, flourish, show off
مشابه: bear, display, exhibit, wear

- We noticed he was sporting one of his silk designer suits at the cocktail party.
[ترجمه گوگل] ما متوجه شدیم که او یکی از کت و شلوارهای ابریشمی خود را در مهمانی کوکتل پوشیده است
[ترجمه ترگمان] ما متوجه شدیم که او در حال ورزش کردن یکی از لباس های طراح his در مهمانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a sport center
مجتمع ورزشی

2. a sport jacket with black trousers
یک کت اسپورت با شلوار سیاه

3. a sport quiz
آزمونه ی ورزشی

4. what sport are you interested in?
به چه ورزشی علاقه مند هستید؟

5. make sport of
دست انداختن،مورد تمسخر قرار دادن

6. be a sport and let me borrow your bicycle!
آقایی کن و دوچرخه ات را به من قرض بده.

7. in (or for) sport
به شوخی (نه جدی)،برای تفریح

8. hiking is a popular sport in america
در امریکا راهنوردی ورزش رایجی است.

9. jogging is a good sport
دویدن ورزش خوبی است.

10. she has been the sport of misfortune
وی بازیچه ی سرنوشت بد شده است.

11. he spent the afternoon in sport and play
بعدازظهر را صرف تفریح و بازی کرد.

12. his brother is a real sport
برادرش واقعا نازنین است.

13. . . . they kill us for their sport
(شکسپیر) . . . آنان ما را برای سرگرمی خود می کشند.

14. he says hunting is a cruel sport
او می گوید شکار ورزش ظالمانه ای است.

15. people formerly baited chained bears for sport
در گذشته مردم برای سرگرمی،سگ ها را به جان خرس های زنجیر شده می انداختند.

16. how can you approve of the barbaric sport of hunting?
چطور می توانی با ورزش بی رحمانه ی شکار موافق باشی ؟

17. swimming and basketball are different kinds of sport
شنا و بسکتبال انواع مختلف ورزش هستند.

18. Learning is not a spectator sport.
[ترجمه گوگل]یادگیری یک ورزش تماشاگر نیست
[ترجمه ترگمان]یادگیری یک ورزش تماشاگر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Sport provided an outlet for his energy.
[ترجمه سورو] ورزش راه خروج انرژی را فراهم کرد
|
[ترجمه گوگل]ورزش یک خروجی برای انرژی او فراهم کرد
[ترجمه ترگمان]ورزش یک خروجی برای انرژی خود فراهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Sport is being debased by commercialism.
[ترجمه گوگل]ورزش به دلیل تجاری گرایی تحقیر می شود
[ترجمه ترگمان]ورزش توسط commercialism پست می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. In theory, basketball is a non-contact sport.
[ترجمه گوگل]در تئوری، بسکتبال یک ورزش غیر تماسی است
[ترجمه ترگمان]در تئوری، بسکتبال ورزش non است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The use of drugs is bringing the sport into disrepute.
[ترجمه سورو] استفاده از مواد مخدر باعث آوردن رسوایی به داخل ورزش میشود
|
[ترجمه گوگل]استفاده از مواد مخدر این ورزش را بدنام می کند
[ترجمه ترگمان]استفاده از مواد مخدر باعث بدنامی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. There'll be some sport reviews on TV.
[ترجمه گوگل]چند نقد ورزشی در تلویزیون پخش خواهد شد
[ترجمه ترگمان]در تلویزیون مرور می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. We entered into the sport with zest.
[ترجمه گوگل]با ذوق وارد ورزش شدیم
[ترجمه ترگمان]ما با شور و شوق وارد ورزش شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بازی (اسم)
action, play, sport, game, gaming, fun, skittle

سرگرمی (اسم)
amusement, sport, game, fun, engagement, entertainment, pastime, hobby, recreation, avocation, occupation, trade, metier

شوخی (اسم)
sport, game, fun, spree, raillery, quiz, jink, drollery, persiflage, jape, bob, joke, prank, humor, jest, bon mot, facetiae, curvet, gig, lark, funny bone, pleasantry, jocosity, waggery, witticism, laverock

ورزش (اسم)
practice, exercise, play, sport, pastime, callisthenics, exercitation

الت بازی (اسم)
sport, toy

نمایش تفریحی (اسم)
sport

شکار و ماهیگری و امثال آن (اسم)
sport

بازی کردن (فعل)
perform, act, play, twiddle, sport, toy, disport, move

انگلیسی به انگلیسی

• game, athletic competition (especially one held outside); athletic activities collectively; recreation; jest; mockery; fair or sportsmanlike person (informal); one known for the manner in which he follows rules and gets along with others (informal)
frolic, play; engage in sports; ridicule; trifle, joke, tease; show off, display ostentatiously
sports are games and other competitive activities which need physical effort and skill.
if you sport something noticeable or unusual, you wear it.
see also sporting.

پیشنهاد کاربران

به نمایش گذاشتن
ماهیگیری و شکار
ورزش، ورزش کردن
مثال: She enjoys playing sports in her free time.
او لذت می برد از بازی ورزشی در وقت آزادش.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
in sport
واسه تفریح و خنده
جوک مآبانه، به صورت فان
"I have assumed the name was given in sport"
من فک کردم اون اسمه واسه خنده و شوخی روش گذاشته شده بود
( verb ) sport
پوشیدن، ملبس به چیزی بودن
مزین به چیزی بودن
به معرض نمایش گذاشتن
به بازی و لعب پرداختن، تفریح کردن
"he was sporting/wearing a huge handlebar moustache"
اون یه سیبیل دسته موتوری گذاشته بود
...
[مشاهده متن کامل]

"The front of the car sported a German flag. "
جلوی اون ماشینه مزین به پرچم آلمان بود
"the children sported in the water"
بچه ها تو آب بازی کردن

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : sport
✅️ اسم ( noun ) : sport
✅️ صفت ( adjective ) : sporting / sportive / sporty
✅️ قید ( adverb ) : sportingly / sportively / sportily
. sport something means to have or wear something in a proud way
. He sports a thick mustache and a huge, shaggy beard
ref. 1000 English Collocations in 10 Min
Hey sport: هی رفیق!
sport
از نگر ریشه شناسی واژه ای ایرانی - اوروپایی ست:
sport : s - port
پیشوند s - : همتراز با سِ - ، شُ - ، اَز - ، آز - ، زُ - ، زا - ، خ - ، در پارسی به مینه ی به سوی بیرون .
سِتاک port = سِتاک بُرد پارسی ست ( بُردن )
...
[مشاهده متن کامل]

روی هم رفته sport = به سوی بیرون بُردن است.
گرته برداری : زُبُرد، زابُرد ، آزبُرد ، زَبُرد، بَربُرد
واژه ی وَرزش به تنهایی بیان کُننده ی این سَرگرمی نیست ، وانگه / بلکه : تَن وَرزی / تَنوَرزی باریک بینانه تَر ( دقیق تَر ) است زیرا ورزیدن پرداختن پیاپی یا پی در پی به هر کاری می باشد.

sport ( ورزش )
واژه مصوب: ورزش
تعریف: 1. هرگونه فعالیت تفریحی یا رقابتی، با وسیلۀ ورزشی یا بدون آن، که مستلزم میزانی از فعالیت جسمانی و مهارت باشد 2. در المپیک، یک یا چند رشته که زیر نظر یک فدراسیون بین المللی قرار دارد
پوشاک یا عطر یا هر چیزی که نه زنانه است و نه مردانه همه میتونند استفاده کنند.
چیزی که سخت و پیچیده و اذیت کن نیست. راحت است.
پوشیدن چیزی که جلب توجه کنید
مثل رنگ های جیغ یا لباس یا کلاه گیس های عجیب
اسم sport به معنای ورزش
معادل فارسی اسم sport ورزش است. sport یا ورزش، به فعالیت بدنی گفته می شود که معمولا برای تفریح و لذت انجام می شود و نیاز به مهارت و تلاش دارد، ولی ورزشکارانی هستند که از این طریق کسب درآمد می کنند و ورزش مورد علاقه خود را بصورت حرفه ای دنبال می کنند. معمولا هر نوع فعالیت ورزشی، قوانین مخصوص به خود را دارد. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. i enjoy winter sports like skiing and skating ( من از ورزش های زمستانی مانند اسکی و اسکیت لذت میبرم. )
. football, basketball, and hockey are all team sports ( فوتبال، بسکتبال و هاکی همگی ورزش های گروهی هستند. )
منبع: سایت بیاموز

خب همه معنی ورزششو میدونیم. معنی دیگش به نمایش گذاشتن یه چیزیه به قصد اینکه بخوای بقیه ببیننش. مثلا با پررویی و ادعا و رخ برداشتن یه لباسو خصوصا سکسی بپوشی بیای جلو بقیه نقش بازی کنی. معمولا به اینجور افراد kinky میگن البته تعریف اون یکمی فرق داره ولی میشه نسبت داد
Flaunt هم میشه به رخ کشیدن چیزی از خودت - پز چیزی رو دادن که با معنی sport که بالا گفتم یکیه
همینطور disclose - didplay - flash - reveal
معنی ورزشش هم با exercise هم معنیه
ورزش
( با خودنمایی و غرور ) پوشیدن، نمایش دادن
پوشیدن
با پررویی تمام با لباسی غیر معمولی ظاهر شدن
ورزش
Football , basketball and volleyball are all team sports
فوتبال ، بسکتبال و والیبال همگی ورزش های تیمی هستند 🍏
کسی که فعالیت بدنی دارد
( با خودنمایی یا به منظور خودنمایی ) داشتن، برخوردار بودن
ورزش . فعالیت بدنی
تربیت بدنی
هر نوع سرگرمی.
بازی ، سرگرمی ، الت بازی ، تفریح و . . . . . . هزار تا معنی دیگر
کسی که اخلاق ورزشی ( خوب و حسنه ) دارد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس