soul

/soʊl//səʊl/

معنی: ضمیر
معانی دیگر: روح (در برابر: جسم یا بدن body)، روان، جان، (مجازی) روح، تحرک، شوق و ذوق، حرارت، مظهر، تجسم، بخش اصلی، اصل، رهبر، سردسته، رکن اصلی، شخص، آدم، فرد، نفر، طینت، نهاد، وجود، طبیعت، (آمریکا) وابسته به سیاهپوستان، رجوع شود به: soul music، زمان ماضی واسم مفعول فعل seek

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the spiritual dimension of human beings, regarded by some religions as immortal, and viewed as distinct from the physical body.
مترادف: mind, psyche, spirit
متضاد: body
مشابه: anima, feeling, intellect, interior, self

(2) تعریف: the part of one's being that is regarded as surviving death.
مترادف: spirit
مشابه: ghost

(3) تعریف: the central or vital part of something; essence.
مترادف: essence, kernel, quintessence, substance
مشابه: basis, being, blood, flavor, heart, keynote, life, marrow, nucleus, pith, spirit

- She is the soul of the organization.
[ترجمه اکبر] او نفس سازمان است
|
[ترجمه ستون طایفه شالو] او جان سازمان است
|
[ترجمه MAHDI] او یک عشق صمیمی است
|
[ترجمه سادات خاتمی] او ستون سازمان است. ( با توجّه به تعریف 3 : بخش حیاتی و مرکزی چیزی )
|
[ترجمه گوگل] او روح سازمان است
[ترجمه ترگمان] او روح سازمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a nearly perfect embodiment.
مترادف: quintessence
مشابه: embodiment, incarnation, spirit

- He is the soul of forgiveness.
[ترجمه سادات خاتمی] او مظهر بخشش است.
|
[ترجمه گوگل] او روح بخشش است
[ترجمه ترگمان] اون روح بخشش - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a human being; person.
مترادف: individual, person
مشابه: being, creature, human, mortal

- She is a kind soul.
[ترجمه سادات خاتمی] او انسانی مهربان است. ( با توجّه به تعریف 5 )
|
[ترجمه گوگل] او یک روح مهربان است
[ترجمه ترگمان] او یک روح مهربان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the emotional dimension of human nature.
مشابه: bosom, emotion, feeling, fervor, heart

(7) تعریف: the essence of the African cultural heritage of black Americans.
مشابه: life
صفت ( adjective )
• : تعریف: of, relating to, or characteristic of black Americans and their culture.
مشابه: earthy, intense, soulful

جمله های نمونه

1. his soul is now in heaven
اکنون روح او در بهشت است.

2. his soul mounted to heaven
روحش به آسمان صعود کرد.

3. the soul may be considered an emanation of divinity lodged in man
می توان پنداشت که روح تجلی خداوند در بشر است.

4. the soul of rebellion
عامل اصلی شورش

5. a lost soul
روح دچار ضلالت

6. a ransomed soul
روح از گناه رهانیده

7. hamlet's prophetic soul
روح آینده نگر هملت

8. that poor soul has lost everything
آن بیچاره همه چیزش را از دست داده است.

9. the mortal soul shall be eternized
روح فانی جاودانه خواهد شد.

10. bare one's soul
راز دل خود را گفتن،صمیمانه درد دل کردن

11. bless my soul
اظهاری که بیشتر نشان شگفتی است

12. heart and soul
از دل و جان،با تمام نیرو

13. upon my soul
به روحم (سوگند می خورم)

14. brevity is the soul of wit
ایجاز روح قریحه است. )

15. brevity is the soul of wit
(شکسپیر) ایجاز،روح درایت است.

16. brevity is the soul of wit
(شکسپیر) ایجاز روح خوش طبعی است.

17. faith liberates the soul from the body's prison
ایمان روح را از زندان بدن آزاد می کند.

18. faust sold his soul to the devil
فاوست روح خود را به شیطان تسلیم کرد.

19. sabbah was the soul of the mallaheddeh
صباح سردسته ی ملاحده بود.

20. she distils her soul into her poetry
او عصاره ی روح خود را با شعر خود می آمیزد.

21. she is the soul of generosity
او مظهر سخاوت است.

22. the disjunction of soul and body
جدایی روح از جسم

23. to lose one's soul
گمراه و جهنمی شدن (روح خود را از دست دادن)

24. keep body and soul together
جان به در بردن،زنده ماندن،دوام آوردن

25. a cold painting, without soul
یک نقاشی سرد و بی روح

26. a prayer for the soul of the departed
دعایی به روح مردگان

27. a sin - tossed soul
(مجازی) روحی که گناه آن را به تلاطم در آورده است

28. he died and his soul went to heaven
او مرد و روحش به بهشت رفت.

29. he rendered up his soul to god
روح خود را تسلیم خداوند کرد.

30. minorities are the very soul of democracy
اقلیت ها بخش اصلی دمکراسی هستند.

31. she must put more soul in her dance
باید رقص خود را با شوق و ذوق بیشتر اجرا کند.

32. that intangible thing, the soul
روح،آن چیز ناملموس

33. the survival of the soul after death
پایندگی روح پس از مرگ

34. his father is a kind soul
پدرش آدم مهربانی است.

35. he thought all blacks were his soul brothers
او فکر می کرد همه ی سیاهان برادران روحی او هستند.

36. prayer for the repose of his soul
دعا برای آرامش روح او

37. there is no music in his soul
کشش موسیقی را روحا درک نمی کند.

38. satan brought about the damnation of his soul
شیطان موجب جهنمی شدن روح او گردید.

39. this music is interesting but has no soul
این موسیقی جالب توجه است ولی روح ندارد.

40. the eyes are the mirrors of the soul (or mind)
چشم دریچه ی روح (یا اندیشه) است

41. he gives alms for the salvation of his father's soul
به خاطر آمرزش روح پدرش صدقه می دهد.

42. the human body is valued because of the human soul
تن آدمی شریف است به جان آدمیت

43. he spoke with some dregs of timidity still in his soul
در حالی که هنوز هم اثرات ترس در روحش باقی بود سخن می گفت.

44. . . . and when (the breath) is exhaled it is a refreshment to the soul
(سعدی) . . . و چون برآید مفرح ذات

45. the mortality of the body is nothing compared to the immortality of the soul
میرایی جسم در برابر جاودانگی روح هیچ است.

مترادف ها

ضمیر (اسم)
heart, ego, mind, conscience, pronoun, soul

انگلیسی به انگلیسی

• spiritual part of a human being that is separate from the physical body; spirit; essence, core; personification; human being; emotion; personification; soul music
a person's soul is the spiritual part of them which is believed to continue existing after their body is dead.
your soul is also your mind, character, thoughts, and feelings.
the soul of a nation or a political movement is the special quality that it has that represents its basic character.
a person can be referred to as a particular kind of soul; an old-fashioned use.
you use soul in negative statements to mean nobody at all.
see also soul music.

پیشنهاد کاربران

a soul
احدی
مثال؛
She has a beautiful soul.
In a discussion about the afterlife, one might ask, “What happens to the soul after death?”
A person describing their emotions might say, “My soul feels at peace in nature. ”
به غیر از روح که همه گفتن یک معنی دیگه هم داره
کسی که یکاریو خوب انجام میده انگاری که تو ذاتشه
یا تو روحشه
واژه ی سول که در گویش شیرازیا هم کاربرد داره و به معنای روح هست ( به خدا اگه سولمم برسه! = بخدا روحمم خبر ندارم. ) همریشه با واژه ی Soul در لاتین هست. مانند بسیاری از واژگان دیگر . . . .
جان
مثال: Music touches the soul.
موسیقی به جان می خورد.
این دو واژه یک تلفظ یکسان دارند
Soul
sole
یک فرد
روح/ ذهن / جان Intermediate 3
Iran language institute
آدم
شخص، فرد ( با این معانی قدمت 1000 ساله دارد )
dear soul:شخص محبوب و عزیز
poor soul:شخصی که سزاوار ترحم یا دلسوزی است.
What good is it to a man to gain the world if he loses his soul
دنیا چه فایده برای آدم داره که قراره جونش از دست بده
Your soul is rare
شاید معنی "روح شما لطیف هست" رو هم بده.
معنای لطافت هم داره. باید تو متن ببینی منظور لطیف بودن یا منحصر به فرد بودنه؟
روح
I was dead, you became my soul.
Spirit : روح
Soul : جان
Ghost : شبح
Ahriman : اهریمن
Demon : دیو
Devil : شیطان - روح شیطانی - روح پلید
Satan/Lucifer : ابلیس
Angel : فرشته
Archangel : فرشته ی مقرب
Policy : خط مشی - سیاست
Spiritism : روح گرایی
Seance : احضار روح
Exorcism : جن گیری
Jinn : جن
نفس
The part of a person that is not the body
باطن ، حقیقت
نوازش دهنده روح
عرض سلام
به معنای نَفس ( نفس مجرد ) می باشد.
به معنی وجود هم می تواند باشد
بنابر این در جمله your soul is rare میتواند مفهوم منحصر به فرد بودن وجود کسی باشد یعنی شما منحصر به فرد هستید و کمیاب
Your soul is rare ( روح شما نادر است ) منظور از این متن چیه؟
جوهره
روح روان
سِرِشت اصلی، ماهیت
روح - جان
Spirit
What is near ، Your heart to my soul

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس