اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process of solving a problem or question.
• مترادف: explanation, solving
• مشابه: answer
• مترادف: explanation, solving
• مشابه: answer
- The solution of the mystery took the police several months.
[ترجمه محمد م] حل معما چندین ماه از وقت پلیس را گرفت.|
[ترجمه گوگل] حل معمای پلیس چندین ماه طول کشید[ترجمه ترگمان] راه حل این معما چند ماه طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the result of this act or process; answer; explanation.
• مترادف: answer, explanation
• مشابه: resolution
• مترادف: answer, explanation
• مشابه: resolution
- The council finally agreed that the solution to the traffic problem was to build a second bridge.
[ترجمه گوگل] شورا در نهایت موافقت کرد که راه حل مشکل ترافیک ساخت پل دوم است
[ترجمه ترگمان] این شورا در نهایت با این نظر موافق بود که راه حل مشکل ترافیک ایجاد پل دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شورا در نهایت با این نظر موافق بود که راه حل مشکل ترافیک ایجاد پل دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This was a dilemma for which there was no solution.
[ترجمه گوگل] این معضلی بود که راه حلی برای آن وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] این یک معضل بود که هیچ راه حلی برای آن وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک معضل بود که هیچ راه حلی برای آن وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students found the solution to the problem by multiplying.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان راه حل مسئله را با ضرب پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان راه حل را با ضرب کردن یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان راه حل را با ضرب کردن یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the process in which one substance becomes dispersed uniformly in another.
• مترادف: dissolving
• مترادف: dissolving
• (4) تعریف: the mixture that results from this dispersal.
• مشابه: liquor
• مشابه: liquor
- a salt solution