فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solicits, soliciting, solicited
حالات: solicits, soliciting, solicited
• (1) تعریف: to try to obtain (business, recruits, donations, help, or the like) by persuasion, formal request, or pleading.
• مترادف: plead for, request
• مشابه: appeal for, ask for, beg, canvass, drum up, entreat, seek, supplicate, tout, woo
• مترادف: plead for, request
• مشابه: appeal for, ask for, beg, canvass, drum up, entreat, seek, supplicate, tout, woo
- The caller was soliciting donations for the disaster fund.
[ترجمه گوگل] تماس گیرنده درخواست کمک های مالی برای صندوق بلایا بود
[ترجمه ترگمان] تماس گیرنده در حال درخواست کمک های مالی برای صندوق حادثه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تماس گیرنده در حال درخواست کمک های مالی برای صندوق حادثه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- More restaurants have been using radio advertising to solicit patronage recently.
[ترجمه گوگل] اخیراً رستوران های بیشتری از تبلیغات رادیویی برای درخواست حمایت استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] اخیرا رستوران ها از تبلیغات رادیویی برای درخواست حمایت استفاده کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اخیرا رستوران ها از تبلیغات رادیویی برای درخواست حمایت استفاده کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The magazine often solicits feedback from readers.
[ترجمه گوگل] این مجله اغلب از خوانندگان بازخورد می خواهد
[ترجمه ترگمان] این مجله اغلب از خوانندگان خود بازخورد دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مجله اغلب از خوانندگان خود بازخورد دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have never solicited his advice or his help.
[ترجمه زباری] من هیچگاه از وی تقاضای نصیحت و یا کمک نکرده ام.|
[ترجمه گوگل] من هرگز از او نصیحت یا کمکش نکرده ام[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت به نصیحت او و کمک او solicited
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to try to influence (someone) to give or do something.
• مترادف: approach, ask, petition
• مشابه: appeal to, beg, beseech, canvass, entreat, implore, importune, lobby, plead with, request, seduce, supplicate, tout, urge, woo
• مترادف: approach, ask, petition
• مشابه: appeal to, beg, beseech, canvass, entreat, implore, importune, lobby, plead with, request, seduce, supplicate, tout, urge, woo
- I solicited my fellow workers for donations.
[ترجمه زباری] من از همکاران خود نسبت به اهدای کمک تقاضا کردم.|
[ترجمه گوگل] من از همکارانم درخواست کمک مالی کردم[ترجمه ترگمان] من از همکارانم برای کمک درخواست کمک خواستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to try to entice or incite (someone) to do something prohibited.
• مترادف: tempt
• مشابه: entice, lure, seduce
• مترادف: tempt
• مشابه: entice, lure, seduce
• (4) تعریف: to accost or entice (someone) to use a prostitute's services.
• مشابه: accost, seduce
• مشابه: accost, seduce
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: solicitation (n.)
مشتقات: solicitation (n.)
• (1) تعریف: to request or seek business, donations, help, or the like.
• مترادف: ask, canvass
• مشابه: appeal, apply, beg, entreat, importune, petition, plead, supplicate, tout
• مترادف: ask, canvass
• مشابه: appeal, apply, beg, entreat, importune, petition, plead, supplicate, tout
• (2) تعریف: to approach or entice someone to use a prostitute's services.
• مترادف: pander, pimp
• مشابه: importune, procure
• مترادف: pander, pimp
• مشابه: importune, procure