small potatoes

/ˈsmɒlpəˈteɪtoʊz//smɔːlpəˈteɪtəʊz/

(آدم یا چیز - مفرد و جمع) کم اهمیت، پست

بررسی کلمه

اسم جمع ( plural noun )
• : تعریف: (informal) persons or things of little or no importance or value.

- He considered those voters small potatoes.
[ترجمه گوگل] او آن رای دهندگان را سیب زمینی کوچک می دانست
[ترجمه ترگمان] او آن رای دهندگان را به عنوان سیب زمینی های کوچک در نظر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Like organic farming: it was small potatoes.
[ترجمه گوگل]مانند کشاورزی ارگانیک: سیب زمینی کوچک بود
[ترجمه ترگمان]مثل کشاورزی ارگانیک: سیب زمینی کوچک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They are small potatoes.
[ترجمه گوگل]آنها سیب زمینی های کوچک هستند
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی کوچکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My restaurant is just small potatoes, but it gives me a steady income.
[ترجمه حسین کتابدار] رستوران من کوچک و کم اهمیت است، در عین حال درآمدی مستمر عاید من ی کند
|
[ترجمه گوگل]رستوران من فقط سیب زمینی های کوچک است، اما درآمد ثابتی به من می دهد
[ترجمه ترگمان]رستوران من فقط سیب زمینی کوچک است، اما درآمد ثابتی به من می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I was working for small potatoes until I went into business for myself.
[ترجمه گوگل]من برای سیب زمینی های کوچک کار می کردم تا اینکه برای خودم وارد تجارت شدم
[ترجمه ترگمان]من داشتم برای سیب زمینی کوچکی کار می کردم تا اینکه برای خودم کار پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. By Hollywood standards, the Royal scandals were small potatoes.
[ترجمه گوگل]طبق استانداردهای هالیوود، رسوایی های سلطنتی یک سیب زمینی کوچک بود
[ترجمه ترگمان]با توجه به استانداردهای هالیوود، رسوایی های سلطنتی در حال حاضر سیب زمینی های کوچک بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This was small potatoes to the real office tension to come.
[ترجمه گوگل]این سیب زمینی کوچک برای تنش دفتر واقعی بود
[ترجمه ترگمان]این یکی از سیب زمینی های کوچک بود که تنش را فشار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Don't buy it. he is only a small potatoes in his company.
[ترجمه حسین کتابدار] این حرف ها را درباره او باور نکن. او در شرکتش، موقعیت و جایگاه جزئی و پایینی دارد.
|
[ترجمه گوگل]آن را نخرید او فقط یک سیب زمینی کوچک در شرکت خود است
[ترجمه ترگمان]Don اون فقط یک سیب زمینی کوچک تو شرکتش هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But these are all small potatoes and just examples of the normal give-and-take of a complex trade relationship.
[ترجمه گوگل]اما اینها همه سیب زمینی های کوچک و نمونه هایی از دادن و گرفتن عادی یک رابطه تجاری پیچیده هستند
[ترجمه ترگمان]اما اینها همه سیب زمینی کوچک و نمونه هایی از یک رابطه تجاری پیچیده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He thought he was not small potatoes.
[ترجمه گوگل]او فکر می کرد که او سیب زمینی کوچک نیست
[ترجمه ترگمان]فکر می کرد سیب زمینی کوچکی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We are only small potatoes. The manager won't listen to us.
[ترجمه حسین کتابدار] ما آدم های کم اهمیت و جزئی هستیم، بنابراین مدیر به حرف های ما توجهی نمی کند.
|
[ترجمه گوگل]ما فقط سیب زمینی های کوچک هستیم مدیر به حرف ما گوش نمی دهد
[ترجمه ترگمان]ما فقط سیب زمینی کم داریم مدیر به حرف ما گوش نمی دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The fledglings are small potatoes.
[ترجمه گوگل]نوچه ها سیب زمینی های کوچکی هستند
[ترجمه ترگمان]The سیب زمینی کوچک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We are small potatoes.
[ترجمه گوگل]ما سیب زمینی کوچک هستیم
[ترجمه ترگمان] ما سیب زمینی کم داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Paradoxically, the accusations stirring the most indignation have, in money terms, been comparatively small potatoes.
[ترجمه گوگل]به طور متناقض، اتهاماتی که بیشترین خشم را برانگیخت، از نظر پولی، سیب زمینی نسبتاً کوچکی بود
[ترجمه ترگمان]paradoxically، اتهاماتی که بیشتر خشم را برمی انگیخت، در شرایط مالی نسبتا کم سیب زمینی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Of course, in that environment, being a congenital liar was small potatoes.
[ترجمه گوگل]البته در آن محیط، دروغگوی مادرزادی، سیب زمینی کوچک بود
[ترجمه ترگمان]البته در آن محیط، یک دروغ گوی مادرزادی potatoes کوچک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• trivial amount (frequently regarding money)

پیشنهاد کاربران

بی اهمیت
informal/ someone or something that is not important or impressive
غیررسمی/ کسی یا چیز غیر مهم یا بدون تاثیر
"her business was small potatoes"
Last week's storm was small potatoes compared to the blizzard we had two years ago

بپرس