فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: slides, sliding, slid
حالات: slides, sliding, slid
• (1) تعریف: to move easily over a surface while remaining in contact with it.
• مترادف: skim
• مشابه: coast, glide, glissade, sail, slip
• مترادف: skim
• مشابه: coast, glide, glissade, sail, slip
- The children were sliding on the ice.
[ترجمه گنج جو] کودکان بر روی یخها سرسره بازی می کردند.|
[ترجمه RM] بچه ها روی یخ سرسره بازی می کردند.|
[ترجمه Zahra joon] بچه ها روی یخ سر میخورند|
[ترجمه Hamta] بچه ها بر روی یخ ها سرسره بازی می کنند|
[ترجمه گوگل] بچه ها روی یخ می لغزیدند[ترجمه ترگمان] بچه ها روی یخ می لغزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to slip or slip down by accident.
• مترادف: slip
• مشابه: sideslip, skid
• مترادف: slip
• مشابه: sideslip, skid
- The car slid on the oily road.
[ترجمه علی سروشان] ماشین برروی جاده روغنی لغزش کرد|
[ترجمه RM] اتومبیل بر روی جاده روغنی شده لغزید.|
[ترجمه محمد دهقان] خودرو بر روی جاده روغنی لغزید ( یا سر خورد )|
[ترجمه گوگل] ماشین روی جاده روغنی لیز خورد[ترجمه ترگمان] اتومبیل روی جاده روغنی لغزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The necklace slid from her hand.
[ترجمه مهرانا فرجی] گردنبند از دستش سر خورد|
[ترجمه گوگل] گردنبند از دستش لیز خورد[ترجمه ترگمان] گردن بند از دستش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to diminish, esp. quickly.
• مترادف: slump
• مشابه: decrease, diminish, dive, dwindle, fall, plummet, plunge, sink, slip, tumble
• مترادف: slump
• مشابه: decrease, diminish, dive, dwindle, fall, plummet, plunge, sink, slip, tumble
- Employment rates are sliding.
[ترجمه گوگل] نرخ اشتغال در حال کاهش است
[ترجمه ترگمان] نرخ اشتغال در حال لغزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نرخ اشتغال در حال لغزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to acquire a habit or reach a condition gradually.
• مترادف: fall
• مشابه: sink, slip
• مترادف: fall
• مشابه: sink, slip
- He's sliding into alcoholism.
[ترجمه سارا] او به الکل معتاد شده است|
[ترجمه گوگل] او در حال لغزش به الکلیسم است[ترجمه ترگمان] به الکل فرو می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in baseball, to propel oneself horizontally along the ground toward a base, usu. feet first.
• مشابه: skid
• مشابه: skid
• (6) تعریف: to move without being noticed.
• مترادف: slip, sneak, steal
• مشابه: escape, glide, skulk, slink
• مترادف: slip, sneak, steal
• مشابه: escape, glide, skulk, slink
- We slid away from the dull party.
[ترجمه گوگل] از مهمانی کسل کننده دور شدیم
[ترجمه ترگمان] از آن گروه کسل کننده دور شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از آن گروه کسل کننده دور شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: let slide
عبارات: let slide
• (1) تعریف: to send (something) slipping over a smooth surface.
• مترادف: slip
• مشابه: glide, pass
• مترادف: slip
• مشابه: glide, pass
- Slide your car keys across the table.
[ترجمه گوگل] کلید ماشین خود را روی میز بلغزانید
[ترجمه ترگمان] کلیدهای اتومبیل خود را روی میز بغلتانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلیدهای اتومبیل خود را روی میز بغلتانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give (an object, message, or the like) quietly so as to avoid being noticed (usu. fol. by in, into, or the like).
• مترادف: slip
• مشابه: pass
• مترادف: slip
• مشابه: pass
- She slid the coins into his hand.
[ترجمه سارا] سکه ها رو توی دستش حرکت داد ) حرکت پس و پیش (|
[ترجمه گوگل] سکه ها را در دست او گذاشت[ترجمه ترگمان] سکه ها را به دستش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: slidable (adj.)
مشتقات: slidable (adj.)
• (1) تعریف: the act or movement of sliding.
• مترادف: glide, slip, slump
• مترادف: glide, slip, slump
- a slide on a toboggan
[ترجمه گوگل] یک سرسره روی یک سورتمه
[ترجمه ترگمان] یک اسلاید روی یک toboggan
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک اسلاید روی یک toboggan
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a slide in oil prices
• (2) تعریف: a smooth, slanted track down which a person or thing can slide; chute.
• مترادف: chute
• مترادف: chute
- slides and swings in the playground
[ترجمه گوگل] سرسره و تاب در زمین بازی
[ترجمه ترگمان] در حیاط بازی می کند و تاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حیاط بازی می کند و تاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a part of a musical instrument, tool, or machine that moves back and forth.
• (4) تعریف: a small piece of glass that holds a specimen for viewing under a microscope.
• (5) تعریف: a piece of film on which there is a picture or diagram that may be projected onto a screen.
• (6) تعریف: a landslide, or the rocks and earth that move during one.
• مترادف: landslide
• مترادف: landslide