فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: slams, slamming, slammed
حالات: slams, slamming, slammed
• (1) تعریف: to shut (a door, lid, or the like) with force and loud noise.
• مترادف: bang, clap
• مشابه: heave, jam, thrust
• مترادف: bang, clap
• مشابه: heave, jam, thrust
- Angrily, he left the room and slammed the door.
[ترجمه لیلا] با عصبانیت در را بهم کوبید و اتاق را ترک کرد|
[ترجمه گوگل] با عصبانیت از اتاق خارج شد و در را به هم کوبید[ترجمه ترگمان] با عصبانیت در اتاق را ترک کرد و در را محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The wind suddenly slammed the door shut.
[ترجمه گوگل] باد ناگهان در را محکم بست
[ترجمه ترگمان] ناگهان باد در را محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناگهان باد در را محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause (something) to move with great force so that it makes a powerful impact or is sent a great distance.
• مترادف: smash
• مشابه: bang, bash, catapult, fling, heave, hurl, jam, pound, sling, whack
• مترادف: smash
• مشابه: bang, bash, catapult, fling, heave, hurl, jam, pound, sling, whack
- The driver slammed the truck into a tree.
[ترجمه گوگل] راننده کامیون را به درخت کوبید
[ترجمه ترگمان] راننده کامیون را به درخت کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راننده کامیون را به درخت کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The batter slammed the ball into left field.
[ترجمه گوگل] ضربه زننده توپ را به زمین چپ کوبید
[ترجمه ترگمان] ضربات چوب توپ را به سمت چپ پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ضربات چوب توپ را به سمت چپ پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to criticize severely.
• مترادف: bash, blast, scorch, trash
• مشابه: attack, backbite, badmouth, castigate, censure, chastise, condemn, criticize, denounce, excoriate, lambaste, malign, upbraid, vilify
• مترادف: bash, blast, scorch, trash
• مشابه: attack, backbite, badmouth, castigate, censure, chastise, condemn, criticize, denounce, excoriate, lambaste, malign, upbraid, vilify
- The critics slammed the play, but audiences loved it.
[ترجمه محسن برازنده] منتقدین نمایش را کوبیدند اما مورد توجه شنوندگان قرار گرفت.|
[ترجمه گوگل] منتقدان نمایشنامه را به شدت مورد انتقاد قرار دادند، اما تماشاگران آن را دوست داشتند[ترجمه ترگمان] منتقدان نمایشنامه را به شدت مورد انتقاد قرار دادند، اما تماشاگران آن را دوست داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move quickly and with great force so as to cause a loud and powerful impact.
• مترادف: crash, smash
• مشابه: bump, collide, dash
• مترادف: crash, smash
• مشابه: bump, collide, dash
- The car slammed into the tree.
[ترجمه گوگل] ماشین به درخت برخورد کرد
[ترجمه ترگمان] ماشین به درخت برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین به درخت برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The shutters slammed with the sudden gust of wind.
[ترجمه گوگل] کرکره ها با وزش ناگهانی باد به هم خوردند
[ترجمه ترگمان] کرکره ها با ضربه ناگهانی باد به هم خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کرکره ها با ضربه ناگهانی باد به هم خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a movement that produces a loud noise on impact, or the noise itself.
• مترادف: bang, clap, whack
• مشابه: blast, clash, crack, knock, rap, report, thud, thump, thwack
• مترادف: bang, clap, whack
• مشابه: blast, clash, crack, knock, rap, report, thud, thump, thwack
- She closed the lid with a slam.
[ترجمه گوگل] درب را با ضربه محکمی بست
[ترجمه ترگمان] در صندوق را با صدای محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در صندوق را با صدای محکم بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I heard the slam of the door as he left.
[ترجمه گوگل] صدای کوبیدن در را هنگام رفتن شنیدم
[ترجمه ترگمان] همچنان که از اتاق بیرون می رفت صدای بسته شدن در را شنیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همچنان که از اتاق بیرون می رفت صدای بسته شدن در را شنیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a severe criticism.
• مترادف: censure, condemnation, lick, rebuke
• مشابه: criticism, denunciation, disparagement, fulmination, rap, reproach, slap
• مترادف: censure, condemnation, lick, rebuke
• مشابه: criticism, denunciation, disparagement, fulmination, rap, reproach, slap
- The slam of the book by the critics was a blow to its author.
[ترجمه گوگل] انتقاد منتقدان از کتاب، ضربه ای به نویسنده آن بود
[ترجمه ترگمان] شکستن کتاب از سوی منتقدان، ضربه ای به نویسنده آن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکستن کتاب از سوی منتقدان، ضربه ای به نویسنده آن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the winning of all, or all but one, of the tricks in one hand of a card game such as bridge or whist.
• (2) تعریف: a competitive spoken-word event, where individuals perform their poetry, often in a style influenced by hip-hop music, and are scored by judges randomly selected from the audience; poetry slam.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: slams, slamming, slammed
حالات: slams, slamming, slammed
• : تعریف: to perform one's own poetry at a slam, or competitive poetry event.