silken

/ˈsɪlkən//ˈsɪlkən/

معنی: براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش، ابریشم نما کردن
معانی دیگر: (مجازی) خوشایند، پرتجمل، ملایم، لطیف، پرندین، ملبس به ابریشم، ابریشم مانند، پرجلا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: made of or similar to silk in appearance or texture.

(2) تعریف: smooth or pleasing; graceful or refined.
مشابه: soft

- the dancer's silken movements
[ترجمه گوگل] حرکات ابریشمی رقصنده
[ترجمه ترگمان] حرکات ابریشم رقاص
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. silken comfort
راحتی پرتجمل

2. silken flattery
تملق خوشایند

3. silken kisses
بوسه های ملایم

4. the silken fur of my cat
موی ابریشم مانند گربه ی من

5. the shimmer of her silken dress under the soft light
درخشش موجدار پیراهن ابریشمی او زیر نور ملایم

6. the soft rustle of her silken dress
صدای ملایم جامه ی ابریشمی او

7. a tall and fat lady whose silken skirt was rubbing on the floor, sailed into the hallway
خانم قد بلند و چاقی که دامن ابریشمی او بر زمین کشیده می شد،وارد سرسرا شد.

8. Beneath the silken sheets his father lay there naked, the frailty of his body revealed.
[ترجمه گوگل]در زیر ملحفه‌های ابریشمی، پدرش برهنه دراز کشیده بود و ضعف بدنش آشکار شد
[ترجمه ترگمان]در زیر ملافه های ابریشمی پدرش لخت دراز کشیده بود و ضعف بدنش آشکار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They simply spin a silken sling to attach themselves to a twig.
[ترجمه گوگل]آنها به سادگی یک بند ابریشمی را می چرخانند تا خود را به یک شاخه بچسبانند
[ترجمه ترگمان]آن ها به سادگی یک تسمه ابریشمی را دور می زنند تا خودشان را به یک شاخه درخت وصل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The silken thread tying her to home had parted, and there was no turning back.
[ترجمه گوگل]نخ ابریشمی که او را به خانه بسته بود از هم جدا شده بود و دیگر راه برگشتی وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]نخی که او را به خانه متصل می کرد از هم جدا شده بود و دیگر راه برگشتی وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He wore white, baggy trousers which billowed like silken sails and red, high-heeled, velvet slippers with ornately curled toes.
[ترجمه گوگل]او شلوار گشاد و سفیدی پوشیده بود که مانند بادبان‌های ابریشمی می‌چرخید و دمپایی‌های مخملی پاشنه بلند قرمز با نوک انگشت‌های فرشده‌ای به تن داشت
[ترجمه ترگمان]شلوار سفید و گشاد و گشادی به تن داشت که مثل بادبان های ابریشمی و کفش پاشنه بلند و کفش های پاشنه بلند و کفش های curled شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Each is adorned with silken cloths and has its tusks shod with iron for the greater efficacy of killing criminals.
[ترجمه گوگل]هر کدام با پارچه های ابریشمی تزیین شده و عاج های آن با آهن پوشیده شده است تا کارایی بیشتر در کشتن جنایتکاران داشته باشد
[ترجمه ترگمان]هر کدام از آن ها با پارچه های ابریشمی مزین شده و دندان های خود را با آهن برای اثر بیشتر کشتن مجرمان تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Dealers often tell potential customers that the rug's silken appearance is due to the superb quality of the wool.
[ترجمه گوگل]فروشندگان اغلب به مشتریان احتمالی می گویند که ظاهر ابریشمی فرش به دلیل کیفیت عالی پشم است
[ترجمه ترگمان]فروشندگان اغلب به مشتریان بالقوه می گویند که ظاهر ابریشمی فرش ناشی از کیفیت عالی پشم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Where Turtles us'd to clap their silken Wings.
[ترجمه گوگل]جایی که لاک‌پشت‌ها می‌خواستیم بال‌های ابریشمی‌شان را کف بزنیم
[ترجمه ترگمان]جایی که \"لاک پشت های نینجا\" از \"Wings\" استفاده می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He straightened up, twisting the silken threads, running them through his fingers.
[ترجمه گوگل]راست شد، نخ های ابریشمی را پیچاند و از میان انگشتانش رد کرد
[ترجمه ترگمان]قد راست کرد و نخ های ابریشمی را چرخاند و آن ها را از میان انگشتانش بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. One had fine gold silken hair, faded and grey with the dust.
[ترجمه گوگل]یکی موهای ابریشمی طلایی ظریفی داشت که با گرد و غبار محو و خاکستری شده بود
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها موهایی طلایی و طلایی داشت که با گرد و غبار خاکستری شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

براق (صفت)
shining, shiny, aglow, sleek, glossy, splendid, silvery, flossy, sheeny, relucent, nitid, silken

صاف (صفت)
clean, slick, clear, explicit, plain, even, sleek, glossy, plane, flat, glabrous, smooth, silvery, flattened, limpid, serene, glace, silken, straight-line, unruffled

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

ابریشمی (صفت)
silky, sericeous, silken

حریری (صفت)
sheer, silken

ابریشم پوش (صفت)
silken

ابریشم نما کردن (فعل)
silken

تخصصی

[نساجی] ابریشمی - نرم و لطیف - براق - صاف - حریری- ابریشم پوش - ابریشم نما کردن
[پلیمر] ابریشمی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• made of silk; resembling silk; smooth, lustrous; wearing silk; ingratiating; luxurious
you use silken to describe things that are smooth and soft; a literary word.

پیشنهاد کاربران

بپرس