اسم ( noun )
• (1) تعریف: anything that indicates the presence or existence of a fact, event, quality, or tendency; indicator; indication.
• مترادف: indication, manifestation, mark, symptom
• مشابه: evidence, stamp, token
• مترادف: indication, manifestation, mark, symptom
• مشابه: evidence, stamp, token
- He gave the boy a pat on the head as a sign of approval.
[ترجمه 2258] او جام را به نشانه ی تصدیق به پسر داد|
[ترجمه گوگل] به نشانه تایید دستی به سر پسرک زد[ترجمه ترگمان] او در حالی که نشانه موافقت سرش را تکان می داد، به پسر داد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A fever is often a sign of illness.
[ترجمه 2258] تب بیشتر نشانه ی مریضی است|
[ترجمه ali] تب اغلب نشانه ای از بیماری است|
[ترجمه bamdad] تب معمولا نشانه ای از سرما خوردگی است|
[ترجمه Seta] تب معلمولا نشانه ای از بیماری است|
[ترجمه بهار] تب نشانه مریضی ( سرما خوردگی ) می باشد|
[ترجمه phoenix] تب اغلب به عنوان نشانه ای از سرماخوردگی ظاهر میشود|
[ترجمه گوگل] تب اغلب نشانه بیماری است[ترجمه ترگمان] تب معمولا نشانه بیماری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A light on upstairs was a sign that his father had come home.
[ترجمه 2258] یک نوریدربالا نشانه بود که بابایش به خانه آمده است|
[ترجمه 666] نور بالای پله نشانه این بود که پدرش به خانه امد|
[ترجمه بهار] نوری که از بالا می آمد نشانگر آن بود که پدرش به خانه آمده|
[ترجمه گوگل] چراغی که در طبقه بالا روشن شده بود نشان می داد که پدرش به خانه آمده است[ترجمه ترگمان] نوری در طبقه بالا تابلویی بود که پدرش به خانه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a conventional mark or symbol that stands for a word or for the thing or process signified by the word.
• مترادف: symbol
• مترادف: symbol
- The minus sign indicates subtraction.
[ترجمه گوگل] علامت منفی نشان دهنده تفریق است
[ترجمه ترگمان] علامت منفی کاهش را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علامت منفی کاهش را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a printed direction, advertisement, warning, or the like, usu. mounted on a surface or on an upright support.
• مشابه: banner, notice, placard, signal
• مشابه: banner, notice, placard, signal
- Did you see the speed limit sign back there?
[ترجمه گوگل] تابلوی محدودیت سرعت رو اونجا دیدی؟
[ترجمه ترگمان] اون قسمت پایانی رو که اونجا بود دیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون قسمت پایانی رو که اونجا بود دیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They put a help-wanted sign in the store window.
[ترجمه 2258] آنها یک نشانه را برای کمک در پنجره فروشگاه گذاشتند|
[ترجمه Saba] آنها تابلو یی را برای کمک به فروش در فروشگاه پنجره فروشی قرار دادند|
[ترجمه گوگل] آنها یک تابلوی کمک خواست در ویترین فروشگاه گذاشتند[ترجمه ترگمان] آن ها یک علامت کمک به خواست در پنجره فروشگاه قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sign said to turn left for the hospital.
[ترجمه 2258] این مشکل به بیمارستان منتقل شد|
[ترجمه گوگل] تابلو نوشته بود به سمت چپ به سمت بیمارستان بپیچید[ترجمه ترگمان] این تابلو نوشته شده بود که به سمت بیمارستان حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a gesture or expression intended to communicate a meaning; signal.
• مترادف: indication, signal
• مشابه: gesture, motion
• مترادف: indication, signal
• مشابه: gesture, motion
- The catcher gave a sign to the pitcher.
[ترجمه گوگل] شکارچی علامتی به پارچ داد
[ترجمه ترگمان] گیرنده دستی به پارچ اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گیرنده دستی به پارچ اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: something that indicates a future event or condition.
• مترادف: augury, forerunner, harbinger, herald, prognostic
• مشابه: portent, precursor, promise
• مترادف: augury, forerunner, harbinger, herald, prognostic
• مشابه: portent, precursor, promise
- Returning birds are signs of spring.
[ترجمه امیرعلی] بازگشت پرنده ها نشانه بهار است|
[ترجمه گوگل] بازگشت پرندگان نشانه بهار است[ترجمه ترگمان] پرندگان بازگشتی نشانه هایی از بهار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a remaining indication; trace.
• مترادف: evidence, indication, trace, vestige
• مترادف: evidence, indication, trace, vestige
- There were no signs of anyone having been in the cabin.
[ترجمه گوگل] هیچ نشانه ای از حضور کسی در کابین وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانی از کسی نبود که در کابین باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانی از کسی نبود که در کابین باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: signs, signing, signed
حالات: signs, signing, signed
• (1) تعریف: to write one's name on, usu. as a closing to a letter or to certify an agreement.
• مترادف: subscribe, undersign
• مشابه: autograph, endorse, initial, inscribe, notarize, underwrite, witness
• مترادف: subscribe, undersign
• مشابه: autograph, endorse, initial, inscribe, notarize, underwrite, witness
- She signed the contract.
[ترجمه پارسا تقوی] این خانم قرار داد را امضا کرد.|
[ترجمه گوگل] او قرارداد را امضا کرد[ترجمه ترگمان] اون قرارداد رو امضا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The documents are ready, but they haven't signed them yet.
[ترجمه Ar] مدارک آماده هستند اما آنها هنوز آنها را امضا نکردند|
[ترجمه گوگل] مدارک آماده است اما هنوز امضا نکرده اند[ترجمه ترگمان] مدارک آماده هستند، اما هنوز آن ها را امضا نکرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to write (one's name), usually in cursive writing.
• مترادف: subscribe, write
• مشابه: autograph, inscribe
• مترادف: subscribe, write
• مشابه: autograph, inscribe
- He signs his name so neatly!
[ترجمه گوگل] اسمش را خیلی مرتب امضا می کند!
[ترجمه ترگمان] اسم خودش را خیلی مرتب امضا می کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسم خودش را خیلی مرتب امضا می کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to communicate with by means of a sign or signs.
• مشابه: beckon, flag, motion, signal
• مشابه: beckon, flag, motion, signal
- She signed to her friend that she was going out to use the phone.
[ترجمه گوگل] او به دوستش امضا کرد که برای استفاده از تلفن بیرون می رود
[ترجمه ترگمان] به دوستش اشاره کرد که می خواهد از تلفن استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به دوستش اشاره کرد که می خواهد از تلفن استفاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: sign up
عبارات: sign up
• (1) تعریف: to write one's name, esp. as an indication of agreement or acceptance.
• مترادف: subscribe
• مترادف: subscribe
- You need to sign on this line.
[ترجمه گوگل] شما باید در این خط امضا کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید این خط رو امضا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید این خط رو امضا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a sign or signal.
• مترادف: signal
• مشابه: beckon, gesture, nod, semaphore, wave
• مترادف: signal
• مشابه: beckon, gesture, nod, semaphore, wave
- Their child was born deaf, so both parents are learning how to sign.
[ترجمه black] فرزند آنها ناشنوا متولد شد، بنابراین هر دو والدین او در حال یادگیری نشانه هستند|
[ترجمه گوگل] فرزند آنها ناشنوا به دنیا آمد، بنابراین هر دو والدین در حال یادگیری نحوه امضا هستند[ترجمه ترگمان] فرزند آن ها کر به دنیا آمده است، بنابراین هر دو پدر و مادر یاد می گیرند که چطور آن ها را امضا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The coach signed to the quarterback to call for a time out.
[ترجمه محمد رضا علم طلب] مربی برای استراحت به مدافع تیم علامت داد.|
[ترجمه گوگل] مربی برای درخواست تایم اوت با مدافع تیم قرارداد امضا کرد[ترجمه ترگمان] دلیجان به بازیکن خط حمله اشاره کرد تا مدتی استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید