اسم ( noun )
عبارات: out of sight
عبارات: out of sight
• (1) تعریف: the ability to see; vision.
• مترادف: eyesight, vision
• مترادف: eyesight, vision
- The eyes are the organ of sight.
[ترجمه کتی] جشم ها اندام بینایی هستند.|
[ترجمه گوگل] چشم ها اندام بینایی هستند[ترجمه ترگمان] چشم ها the است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Air traffic controllers must have excellent sight.
[ترجمه امیرمحسن] کنترل کننده ترافیک باید ( قدرت ) دید عالی داشته باشد.|
[ترجمه کتی نوشاد] کنترل گر های ترافیک هوایی باید دید عالی داشته باشند.|
[ترجمه گوگل] کنترلرهای ترافیک هوایی باید دید عالی داشته باشند[ترجمه ترگمان] کنترل کننده های ترافیک هوایی باید دید خوبی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident caused her to lose her sight.
[ترجمه 😊MIRSMH] تصادف باعث شد که او بینایی خود را از دست بدهد .|
[ترجمه گوگل] این تصادف باعث شد بینایی خود را از دست بدهد[ترجمه ترگمان] تصادف او را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act or an instance of seeing.
• مترادف: glance, glimpse, look, view
• مترادف: glance, glimpse, look, view
- The sight of the photograph made her gasp.
[ترجمه گوگل] دیدن عکس نفسش را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] دیدن عکس، نفسش را حبس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیدن عکس، نفسش را حبس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our first sight of the mountains filled us with excitement.
[ترجمه گوگل] اولین نگاه ما به کوه ها ما را پر از هیجان کرد
[ترجمه ترگمان] اولین منظره کوه ها ما را هیجان زده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اولین منظره کوه ها ما را هیجان زده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something that one sees.
• مشابه: spectacle
• مشابه: spectacle
- Their garden is a lovely sight in the spring.
[ترجمه roz] باغ انها در بهار منظره ی دوستداشتنی بوجود می اورد|
[ترجمه گوگل] باغ آنها در فصل بهار منظره ای دوست داشتنی است[ترجمه ترگمان] باغ آن ها در بهار منظره قشنگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a range of view, as on a particular occasion.
• مترادف: eyeshot, eyesight, view
• مترادف: eyeshot, eyesight, view
- He came into sight from behind the building.
[ترجمه گوگل] او از پشت ساختمان به چشم آمد
[ترجمه ترگمان] از پشت ساختمان بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از پشت ساختمان بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a noteworthy thing to see; spectacle.
• مترادف: spectacle
• مترادف: spectacle
- The Statue of Liberty is just one of the famous sights of New York City.
[ترجمه گوگل] مجسمه آزادی تنها یکی از دیدنی های معروف شهر نیویورک است
[ترجمه ترگمان] مجسمه آزادی تنها یکی از مناظر معروف شهر نیویورک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجسمه آزادی تنها یکی از مناظر معروف شهر نیویورک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a device, as on a gun or telescope, that enables accurate aiming.
• مترادف: bead
• مترادف: bead
- This rifle is equipped with a first-rate sight.
[ترجمه امیرمحسن] این تفنگ مجهز به یک دوربین است.|
[ترجمه گوگل] این تفنگ مجهز به دید درجه یک است[ترجمه ترگمان] این تفنگ مجهز به یک دید اول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sights, sighting, sighted
حالات: sights, sighting, sighted
• (1) تعریف: to observe or suddenly see.
• مترادف: descry, discern, espy, lay eyes on
• مشابه: behold, discover, glimpse, observe, perceive, see
• مترادف: descry, discern, espy, lay eyes on
• مشابه: behold, discover, glimpse, observe, perceive, see
- After two months at sea, the captain sighted land.
[ترجمه امیرمحسن] پس از دو ماه در دریا، کاپیتان خشکی را دید.|
[ترجمه گوگل] پس از دو ماه در دریا، ناخدا زمین را دید[ترجمه ترگمان] پس از دو ماه در دریا ناخدای کشتی دیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- From the helicopter, the police sighted the man running over the field.
[ترجمه گوگل] پلیس از هلیکوپتر مردی را دید که در حال دویدن بر فراز میدان بود
[ترجمه ترگمان] پلیس از بالگرد بیرون آمد و مرد را دید که روی زمین می دود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس از بالگرد بیرون آمد و مرد را دید که روی زمین می دود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to determine the exact placement of by using a surveying or navigating device.
• مشابه: locate
• مشابه: locate
- Our equipment sighted the enemy submarine.
[ترجمه گوگل] تجهیزات ما زیردریایی دشمن را رؤیت کرد
[ترجمه ترگمان] تجهیزات ما زیردریایی های دشمن را دیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تجهیزات ما زیردریایی های دشمن را دیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to direct or aim (a firearm or other device) at a target.
• مترادف: aim
• مشابه: direct, home, level, train
• مترادف: aim
• مشابه: direct, home, level, train
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: sighter (n.)
مشتقات: sighter (n.)
• (1) تعریف: to look carefully in a particular direction.
• مشابه: gaze, look, stare
• مشابه: gaze, look, stare
• (2) تعریف: to aim or look through a sight, as on a rifle.
• مشابه: aim, home
• مشابه: aim, home