side

/ˈsaɪd//saɪd/

معنی: سمت، کناره، ضلع، سو، پهلو، جنب، جانب، طرف، طرفداری کردن، طرفداری کردن از، در یکسو قرار دادن
معانی دیگر: سوی، سوک، ور، دست، کنار، نزد، (رود یا دریاچه یا دریا) کرانه، ساحل، (کوه و تپه و غیره) دامنه، (گوشت) شقه، (انگلیس) صفحه، (کاغذ یا صفحه) رو، جنبه، جهت، ویژگی، بر، وجه، در کنار، وابسته به کنار، کناری، پهلویی، جانبی، از یک سو، یک طرفی، کج، زیرچشمی، فرعی، ثانوی، جنبی، دارای ضلع یا طرف کردن، (حسابداری) ستون

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: side by side
(1) تعریف: one of the surfaces of an object.
مترادف: surface

- A cube has six sides.
[ترجمه متین] شما 6 هلو دارید
|
[ترجمه عارفه] یک مکعب دارای شش گوشه یا راس است
|
[ترجمه امین جهانگرد] مکعب شش وجه دارد ( در ضمن مکعب هشت راس دارد! )
|
[ترجمه Hasty💟] کنار. سمت
|
[ترجمه گوگل] یک مکعب شش ضلع دارد
[ترجمه ترگمان] یک مکعب شش ضلع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a surface of an object that runs vertically and is therefore neither the top nor the bottom surface of the object.

- The side of the car was badly dented.
[ترجمه بهار جعفری چاشمی] یک سمت ماشین به شدت آسیب دیده بود.
|
[ترجمه گوگل] کناره ماشین به شدت فرو رفته بود
[ترجمه ترگمان] بدنه اتومبیل به شدت آسیب دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: one of the line segments forming the border of a geometric figure.

- A triangle contains three sides.
[ترجمه گوگل] یک مثلث شامل سه ضلع است
[ترجمه ترگمان] یک مثلث حاوی سه ضلع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the right or left half of a human or animal body, esp. of the torso.

- He rolled over onto his left side.
[ترجمه گوگل] به سمت چپش غلتید
[ترجمه ترگمان] به سمت چپش چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the area to the right or left of a center point or line.

- One side of the stage was lighted while the other was dark.
[ترجمه گوگل] یک طرف صحنه روشن و طرف دیگر تاریک بود
[ترجمه ترگمان] یک طرف صحنه روشن بود و دیگری تاریک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He stood to the side while they talked.
[ترجمه گوگل] در حالی که آنها صحبت می کردند کنار ایستاد
[ترجمه ترگمان] در همان حال که صحبت می کردند به پهلو ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the area that forms or is near the border of a particular space.

- The player ran up the side of the field.
[ترجمه گوگل] بازیکن در کنار زمین دوید
[ترجمه ترگمان] بازیکن به طرف زمین بازی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Those who were not dancing stood along the side of the dance floor.
[ترجمه گوگل] آنهایی که نمی رقصیدند در کنار زمین رقص ایستادند
[ترجمه ترگمان] کسانی که می رقصیدند در کنار سالن رقص ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: an aspect of something.
مترادف: angle, aspect, facet
مشابه: hand

- There are many sides to this issue.
[ترجمه گوگل] این موضوع جهات زیادی دارد
[ترجمه ترگمان] جنبه های زیادی برای این مساله وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His side of the story was very different from hers.
[ترجمه گوگل] جنبه او از داستان با او بسیار متفاوت بود
[ترجمه ترگمان] این داستان از طرف او بسیار متفاوت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: one of opposing groups or viewpoints.
مشابه: pole

- Are you on my side in this debate?
[ترجمه گوگل] آیا در این مناظره با من طرف هستید؟
[ترجمه ترگمان] تو طرف من تو این مناظره هستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: one half of a family in regard to its ancestry.

- I have two uncles on my father's side.
[ترجمه فائزه] از طرف خانواده پدری، دو تا عمو دارم
|
[ترجمه گوگل] من دو دایی از طرف پدرم دارم
[ترجمه ترگمان] من در کنار پدرم دوتا بچه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: at, on, towards, or from a side.
مترادف: lateral, sideways
مشابه: flanking, marginal, sidelong, sideward

- The theater has front and side exits.
[ترجمه گوگل] تئاتر دارای خروجی های جلو و جانبی است
[ترجمه ترگمان] تئاتر جلو و خروجی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in addition or subordinate to the main part.
مترادف: collateral, incidental, secondary, subsidiary
مشابه: accessory, additional, auxiliary, lesser, minor, peripheral, related, subordinate, supplemental, supplementary, tangential

- Does the drug have side effects?
[ترجمه گوگل] آیا دارو عوارض جانبی دارد؟
[ترجمه ترگمان] آیا این دارو عوارض جانبی دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We had steak for supper and corn as a side dish.
[ترجمه گوگل] برای شام استیک و ذرت به عنوان غذای جانبی داشتیم
[ترجمه ترگمان] برای شام و ذرت به عنوان بشقاب گوشت استیک خوردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sides, siding, sided
• : تعریف: to supply with sides or siding.
مشابه: board, cover, plank

- The construction workers are still siding the new house.
[ترجمه گوگل] کارگران ساختمانی همچنان در کنار خانه جدید هستند
[ترجمه ترگمان] کارگران ساختمانی هنوز طرفدار خانه جدید هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to join a side in a dispute or conflict (usu. fol. by with or against).
مترادف: team up
مشابه: band, cooperate, join, league, support, unite

- I sided with her because I believed she was right.
[ترجمه گوگل] من از او جانبداری کردم زیرا معتقد بودم حق با اوست
[ترجمه ترگمان] من باه اش کنار اومدم چون فکر می کردم حق با اون بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. side against someone
مخالف کسی بودن،طرف مقابل کسی را گرفتن،از دشمن کسی طرفداری کردن

2. side by side
مجاور (همدیگر)،در کنار هم،پهلوی هم

3. side graft
پیوند بغلی

4. side with someone
جانب کسی را گرفتن،با کسی هم عقیده بودن،از کسی حمایت کردن

5. a side door
در واقع در کنار،درب جانبی

6. a side effect
اثر جانبی

7. a side glance
نگاه زیرچشمی (از یک سو)

8. a side of mutton
یک شقه ی گوسفند

9. a side road
راه فرعی

10. each side of a triangle subtends the opposite angel
هر بر مثلث در جلو زاویه ی مقابل قرار دارد.

11. one side of the kebab was scorched and the other side was raw
یک طرف کباب سوخته و طرف دیگر آن خام بود.

12. one side of the pipe is splayed
یک طرف لوله فراخ تر است.

13. the side of the boat was staved in by the collision
پهلوی قایق در اثر تصادم فرو شکسته شده بود.

14. this side of the wall
این طرف دیوار

15. weather side
سمت بادگیر

16. credit side
1- ستون بستانکار 2- جنبه ی خوب،مزیت

17. debit side
(حسابداری) ستون چپ،طرف چپ

18. from side to side
از یک سو تا سوی دیگر،به این سو و آن سو،در نوسان

19. sunny side up
(تخم مرغ) سرخ شده یا نیمرو شده از یک طرف (نه هر دو طرف)

20. half a side of beef
نیم شقه ی گاو

21. on neither side of the street are there any trees
در هیچیک از دو سوی خیابان درخت وجود ندارد.

22. on that side
در آنسوی

23. on the side of a lake
در کرانه ی دریاچه

24. on the side of the road
در کنار جاده

25. on this side of the road
در این سمت جاده

26. the back side of this rug is more beautiful than its right side
پشت این فرش از روی آن زیباتر است.

27. the emotive side of her nature
جنبه ی عاطفی نهاد او

28. the far side of the mountain
آن سوی کوه

29. the flip side of this matter
جنبه ی معکوس این قضیه

30. the inverse side of a coin
پشت سکه،آن طرف سکه

31. the long side of the building
درازای ساختمان

32. the practical side of this matter
جنبه ی عملی این قضیه

33. the reverse side of a coin
پشت یک سکه

34. the right side of cloth
روی پارچه

35. the right-hand side of the road
دست راست جاده

36. the seamy side of life
جنبه های زننده ی زندگی

37. the west side of the house
طرف باختری خانه

38. the wrong side of cloth
پشت پارچه

39. at someone's side (or by someone's side)
در کنار کسی،پهلوی کسی،در مجاورت کسی

40. know which side one's bread is buttered on
قدر عافیت دانستن،از ممر نعمت خود آگاه بودن

41. know which side your bread is buttered on
ارباب خود را شناختن،راه و چاه را بلد بودن

42. on every side (or on all sides)
از هر سو،از هر طرف،از جهت های مختلف

43. on someone's side
پشتیبان کسی،هوادار کسی

44. on the side of
هوادار،طرفدار

45. take someone's side
از کسی جانبداری کردن،طرف کسی را گرفتن

46. the other side of the coin
از سوی دیگر،طرف دیگر قضیه،جنبه ی دیگر موضوع

47. the wrong side of the tracks
محله ی فقیر نشین،محله ی بد شهر

48. on the left side of the street
در سمت چپ خیابان

49. on the opposite side of the road
در طرف مقابل جاده

50. on the sunny side of fifty
در اوایل سن پنجاه سالگی

51. put some back side into the work!
پشتکار به خرج بده !

52. err on the side of (something)
(در امر خیر یا چیز خوب) زیاده روی کردن،جانب (چیزی را) گرفتن

53. on the distaff side
از طرف مادر،از سوی مادر

54. on the right side of someone
سوگلی کسی،محبوب کسی،مورد محبت و لطف کسی

55. on the safe side
بی مخاطره،بی خطر،مصون،درپناه

56. on the shady side of
(از نظر سن) بیش از

57. on the sunny side (of)
جوانتر از . . . ،در اوایل سن . . .

58. on the wrong side of one's mouth
با ندامت،با پشیمانی

59. on the wrong side of someone
مورد بی لطفی کسی،مورد غضب کسی

60. thorn in one's side (or flesh)
دردسر،خاری که پهلوی کسی فرو می رود

61. on the left hand side of the statue
در طرف چپ مجسمه

62. pari knelt by the side of the bed and prayed
پری در کنار بستر زانو زد و دعا کرد.

63. the arrow pierced his side
پیکان پهلوی او را سوراخ کرد.

64. they rallied to the side of their brother and consoled him
آنها دور برادرشان راگرفتند و او را تسلی دادند.

65. to err on the side of caution
جانب احتیاط را گرفتن

66. turn the sock right side out
جوراب را پشت و رو کن (چون وارونه است).

67. we are on the side of justice
ما طرفدار عدالت هستیم.

68. we are on your side
ما از تو جانبداری می کنیم.

مترادف ها

سمت (اسم)
post, side, direction, way, route, course, azimuth

کناره (اسم)
border, edge, side, fringe, margent, listel

ضلع (اسم)
edge, side, rib, costa, brim

سو (اسم)
light, side, direction, shine

پهلو (اسم)
side, hand, flank

جنب (اسم)
side, periphery

جانب (اسم)
side

طرف (اسم)
abutment, side, hand, party, direction, opponent, region, route, area, flank, angle, belt, suburb, half, opposite party

طرفداری کردن (فعل)
back, support, side, advocate, approve, favor, defend

طرفداری کردن از (فعل)
side

در یکسو قرار دادن (فعل)
side

تخصصی

[عمران و معماری] بر - پهلو - ضلع
[فوتبال] کنار-جنب
[نساجی] ساقه حلقه ( در کشباف ) - بخشی از حلقه بافته شده با حلقه سینکر حلقه سوزن در ارتباط است
[ریاضیات] یال، ضلع، طرف، ضلع، جانب، جنب، پهلو، بر

انگلیسی به انگلیسی

• surface; space immediately next to someone or something; facet; front or back of a two-dimensional object; right or left half of an object; right or left half of a body; one of two opposing views
join, ally with, support a particular party or viewpoint in a dispute; equip with sides or siding
sideways, lateral, indirect; secondary, subordinate, additional

پیشنهاد کاربران

جبهه
مثال: why did you change sides?
چرا جبهه ت رو عوض کردی؟
واژه side به معنی ضلع نیز می باشد. مثلا در ریاضیات می گوئیم سینوس زاویه تتا برابر است با ضلع مقابل به وتر . یا می گوئیم کسینوس زاویه تتا برابر است با ضلع مجاور به وتر. در این مثال معادل انگلیسی ضلع مقابل
...
[مشاهده متن کامل]
می شود: opposite side و همین طور معادل انگلیسی ضلع مجاور می شود adjacent side و معادل انگلیسی وتر می شود hypotenuse.

side
طرف
مثال: I prefer to sit on the sunny side of the table.
من ترجیح می دهم روی طرف آفتابی میز بنشینم.
کنار، جنب. جهت، پهلو کناره، طرف، سمت، پهلو، جنب، جانب، ضلع، کناره، طرفداری کردن، در یکسو قرار دادن، علوم مهندسی: ضلع، معماری: بر، ورزش: تیم، علوم دریایی: پهلو
Be by my side کنارم باش. پهلویم باش
طرف، جانب، سمت
He stood on the opposite side of the road.
او در سمت مقابل جاده ایستاد.
وجه شخصیتی
کنار، جنب
جهت، پهلو کناره، طرف، سمت، پهلو، جنب، جانب، ضلع، کناره، طرفداری کردن، در یکسو قرار دادن، علوم مهندسی: ضلع، معماری: بر، ورزش: تیم، علوم دریایی: پهلو
1 -
US informal
( also, side order ) ; ( UK also side dish )
in a restaurant, an extra dish of food, for example vegetables or salad, that is served with the main dish, sometimes on a separate plate:
...
[مشاهده متن کامل]

انگلیسی امریکایی، غیر رسمی
در یک رستوران، یک ظرف غذای اضافی، به عنوان مثال سبزیجات یا سالاد، که با غذای اصلی، گاهی اوقات در یک بشقاب جداگانه سرو می شود، مخلفات
I’ll have a side of onion rings.
2 -
less important or smaller than the thing it is connected with
صفت/ کم اهمیت تر یا کوچکتر از چیزی که با آن مرتبط است، فرعی
a side issue
We parked on a side street.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/side
I need you by my side
میخوام کنارم باشی ، تورو کنارم میخوام، میخوام که بامن باشی
بدنه
side: طرف
to the side by the stairwell= گوشه ی راه پله
Tourist can see the falls from the Argentina side or the Brazilian side.
مخلفات که کنار غذا میخورن
طرف، جانب
side effect
اثر ثانوی یا اثر فرعی
بُعد ، بعد منفی و مثبت
نیمه . مثل نیمه بد و خوب یک انسان .
جانبی
حوالی
side ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: واحد بینه‏بَرداری
تعریف: خدمه و وسایل موردنیاز بینه‏بری در هر داربَرگاه
Side effectsاثرجانبی
تیم ورزشی
موضع
غذای جانبی ، غذایی که کنار مین کورس میگذارند
موافق بودن
I side with you= I agree with you
1.
Part
Half
قسمت
2.
Surface
سطح
پوشش
کادر
سِمَت
وجهه، رو
I've never seen this side of you
من هیچ وقت این روی تو رو ندیده بودم
1 - طرف، سمت، کنار
food is cheaper on this side of the city
there is a scar on the right side of his face
she hurried to his side دوید سمتش
2 - پهلو
i always lie on my side
3 - وجه
a cube has 6 sides
...
[مشاهده متن کامل]

4 - جنبه، بعد
financial side of the life
funny/positive side of story
look on the bright side نیمه پر لیوان و ببین
there was a side to you
5 - طرف ( در دعوا و جنگ )
whose side are you on?!
take sides
6 - my father's side of the family
فامیل طرف بابام اینا
7 - کنار، دورچین
hamburger with a side of fries

side of the house
کنار خانه
Im on your side
من طرف شما هستم.
کنار چاه . بیرون چاه

جبهه
Something that you eat with main course
قسمتی از شخصیت کسی
بخش - قسمت
کنار
a point of view; an aspect
سمت٬ضلع٬جنب٬کناره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس