sickly

/ˈsɪkli//ˈsɪkli/

معنی: ناتوان، بیمار، ناخوش، رنجور
معانی دیگر: علیل، دردمند، مریض حال، نحیف، وابسته به یا ناشی از بیماری، بیمارسان، بیمارگونه، بیزارکننده، تهوع انگیز، مشمئز کننده، کم، خفیف، ضعیف، رنگ پریده، ناتندرست، به طور بیمارگونه (sicklily هم میگویند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: sicklier, sickliest
(1) تعریف: often sick; not strong or healthy.
مترادف: ailing, unhealthy
متضاد: healthy, resilient, robust, strong
مشابه: bad, feeble, infirm, lousy, run-down, unwell, wan, weak

- a sickly person
[ترجمه محمد حیدری] فردی ناخوش
|
[ترجمه گوگل] یک فرد بیمار
[ترجمه ترگمان] یک بیمار بیمار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, pertaining to, associated with, or arising from sickness.
مترادف: diseased, morbid, unhealthy, unwholesome, wan
متضاد: healthy, rosy
مشابه: ashen, drawn, emaciated, feeble, gaunt, green, haggard, infected, peaked

- the sickly yellow skin of jaundice
[ترجمه گوگل] پوست زرد بیمار یرقان
[ترجمه ترگمان] پوست زرد زردی که زردی دارند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: insipid or feeble.
مترادف: faint, feeble
متضاد: strong
مشابه: fragile, infirm, insipid, pallid, vapid, wan, weak

- his sickly attempt to explain
[ترجمه گوگل] تلاش بیمارگونه اش برای توضیح دادن
[ترجمه ترگمان] سعی می کرد توضیح بدهد که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: in a sick or sickly way.
مشابه: feebly, infirmly, morbidly, unhealthily, unwholesomely, wanly, weakly
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sicklies, sicklying, sicklied
مشتقات: sickliness (n.)
• : تعریف: to make sickly, esp. in hue.
مترادف: blanch, blench
مشابه: discolor, gray, pale

جمله های نمونه

1. a sickly light
نور ضعیف

2. a sickly odor
بوی مشمئز کننده

3. a sickly old man
پیرمرد رنجور

4. a sickly pallor
رنگ پریدگی بیمارگونه

5. He had been a sickly child.
[ترجمه گوگل]او یک کودک بیمار بود
[ترجمه ترگمان]او بچه سالمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her cheeks have a sickly pallor.
[ترجمه گوگل]گونه هایش رنگ پریدگی بیمارگونه ای دارند
[ترجمه ترگمان]گونه هایش رنگ پریده و پژمرده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The walls were painted a sickly green colour.
[ترجمه گوگل]دیوارها به رنگ سبز بد رنگ شده بودند
[ترجمه ترگمان]دیوارها رنگ سبز بیمارگونه داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sebastian was a sickly, peevish child.
[ترجمه گوگل]سباستین کودکی بیمار و بداخلاق بود
[ترجمه ترگمان]سباستین یک بچه بداخلاق و زودرنج بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She gave me a sickly smile.
[ترجمه گوگل]لبخندی مریض به من زد
[ترجمه ترگمان]لبخند بی رمقی به من زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His books are sometimes accused of sickly sentimentality.
[ترجمه گوگل]کتاب های او گاهی به احساسات بیمارگونه متهم می شوند
[ترجمه ترگمان]کتاب های او گاه به حساسیت بیمار متهم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Wallpapers for children too often come only in sickly pastel shades.
[ترجمه گوگل]کاغذ دیواری‌های مخصوص کودکان اغلب فقط در سایه‌های پاستیلی بد رنگ هستند
[ترجمه ترگمان]wallpapers برای کودکان اغلب فقط با سایه های بیمارگونه به دنیا می ایند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She looked pale and sickly.
[ترجمه گوگل]رنگ پریده و بیمار به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]رنگ پریده و بیمار به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A sickly smell clung to his clothes and hair.
[ترجمه گوگل]بوی بدی به لباس و موهایش چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]بوی بدی به لباس هایش چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The cubs were sickly and undersized.
[ترجمه گوگل]توله ها بیمار و کم اندازه بودند
[ترجمه ترگمان]بچه ها کوچک تر و کوتوله بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناتوان (صفت)
weak, feeble, asthenic, unable, incapable, impotent, invalid, sickly, infirm

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

رنجور (صفت)
painful, ill, sickly, infirm, wretched

انگلیسی به انگلیسی

• unhealthy, tending to suffer from ill-health; feeble, weak; nauseating, causing sickness; languid, pale
a sickly person is weak and often ill.
sickly things are unpleasant to smell, taste, or look at.

پیشنهاد کاربران

۱. مریض احوال ۲. بیمارگونه ۳. پژمرده ۴. تهوع آور. مهوع. نامطبوع ۵. ناسالم ۶. حاکی از ناخرسندی
مثال:
she was a thin, sickly child.
او یک بچه ی لاغر و مریض احوال بود.
خیلی شیرین
۱. مریض احوال، ناخوش احوال، کم بنیه، ضعیف۲. [چهره وغیره] بیمارگونه۳. [خنده و غیره] حاکی از ناراحتی، حاکی از نومیدی، ضعیف، بی حال، بی رمق ۴. [بو، مزه] تهوع آور، مهوع، مشمئزکننده؛ ( مجازی ) [داستان] بی مزه
به نقل از نسخه ی اینترنتی هزاره
https://farhangehezare. com/
Unpleasant, nauseating, disgusting
A sick human
too much sugar

( در مورد غذاهایی که مزه شیرین دارند ) کم شیرینی
( در این کاربرد دارای بار معنایی منفی می باشد )

بپرس