1. sick abed
بیمار بستری
2. sick and lonely for home
بیمار و دلتنگ وطن
3. sick and tired
بیزار و خسته
4. sick benefits
مزایای ناخوشی
5. sick for one's parents
دلتنگ برای والدین خود
6. sick leave
مرخصی استعلاجی
7. sick or well, she should leave the hospital
چه بیمار و چه سالم (خواه بیمار و خواه سالم) باید از بیمارستان برود.
8. sick pay inures from the first day of illness
حقوق مربوط به دوره ی بیماری از اولین روز شروع بیماری قابل پرداخت است.
9. sick thoughts
اندیشه های بیمارگونه
10. sick with fear
وحشت زده
11. sick (something) up
(انگلیس - خودمانی) قی کردن،بالا آوردن،وامیدن
12. sick about something
اندوهناک،دلشکسته،دلزده
13. sick to death of something (or someone)
بیزار از چیزی (یا کسی)،کاملا متنفر
14. sick to one's stomach
1- دچار تهوع 2- (امریکا - خودمانی) بیزار،ملول،منزجر
15. a sick child
کودک بیمار
16. a sick economy
اقتصاد رو به ضعف یا بیمارگونه
17. a sick expression
حالت بیمارگونه
18. a sick joke
شوخی مشمئز کننده
19. a sick market
بازار کساد
20. a sick personality
شخصیت بیمارگونه
21. a sick tree
درخت کم رشد یا نابارور
22. slightly sick
کمی بیمار
23. that sick child's spindly legs
پاهای دوک مانند آن کودک بیمار
24. the sick child howled all night
کودک بیمار سرتاسر شب ناله می کرد.
25. the sick child was toying with his food
کودک بیمار با خوراک خود ور می رفت.
26. the sick child whined in her sleep
کودک بیمار در خواب ناله می کرد.
27. the sick dog had frothed at the mouth
دهان سگ بیمار کف کرده بود.
28. the sick horse had to be destroyed
لازم بود که اسب بیمار را بکشند.
29. the sick man coughed and wheezed all night
مرد بیمار تمام شب سرفه و خس خس کرد.
30. the sick man is in a bad way
حال مرد بیمار وخیم است.
31. the sick man spoke jerkily
مرد بیمار بریده بریده حرف می زد.
32. the sick man's head was lolling on his shoulder
سر مرد بیمار بر شانه اش افتاده بود (خم شده بود).
33. the sick man's peevish complaints about bad weather
شکایت های بهانه گیرانه ی مرد بیمار در باره ی آب و هوای بد
34. turned sick by the sight
دچار حالت تهوع در اثر دیدن آن منظره
35. (as) sick as a parrot
(انگلیس - خودمانی) بیزار،دل سیر
36. be sick
(انگلیس - خودمانی) قی کردن،بالا آوردن،تهوع داشتن
37. fall sick
بیمار شدن،مریض شدن
38. feel sick
احساس تهوع کردن
39. take sick
بیمار شدن،مریض شدن
40. the sick
بیماران،دردمندان
41. a chronically sick man
مردی با بیماری مزمن
42. he was sick and old and thus incapable of climbing that mountain
او بیمار و پیر بود و بنابراین نمی توانست از آن کوه بالا برود.
43. i am sick of flattery
از چاپلوسی بیزارم.
44. i am sick of such excuses
از این بهانه ها خسته شده ام.
45. i am sick of this dirty weather!
از این هوای گند بیزارم !
46. i am sick to death of these kids!
از دست این بچه ها جانم به لب آمده !
47. she got sick and she has not yet fully recuperated
او مریض شد و هنوز درست خوب نشده است.
48. she was sick of wearing her older sister's cast-offs
از پوشیدن لباس های دست دوم خواهر بزرگترش بیزار بود.
49. make (someone) sick
1- بیمار کردن 2- بیزار کردن 3- دچار تهوع کردن
50. on the sick list
(خودمانی) غایب (به واسطه ی بیماری)،جزو بیماران
51. brother michael is sick today
برادر میخائیل امروز مریض است.
52. he ate himself sick
آن قدر خورد که مریض شد.
53. he suddenly took sick and died
ناگهان بیمار شد و مرد.
54. she has been sick for the last two months
در دوماه اخیر بیمار بوده است.
55. she indulged the sick child in whatever he wished to eat
او هرچه که بچه ی مریض می خواست بخورد به او می داد.
56. solicitous of his sick wife's health
نگران سلامتی همسر بیمارش
57. the rest were sick
بقیه بیمار بودند.
58. to heal the sick
بیماران را شفا دادن
59. to tend the sick
از بیماران پرستاری کردن
60. we were pretty sick about losing the game
از باختن در مسابقه خیلی دمق شدیم.
61. a visitation of the sick
دیدار از بیماران
62. i guess he is sick
گمان کنم مریض است.
63. i heard she is sick
خبر یافتم که مریض است.
64. i inquired after his sick father
جویای حال پدر بیمارش شدم.
65. the indulgence of a sick child
لوس کردن بچه ی بیمار
66. the mother of the sick child had an anguished look
مادر کودک بیمار نگاهی اندوهگین داشت.
67. their inefficiency makes one sick
بی عرضگی آنها آدم را دلزده می کند.
68. to call on a sick friend
به دیدار دوست بیمار رفتن
69. he is old; further, he's sick too
او پیر است ; بیمار هم هست.
70. he tried to buoy the sick lady up
او کوشید روحیه ی زن بیمار را خوب کند.