shove

/ˈʃəv//ʃʌv/

معنی: تنه، هل، پرتاب، هل دادن، تنه زدن، پرتاب کردن، با زور پیش بردن، پرتاب شدن، کشیدن
معانی دیگر: (با فشار) عقب زدن، پس راندن، چپاندن، با فشار داخل کردن، پس رانی، عقب رانی، کشیدن شمشیر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shoves, shoving, shoved
(1) تعریف: to push roughly or carelessly.
مترادف: jostle, thrust
مشابه: butt, elbow, jog, jolt, nudge, push, ram

- The fight broke out after one of the drunken men shoved the other.
[ترجمه رجبی] دعوا بعد از آنکه یکی از مردان مست دیگری را هل داد، سر گرفته شد.
|
[ترجمه گوگل] دعوا پس از آن شروع شد که یکی از مردان مست، دیگری را هل داد
[ترجمه ترگمان] جنگ پس از یکی از سربازان مست به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The mugger shoved people out of his way as he ran.
[ترجمه گوگل] سارق در حالی که می دوید، مردم را از سر راه خود بیرون کرد
[ترجمه ترگمان] سارق وقتی می دوید مردم را ازسر راهش کنار می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her brother sat next to her, but the little girl shoved him away.
[ترجمه گوگل] برادرش کنارش نشست، اما دختر کوچک او را هل داد
[ترجمه ترگمان] برادرش کنار او نشسته بود، اما دخترک او را هل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to push along with a steady pressure.
مترادف: drive, propel, push
مشابه: crowd, move, slide, thrust, trundle

- They shoved the heavy sofa through the doorway.
[ترجمه گوگل] آن ها مبل سنگین را از در عبور دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها کاناپه سنگین را از در ورودی هل دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: shove off
• : تعریف: to push forward forcefully or rudely.
مترادف: jostle, thrust
مشابه: butt, crowd, elbow, hustle, jar, nudge, push

- The fans shoved as the theater doors opened.
[ترجمه گوگل] با باز شدن درهای تئاتر، هواداران هل دادند
[ترجمه ترگمان] وقتی دره ای تئاتر باز شد، طرفداران به راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: shover (n.)
• : تعریف: an act or instance of shoving.
مترادف: jostle, push, thrust

- The police officer gave the suspect a shove as they entered the interrogation room.
[ترجمه گوگل] افسر پلیس به مظنون وارد اتاق بازجویی شد
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس هنگامی که وارد اتاق بازجویی شدند مظنون را هل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. shove off
1- با هل دادن قایق را از کرانه دور کردن 2- (عامیانه) راهی شدن،عزیمت کردن

2. ali's shove sent me sliding down the ice
هل علی مرا روی یخ به پایین سر داد.

3. push comes to shove
(عامیانه - معمولا با: if یا when) بحران،سختی

4. to give something a shove
چیزی را هل دادن

5. if push comes to shove
(عامیانه) اگر برخورد تبدیل به جنگ شود،اگر قضیه بالا بگیرد

6. Harry gave him a hefty shove and he fell over.
[ترجمه گوگل]هری تکان شدیدی به او زد و او روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]هری به او تنه زد و به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Voters are telling the Congress to shove its new tax plan.
[ترجمه گوگل]رای دهندگان به کنگره می گویند که طرح مالیاتی جدید خود را زیر پا بگذارد
[ترجمه ترگمان]رای دهندگان به کنگره می گویند که طرح مالیاتی جدید خود را به چالش بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Encouraging me when I need a shove.
[ترجمه لیلا] مرا تشویق کن زمانیکه به یک تشر نیاز دارم
|
[ترجمه گوگل]وقتی نیاز به تکان دادن دارم، مرا تشویق کنید
[ترجمه ترگمان] وقتی به هل دادن نیاز دارم، منو تشویق می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If push comes to shove, we can always sell the car.
[ترجمه learner] اگر شرایط بحرانی بشه همیشه می تونیم ماشینمون را بفروشیم
|
[ترجمه learner] یعنی اگه شرایطمون سخت بشه پول ماشین هست
|
[ترجمه گوگل]اگر فشار وارد شود، ما همیشه می توانیم ماشین را بفروشیم
[ترجمه ترگمان]اگر فشار وارد شود، ما همیشه می توانیم خودرو را به فروش برسانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shove up! Jan wants to sit down.
[ترجمه گوگل]تکان بخور! جان میخواد بشینه
[ترجمه ترگمان]بزن به چاک! جان می خواهد بنشیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shove off and leave me alone!
[ترجمه learner] راهی شو - برو . و من را تنها بگذار
|
[ترجمه گوگل]ول کن و مرا تنها بگذار!
[ترجمه ترگمان]برو کنار و مرا تنها بگذار!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You have to give the door a good shove, or it won't close.
[ترجمه گوگل]باید در را خوب تکان دهید وگرنه بسته نمی شود
[ترجمه ترگمان]باید در را هل بدی، وگرنه خیلی هم به او نزدیک نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'll just shove this laundry in the washer before we go out.
[ترجمه گوگل]من فقط قبل از اینکه بیرون برویم این لباس‌ها را در ماشین لباسشویی می‌اندازم
[ترجمه ترگمان]من این لباس ها رو تو ماشین لباسشویی درست می کنم قبل از اینکه بریم بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Shove your suitcase under the bed.
[ترجمه گوگل]چمدان خود را به زیر تخت ببرید
[ترجمه ترگمان] suitcase زیر تخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنه (اسم)
stock, bulk, frame, stem, body, trunk, corpus, jostle, push, shove

هل (اسم)
jostle, push, cardamom, shove

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

هل دادن (فعل)
jog, hitch, hustle, shoulder, haul, poach, push, shove, poke

تنه زدن (فعل)
hunch, jostle, shove

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

با زور پیش بردن (فعل)
shove

پرتاب شدن (فعل)
slat, shove

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

انگلیسی به انگلیسی

• push, jostle, thrust from behind
push, thrust from behind
if you shove someone or something, you give them a hard push. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i gave him a shove in the direction of the street.
if you tell someone to shove off, you are telling them angrily to go away; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

1. هل دادن. گذاشتن. انداختن 3. هل
مثال:
he shoved her roughly away
او, {زن} را با خشونت به یکسو هل داد.
bump
When push comes to shove به معنای آن که: زمانی که کار بالا بگیرد
1. هل دادن = push
The crowd was pushing and shoving to get a better view.
He shoved her down the stairs.
He shoved me roughly aside.
2. چپوندن، فرو کردن، جا دادن
She shoved the book into her bag and hurried off.
He came over and shoved a piece of paper into my hand.
در روانشناسی به معنی پس راندن احساسات ناخوشایند و عقب راندن آنها زیاد استفاده می شود
If push comes to shove
اگر مساله بیخ پیدا کند، درصورتیکه قضیه بالا بگیرد
به معنی فرو کردن نیز قابل استفاده است.
بمعنای قراردادن یا جای دادن نیز هست
sometimes it's really hard to shove a story in a four_minute song
گاهی اوقات قرار دادن یک داستان درون یک آهنگ چهار دقیقه ای واقعا دشوار است
تنه ( زدن )
People were pushing and shoving to get to the front
هل دادن و تنه زدن
SHOVE : هل دادن - چپوندن - پرتاب کردن thrust - push hardly
Shove off : برو اونور ببینم ( عصبانی )
SHORE : ساحل - دریاکنار beach - coast
SHONE : گذشته shine
shove هل دادن از push قوی تر
give sb shoveتنه زدن به کسی
shove off
we shove the couch behind the door

هل دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس