shook

/ˈʃʊk//ʃʊk/

معنی: دسته، بسته کردن
معانی دیگر: تخته ی جعبه یا چلیک، زمان گذشته و (محلی) اسم مفعول: shake، زمان ماضی فعل shake، vt : مجموع تخته های لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان، روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره، بسته

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: past tense of shake.
اسم ( noun )
(1) تعریف: collectively, the parts used to assemble a barrel or box.

(2) تعریف: a number of sheaves of grain stacked together; shock.

جمله های نمونه

1. shook up
(خودمانی) برزخ،آزرده،دمق،هیجان زده

2. akbar shook my hand cordially
اکبر صمیمانه دست مرا فشرد.

3. he shook his head absently
او با بی اعتنایی سری تکان داد.

4. he shook the branch and ripe peaches plopped down
او شاخه را تکان داد و هلوهای رسیده،تلپ تلپ افتادند.

5. she shook the snow off her overcoat
برف ها را از روی پالتوی خویش تکاند.

6. sobs shook her whole body
هق هق گریه تمام بدنش را به لرزه در آورد.

7. her voice shook with emotion
صدایش از شدت احساسات مرتعش بود.

8. his death shook the regime to its foundations
مرگ او پایه های حکومت را به لرزه درآورد.

9. repeated scandals shook everyone's faith in the government
افتضاحات مکرر ایمان همه را نسبت به دولت متزلزل کرد.

10. that event shook my faith in the government
آن رویداد ایمان مرا به دولت متزلزل کرد.

11. the detonation shook windowpanes
صدای انفجار شیشه ها را لرزاند.

12. the elephant shook its ponderous body violently
فیل جثه ی سترگ خود را به شدت تکان داد.

13. a chill that shook his body
سرمایی که تنش را به لرزه در آورد

14. suddenly the earth shook
ناگهان زمین لرزید.

15. the very rafters shook
حتی تیرهای سقف هم به لرزه درآمدند.

16. he got up and shook the lad's hand ceremoniously
او برخاست و دست پسرک را با تشریفات فشرد.

17. we said goodbye and shook hands
ما خداحافظی کردیم و دست دادیم.

18. khaghani viewed the ruins and shook his head
خاقانی به خرابه ها نظر افکند و سر خود را تکان داد.

19. the news of her death shook the nation
خبر مرگ او ملت را تکان داد.

20. when the meeting finished, i went over and shook his hand
وقتی که جلسه تمام شد رفتم و با او دست دادم.

21. He shook me so hard that my teeth rattled.
[ترجمه گوگل]آنقدر مرا تکان داد که دندان هایم به هم خورد
[ترجمه ترگمان]چنان محکم مرا تکان داد که دندان هایم به هم خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. His hand as it shook hers was warm and firm.
[ترجمه گوگل]دستش در حالی که می لرزید دستش گرم و محکم بود
[ترجمه ترگمان]دستی که دستش را تکان می داد گرم و محکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The table shook when she banged her fist on it.
[ترجمه گوگل]وقتی او مشتش را به آن کوبید، میز می لرزید
[ترجمه ترگمان]وقتی مشتش را روی آن کوبید، میز می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. His hand shook slightly as he inserted the key into the lock.
[ترجمه گوگل]وقتی کلید را داخل قفل گذاشت، دستش اندکی میلرزید
[ترجمه ترگمان]وقتی کلید را وارد قفل کرد دستش کمی لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Tod shook his head angrily and slung the coil of rope over his shoulder.
[ترجمه زینب سرآمد] تاد سرش را با عصبانیت تکان داد وحلقه طناب را را
|
[ترجمه زینب سرآمد] تاد سرش را با عصبانیت تکان داد و حلقه طناب را روی شانه اش انداخت.
|
[ترجمه گوگل]تاد با عصبانیت سرش را تکان داد و سیم پیچ طناب را روی شانه اش انداخت
[ترجمه ترگمان]Tod با عصبانیت سرش را تکان داد و طناب را روی شانه او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

بسته کردن (فعل)
pack, shook

انگلیسی به انگلیسی

• shock, bundle of grain or corn; set of wood and metal pieces for constructing a barrel or box
agitated, shocked, deeply upset
shook is the past tense of shake.

پیشنهاد کاربران

جا خوردن
١٣تکان دادن
معنی تکان دادن هم میده
for example
she shook her head
اوسرش راتکان داد.
مات و مبهوت کردن
ادم ترسو
یعنی تکان دادن
Shook is past tense of shake
Shake
دست تکان دادن
آدم ترسو که جا میزنه
ترس، لرزیدن
به لرزه در آمد
تکان دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس