اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sudden, sometimes violent, scare or other intense emotional disturbance.
• مترادف: blow, jar, jolt
• مترادف: blow, jar, jolt
- The murder was a shock to the community.
[ترجمه ساره] قتل یک شوک برای جامعه بود|
[ترجمه گوگل] این قتل یک شوک برای جامعه بود[ترجمه ترگمان] قتل یه شوک برای جامعه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The news of their son's accident came as a shock to them.
[ترجمه گوگل] خبر تصادف پسرشان برایشان تکان دهنده بود
[ترجمه ترگمان] خبر تصادف پسر آن ها را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خبر تصادف پسر آن ها را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a sudden, violent impact.
• مترادف: concussion, crash, impact
• مشابه: buffet, collision, jolt
• مترادف: concussion, crash, impact
• مشابه: buffet, collision, jolt
- The shock of the explosion knocked down trees and buildings.
[ترجمه گوگل] شوک ناشی از انفجار درختان و ساختمان ها را فرو ریخت
[ترجمه ترگمان] شوک ناشی از انفجار درختان و ساختمان ها را درهم کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شوک ناشی از انفجار درختان و ساختمان ها را درهم کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the physical response to electrical current passing through a living body.
- The boy inserted a pin into the electrical outlet and received a shock.
[ترجمه گوگل] پسر یک پین را به پریز برق وارد کرد و شوک دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] پسر سنجاقی به خروجی الکتریکی وارد کرد و شوکی را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسر سنجاقی به خروجی الکتریکی وارد کرد و شوکی را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a failure of the circulatory system caused by serious injury or illness, characterized by depression of various vital signs.
- The patient went into shock before the ambulance reached the hospital.
[ترجمه گوگل] قبل از رسیدن آمبولانس به بیمارستان، بیمار دچار شوک شد
[ترجمه ترگمان] بیمار قبل از اینکه آمبولانس برسه به بیمارستان شوکه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیمار قبل از اینکه آمبولانس برسه به بیمارستان شوکه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shocks, shocking, shocked
حالات: shocks, shocking, shocked
• (1) تعریف: to agitate suddenly, causing intense surprise, dismay, disgust, or the like.
• مترادف: dismay, electrify, jolt, stagger, stun, surprise
• مشابه: agitate, appall, astonish, astound, bowl over, daze, discombobulate, discompose, disgust, disturb, dumbfound, horrify, offend, outrage, repel, revolt, rock, shake, startle, upset
• مترادف: dismay, electrify, jolt, stagger, stun, surprise
• مشابه: agitate, appall, astonish, astound, bowl over, daze, discombobulate, discompose, disgust, disturb, dumbfound, horrify, offend, outrage, repel, revolt, rock, shake, startle, upset
- His wife shocked him with the news that she wanted a divorce.
[ترجمه Sh-i-ebrahimi] همسرش شوکه شد وقتی فهمید قرار است طلاق بگیرد|
[ترجمه گوگل] همسرش با این خبر که می خواهد طلاق بگیرد او را شوکه کرد[ترجمه ترگمان] زنش با شنیدن این خبر یکه خورد که می خواهد از او طلاق بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The leader's assassination shocked the public.
[ترجمه گوگل] ترور رهبر، افکار عمومی را شوکه کرد
[ترجمه ترگمان] ترور رهبر مردم را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ترور رهبر مردم را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It shocked me that he could be so cruel.
[ترجمه گوگل] من را شوکه کرد که او می تواند اینقدر بی رحم باشد
[ترجمه ترگمان] شوکه شدم که او می تواند این قدر سنگدل باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شوکه شدم که او می تواند این قدر سنگدل باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It shocked them to discover that all their money had been taken.
[ترجمه گوگل] آنها را شوکه کرد که متوجه شدند تمام پول آنها گرفته شده است
[ترجمه ترگمان] آن ها از اینکه همه پولشان را گرفته بودند شوکه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از اینکه همه پولشان را گرفته بودند شوکه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It shocks people when they hear of such terrible things happening in their own neighborhood.
[ترجمه گوگل] وقتی می شنوند چنین اتفاقات وحشتناکی در محله خودشان رخ می دهد، مردم را شوکه می کند
[ترجمه ترگمان] این امر مردم را به هنگام شنیدن چنین اتفاقاتی که در همسایگی آن ها رخ می دهد، تحت تاثیر قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این امر مردم را به هنگام شنیدن چنین اتفاقاتی که در همسایگی آن ها رخ می دهد، تحت تاثیر قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to give an electric shock to.
• مترادف: stun
• مشابه: burn, electrify, electrocute, jolt
• مترادف: stun
• مشابه: burn, electrify, electrocute, jolt
- The experimenters shocked the laboratory rats.
[ترجمه گوگل] آزمایشکنندگان موشهای آزمایشگاهی را شوکه کردند
[ترجمه ترگمان] The، موش های آزمایشگاهی را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The، موش های آزمایشگاهی را شوکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to hit or strike against with sudden violence.
• مترادف: bash, hit, jolt, strike
• مشابه: bang, crash, impact, wallop
• مترادف: bash, hit, jolt, strike
• مشابه: bang, crash, impact, wallop
- The giant wave shocked the side of the ship.
[ترجمه گوگل] موج غول پیکر کنار کشتی را شوکه کرد
[ترجمه ترگمان] موج غول پیکری طرف کشتی را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موج غول پیکری طرف کشتی را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: shockable (adj.)
مشتقات: shockable (adj.)
• : تعریف: to collide violently.
• مترادف: collide, hit, strike
• مشابه: crash, impact, smash
• مترادف: collide, hit, strike
• مشابه: crash, impact, smash
اسم ( noun )
• : تعریف: a bundle of stalks of corn or other grain standing upright against one another in a field.
• مترادف: sheaf
• مترادف: sheaf
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shocks, shocking, shocked
حالات: shocks, shocking, shocked
• : تعریف: to bring together into shocks.
• مشابه: bunch, bundle, cock, heap, pile, rick, stack
• مشابه: bunch, bundle, cock, heap, pile, rick, stack
اسم ( noun )
• : تعریف: a thick mass of hair.
• مترادف: thatch
• مترادف: thatch