shivery

/ˈʃɪvəri//ˈʃɪvəri/

معنی: شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش
معانی دیگر: زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: trembling or quivering, or likely to do so; shaky.
مشابه: shaky

(2) تعریف: causing or apt to cause trembling or shaking, as from cold or fear.
صفت ( adjective )
• : تعریف: easily broken into fragments or splinters.
مشابه: brittle, fragile

جمله های نمونه

1. She's very hot and shivery, so I think she must have flu.
[ترجمه گوگل]او خیلی گرم است و می لرزد، بنابراین فکر می کنم او باید آنفولانزا داشته باشد
[ترجمه ترگمان]او خیلی گرم و گرم است، برای همین فکر می کنم او باید سرماخوردگی داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She felt shivery and a little sick.
[ترجمه گوگل]احساس می کرد می لرزید و کمی بیمار بود
[ترجمه ترگمان]احساس کرد کمی احساس ناراحتی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Despite the heat of the afternoon, she felt shivery, and guessed it was delayed shock.
[ترجمه گوگل]با وجود گرمای بعد از ظهر، او احساس لرزش کرد و حدس زد که شوک تاخیری است
[ترجمه ترگمان]با وجود گرمای بعد از ظهر، او احساس کرد که کمی ترسیدم و حدس زدم که این شوک به تاخیر افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He felt shivery and nauseous.
[ترجمه گوگل]احساس لرز و حالت تهوع داشت
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که shivery و حالت تهوع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She felt sick and shivery.
[ترجمه فاطمه عبدی] حالش بد بود و لرز داشت.
|
[ترجمه گوگل]احساس بیماری و لرز داشت
[ترجمه ترگمان]احساس تهوع می کرد و احساس سرما می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The surgeon prodded the shivery flesh, searching for the tumour that must be removed.
[ترجمه گوگل]جراح گوشت لرزان را تکان داد و به دنبال توموری بود که باید برداشته شود
[ترجمه ترگمان]جراح گوشت سرد را تکان داد و دنبال تومور می گشت که باید از آن خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I wasn't shivery any more.
[ترجمه گوگل]من دیگر نمی لرزیدم
[ترجمه ترگمان]باز هم ترسیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He take out his golden arrows at those shivery fairys.
[ترجمه گوگل]او تیرهای طلایی خود را به سمت آن پری های لرزان بیرون می آورد
[ترجمه ترگمان]تیره ای زرین خود را در آن fairys سرد فرو می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The black little lane is filled with shivery shadows.
[ترجمه گوگل]خط کوچک سیاه پر از سایه های لرزان است
[ترجمه ترگمان]باریکه راه تاریک، پر از ظلمات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I feel shivery and I have gotten a sore throat.
[ترجمه گوگل]احساس می کنم می لرزم و گلو درد گرفته ام
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و گلو درد گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We'd taste the thickly shivery delight of falling ice stars.
[ترجمه گوگل]ما لذت لرزان غلیظ ستارگان یخی در حال سقوط را می چشیم
[ترجمه ترگمان]با لذت و خوشحالی ستارگان را مزه مزه می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I keep feeling shivery and I've got a bad cough.
[ترجمه گوگل]مدام احساس لرز می کنم و سرفه بدی هم دارم
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و سرفه بدی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I feel dizzy ( feverish, shivery, sleepy, like vomiting, nauseous, itching, weak, irritated ).
[ترجمه گوگل]احساس سرگیجه دارم (تب، لرز، خواب آلودگی، مانند استفراغ، حالت تهوع، خارش، ضعف، تحریک پذیری)
[ترجمه ترگمان]احساس سرگیجه، تب، خواب، خواب، حالت تهوع، خارش، ضعف، ضعیف و عصبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I feel shivery, and I've got a pain my stomach.
[ترجمه گوگل]احساس می کنم می لرزم و شکمم درد می کند
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و شکمم درد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکننده (صفت)
frail, fragile, brittle, frangible, friable, refringent, shivery

لرزه (صفت)
shivery, vibrational

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

مرتعش (صفت)
tremulous, tremulant, vibratile, vibrant, quavery, vibrating, shuddering, trembling, shivery, trepid, tottery, trembly

انگلیسی به انگلیسی

• characterized by trembling, tending to shiver; causing shivers, causing trembling; breaking easily, brittle, fragile
if you are shivery, you are trembling because you are cold, frightened, or unwell; an informal word.

پیشنهاد کاربران

بپرس