shifting

/ˈʃɪftɪŋ//ˈʃɪftɪŋ/

معنی: تغییر مکان دهی، چموش، بی ثبات، تغییرکننده
معانی دیگر: تغییرمکان دهی، تغییرکننده

جمله های نمونه

1. he kept shifting in his seat
او مرتبا در صندلی خود جم می خورد.

2. that racing car was really shifting
آن اتومبیل کورسی واقعا تند می رفت.

3. He stopped, shifting his cane to his left hand.
[ترجمه آذر] اوایستادوعصاشوبه دست چپش داد
|
[ترجمه گوگل]ایستاد و عصایش را به دست چپش برد
[ترجمه ترگمان]ایستاد و عصایش را به دست چپش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Joe listened, shifting uncomfortably from one foot to another.
[ترجمه گوگل]جو گوش داد و با ناراحتی از یک پا به پا دیگر جابجا شد
[ترجمه ترگمان]جو با ناراحتی از یک پا به دیگری گوش می داد و گوش می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was shifting about uneasily in his chair.
[ترجمه آذر] اوچون روی صندلیش ناراحت بود جم میخورد
|
[ترجمه گوگل]او با ناراحتی روی صندلی خود جابه جا می شد
[ترجمه ترگمان]او با ناراحتی روی صندلی اش جابه جا می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Daniel was shifting anxiously from foot to foot.
[ترجمه آذر] اوراهش رودرصحرای شن رونده گم کرد
|
[ترجمه گوگل]دنیل با نگرانی از پا به پا دیگر جابجا می شد
[ترجمه ترگمان]دانیل از پای پیاده به زمین افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They lost their way in the shifting sands of the Sahara.
[ترجمه موسی] آنها راه خود را در شن های های متحرک ( جا به جا شونده ) صحرا گم کردند.
|
[ترجمه گوگل]آنها راه خود را در شن های متحرک صحرا گم کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها راه خود را در شن های ساحل صحرا گم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Public opinion is gradually shifting in favor of the imprisoned men.
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به تدریج به نفع مردان زندانی تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به تدریج به نفع افراد زندانی تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He's annoying to argue with because he keeps shifting his ground.
[ترجمه گوگل]بحث کردن با او آزاردهنده است زیرا مدام موضع خود را تغییر می دهد
[ترجمه ترگمان]او از بحث کردن با این که هی زمین را تغییر می دهد، آزار دهنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shifting that wardrobe must have taken some doing!
[ترجمه گوگل]تغییر آن کمد لباس باید کمی انجام شود!
[ترجمه ترگمان]تغییر لباس باید کاری کرده باشد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Public opinion is shifting in favour of change.
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به نفع تغییر تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به نفع تغییر در حال تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Public opinion is shifting in favor of the new law.
[ترجمه گوگل]افکار عمومی به نفع قانون جدید تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]افکار عمومی به نفع قانون جدید در حال تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Opinion is shifting in favour of the new scheme.
[ترجمه گوگل]نظر به نفع طرح جدید تغییر می کند
[ترجمه ترگمان]نظریه به نفع طرح جدید تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He kept shifting awkwardly from one foot to the other.
[ترجمه گوگل]مدام به طرز ناخوشایندی از یک پا به پای دیگر جابجا می شد
[ترجمه ترگمان]او ناشیانه از یک پا به سوی دیگر حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تغییر مکان دهی (اسم)
shifting

چموش (صفت)
restive, cantankerous, outlaw, mulish, skittish, shifting, nappy, jibbing, rowdy

بی ثبات (صفت)
fickle, variable, shifty, unstable, shifting, mutable, instable, impermanent, slippery, slippy, inconstant, wonky

تغییر کننده (صفت)
shifting

تخصصی

[ریاضیات] انتقال، جابجایی، عوض کردن

انگلیسی به انگلیسی

• moving, changing, varying
shifting is used to describe things which are made up of different parts that continuously move and change position in relation to each other.

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: دِگَرسویِش

⚫ نگارش به خط لاتین: Degarsuesh

⚫ آمیخته از: دِگَرسودن ( shift ) و �‍ِش� ( ing )

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

۱. متغیر. ناپایدار. بی ثبات. متزلزل ۲. متحرک. مواج. روان. سیال
مثال:
The day when the earth and the mountains will quake, and the mountains will be like dunes of shifting sand.
روزی که زمین و کوه ها بلرزند و کوه ها شبیه تپه های شنی از شن های متحرک و روان شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

�یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ وَ کَانَتِ الْجِبَالُ کَثِیبًا مَهِیلًا�

دگرگونی
تغییر
انتقال - جابجایی
گاهی بمعنای � به گردن کسی انداختن� هم میتواند باشد .
در آمار به معنی انتقال است که پس از تبدیل داده ها ممکن است اتفاق بیفتد
شیفتینگ جدیدا ترند شده که به معنای تغییر مکان دادن که به ذهن بر میگرده درواقع از دنیایی که توش هستیم با استفاده از ذهنمون میتونیم
shifting ( adj ) = متغیر، نامنظم، متحرک ( جا به جا شونده ) ، انتقال
the shifting sand beneath their feet = شن های متحرک زیر پاهایشان
shifting dune = تَلِ ماسه متحرک
angle shifting = زاویه متغیر
...
[مشاهده متن کامل]

tax shifting = انتقال مالیات
load shifting = انتقال بار
shifting patterns = الگوهای متغیر
example:
earthquake are caused by shifting layers of earth along faults.
زمین لرزه در اثر تغییر لایه های متحرک زمین در امتداد گسل ها ایجاد می شود.

دگرسویی، تراجایی، انتقال به وضعیت یا جایی دیگر، تغییر وضعیت یا مکان
تغییرپذیر
روان و سیال
متغیر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس