اسم ( noun )
• (1) تعریف: one of the parts into which something is or can be separated.
• مترادف: division, part, piece, portion, section
• مشابه: length
• مترادف: division, part, piece, portion, section
• مشابه: length
- a segment of grapefruit
[ترجمه گوگل] یک قسمت از گریپ فروت
[ترجمه ترگمان] یک بخش از گریپ فروت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک بخش از گریپ فروت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the religious segment of the population
• (2) تعریف: in geometry, a portion of a line bounded by two endpoints, or a part of a geometrical figure separated by a line or plane.
• (3) تعریف: one of the many distinct and similar divisions of the body of an animal such as an earthworm.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: segments, segmenting, segmented
مشتقات: segmentary (adj.)
حالات: segments, segmenting, segmented
مشتقات: segmentary (adj.)
• : تعریف: to separate or cause to be separated into segments.
• مترادف: section
• مشابه: fraction
• مترادف: section
• مشابه: fraction
- The students segmented worms in biology class.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان در کلاس زیست شناسی کرم ها را تقسیم کردند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کرم را در کلاس زیست شناسی بخش بندی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان کرم را در کلاس زیست شناسی بخش بندی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The issue segmented the congregation into those who were for and those who were against.
[ترجمه نیما چوبین] این موضوع جماعت به طرفدارها و کسانی که مخالف بودند، تقسیم کرد.|
[ترجمه گوگل] این موضوع جماعت را به موافقان و مخالفان تقسیم کرد[ترجمه ترگمان] این مساله جماعت را برای کسانی که مخالف بودند و کسانی که مخالف بودند تقسیم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید