معنی: صدای بهم خوردن چیزی، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردنمعانی دیگر: درهم کوفتن، درهم فشردن، قوز کردن، کز کردن، خود را جمع کردن، صدای بهم خوردن چیزی مثل صدای سنگریزه، منقب کردن
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: scrunches, scrunching, scrunched
• (1)تعریف: to crush together, crumple, or crunch.
• (2)تعریف: to hunch (the shoulders or body).
• (3)تعریف: to squeeze together the muscles of (the face or the nose) (often fol. by "up").
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1)تعریف: to hunch the shoulders or body, as to hide or protect oneself.
• (2)تعریف: to make a crunching sound. • مشابه: crunch
اسم ( noun )
• : تعریف: the sound or action of scrunching. • مشابه: crunch
جمله های نمونه
1. The pebbles/gravel/snow scrunched beneath our feet.
[ترجمه گوگل]سنگریزه/شن/برف زیر پای ما خرد شد [ترجمه ترگمان]سنگریزه و سنگریزه زیر پای ما مچاله شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. The dry leaves scrunched under our feet.
[ترجمه گوگل]برگ های خشک زیر پایمان خرد شد [ترجمه ترگمان]برگ های خشک زیر پاهای ما مچاله شده بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. I scrunched up the letter and threw it in the bin.
[ترجمه لیلانوری] نامه را مچاله کرده و در سطل زباله انداختم.
|
[ترجمه گوگل]نامه را خرد کردم و در سطل زباله انداختم [ترجمه ترگمان]من نامه رو مچاله کردم و انداختمش توی سطل [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. She scrunched up three pages of notes and threw them in the bin.
[ترجمه گوگل]سه صفحه یادداشت را پاره کرد و در سطل زباله انداخت [ترجمه ترگمان]او سه صفحه اسکناس مچاله کرد و در سطل آشغال انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He scrunched up the note and threw it on the fire.
[ترجمه گوگل]اسکناس را پاره کرد و روی آتش انداخت [ترجمه ترگمان]یادداشت را مچاله کرد و روی آتش انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Her father scrunched his nose.
[ترجمه لیلانوری] پدر او دماغش را فشرد. - - ( فشرده کردن دماغ یکی از حالات صورت و یکی از رفتارهای انسان مثلا برای نشان دادن تنفر است. )
|
[ترجمه گوگل]پدرش دماغش را فشرد [ترجمه ترگمان]پدرش بینی اش را مچاله کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I scrunched my hat up in my pocket.
[ترجمه گوگل]کلاهم را در جیبم فرو کردم [ترجمه ترگمان]کلاهم را در جیبم کشیدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The hedgehog scrunched itself up into a ball.
[ترجمه گوگل]جوجه تیغی خودش را به صورت توپ درآورد [ترجمه ترگمان]جوجه تیغی به شکل توپ مچاله شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He scrunched up his eyes and grinned.
[ترجمه گوگل]چشمانش را به هم ریخت و پوزخندی زد [ترجمه ترگمان]چشم هایش را مچاله کرد و لبخند زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. She scrunched the letter up and threw it in the bin.
[ترجمه گوگل]نامه را پاره کرد و در سطل زباله انداخت [ترجمه ترگمان]نامه را مچاله کرد و توی سطل انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Her mother was sitting bolt upright, scrunching her white cotton gloves into a ball.
[ترجمه گوگل]مادرش صاف نشسته بود و دستکشهای نخی سفیدش را به شکل توپ درآورده بود [ترجمه ترگمان]مادرش نشسته بود و دستکش های نخی سفیدش را در یک توپ می پیچید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. We scrunched the pebbles/gravel/snow under our feet.
[ترجمه گوگل]سنگریزه/شن/برف را زیر پایمان خرد کردیم [ترجمه ترگمان]سنگ ریزه و سنگریزه را زیر پای خودمان می کشیدیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Then, bend and scrunch the paper with the fondant to form a folded cloth appearance.
[ترجمه گوگل]سپس کاغذ را با فوندانت خم کرده و خرد کنید تا ظاهر پارچه ای تا شده ایجاد شود [ترجمه ترگمان]بعد خم می شود و با خمیر کاغذ را به صورت خمیر تراشیده در می آورد تا ظاهر خود را شکل دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The snow scrunched underfoot.
[ترجمه گوگل]برف زیر پا می خرد [ترجمه ترگمان]برف روی زمین مچاله شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• sound of crumpling or crunching crumple, crush, crunch; make a crunching or crumpling sound if you scrunch something or if it scrunches, you press it or crush it noisily. a scrunch is a noise made by pressing or crushing something, for example when you are walking or driving over loose stones. if you scrunch something up, you squeeze it, crush it, or bend it so that it is no longer in its natural shape.
پیشنهاد کاربران
chew, champ, chaw, chomp, chonk, chump, crunch, masticate, munch, ruminate, crumple, crimp, crimple, crinkle, rimple, ruck ( up ) , ruckle, rumple, screw, wrinkle صدای بهم خوردن چیزی ( مثل صدای سنگریزه ) ، درهم شکستن، بهم فشردن، مچاله کردن، منقبض کردن
Scrunch : مچاله کردن / جمع و جور کردن بدن خود/تنگ تر و فسرده تر کردن ماهیچه ها / صدای خوردن شدن و له شدن چیزی ( مثل صدای برف وقتی پا میزاری روش و راه میری ) Crumple : مچاله کردن Wrinkle : چروک کردن ( v ) - چروک ( n ) ... [مشاهده متن کامل]