scale

/ˈskeɪl//skeɪl/

معنی: درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن
معانی دیگر: (نقطه هایا خط های کوتاه که چیزی را مدرج می کند مثل خط های خطکش) زینه بندی، مدرج شدگی، هر چیز مدرج (برای اندازه گیری)، سنجه، اشل، ایاره، میزان، زینه، پیمانه، (در مدل سازی و نقشه کشی و غیره) نسبت اندازه ی مدل یا نقشه به اندازه ی خود چیز، طبقه بندی، زینه بندی، دسته بندی، درجه بندی، (از نردبان یا پلکان یا کوه و غیره) بالا رفتن، صعود کردن، (هر چیز رفیع) دست یافتن، رسیدن، فایق شدن، چیره شدن، فرازیدن، درجه بندی کردن، مدرج کردن، زینه بندی کردن، تنظیم کردن، سنجیدن، (با ترازو و غیره) اندازه گرفتن، مقیاس گرفتن، اندازه داشتن، (برحسب معیار معین) افزودن (با: up) یا کاستن (با: down)، (در اصل) نردبان، پلکان، هر وسیله ی بالا رفتن، (ریاضی) نرد، پاشنه ی مقیاس، مقیاس خطی، (موسیقی) گام، توالی هفت نت موسیقی، اسکالا، (ماهی و مار و غیره) فلس، پولک، پشیزه، (فلس) پاک کردن، کندن، فلس گیری کردن، رجوع شود به: scale insect، کبره، دله، ورقه، (فلز - در اثر زنگ زدگی) پوسته پوسته شدگی، لایه لایه شدگی، شوره زدگی، (در قوری و سماور و دیگ بخار و غیره) ته نشست سخت شده، ته گرفتگی، درآوردن این ته نشست، (گیاه شناسی) پولک برگ، پولک برگه (که شکوفه را می پوشاند)، تراشیدن، (لایه لایه) بریدن، نازک کردن، با فلس یا پولک پوشاندن، (دندان پزشکی - با ابزار ویژه) جرم دندان را پاک کردن، جرم دندان، (معمولا جمع) ترازو، قپان، کرستون، باسکول، (ترازو) کفه، (با ترازو) وزن کردن یا شدن، (s بزرگ - جمع) برج میزان (رجوع شود به: libra)، درجمع ترازو

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the many small, hard, thin plates that cover fish, reptiles, and certain mammals.
مترادف: squama

(2) تعریف: any thin flat piece that flakes off a surface such as skin.
مترادف: flake

(3) تعریف: a small plant-destroying insect.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scales, scaling, scaled
(1) تعریف: to remove the scales from.
مشابه: exfoliate, peel, scrape, skin, strip

- Would you scale this fish?
[ترجمه mahe989] میشه لطفا این ماهی را وزن کنید؟
|
[ترجمه امیر] میشه این ماهی رو اندازه کنی؟
|
[ترجمه di darkestar] امکان دارد این ماهی را تمیز ( پولک زنی یا فلس گیری ) کنید؟
|
[ترجمه گوگل] آیا این ماهی را فلس می کنید؟
[ترجمه ترگمان] این ماهی رو از دست میدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to strip off in thin layers.
مترادف: exfoliate, pare, peel, shave
مشابه: flake, husk, laminate, scrape, strip
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: scalelike (adj.)
• : تعریف: to flake off.
مترادف: exfoliate, flake
مشابه: desquamate, peel
اسم ( noun )
• : تعریف: (often pl.) an apparatus used for weighing.
مترادف: balance
اسم ( noun )
(1) تعریف: a series of successive steps or degrees.
مترادف: progression

(2) تعریف: a set of consecutive marks, usu. numbered, on a measuring device such as a ruler or thermometer.
مترادف: calibration

(3) تعریف: such a device.
مترادف: measure

(4) تعریف: the ratio of the size of a model or other representation, such as a map, to the actual size of the thing represented.

- a scale of one inch to ten miles
[ترجمه گوگل] مقیاس یک اینچ تا ده مایل
[ترجمه ترگمان] مقیاسی از یک اینچ تا ده مایل،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: degree, extent, or level.
مترادف: degree, grade, order

- large-scale war
[ترجمه گوگل] جنگ در مقیاس بزرگ
[ترجمه ترگمان] جنگ در مقیاس بزرگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: in music, a succession of ascending or descending tones.
مشابه: mode

(7) تعریف: anything that one may ascend or go up.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: scales, scaling, scaled
(1) تعریف: to climb up or on top of; ascend.
مترادف: ascend, climb, surmount, top
مشابه: escalade, mount, swarm

- She scaled a steep cliff.
[ترجمه گوگل] او از یک صخره شیب دار بالا رفت
[ترجمه ترگمان] از صخره بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make or adjust according to a ratio or proportion (sometimes fol. by down).
مترادف: regulate
مشابه: adapt, adjust, set

- He scaled his desires to what was possible.
[ترجمه گوگل] او خواسته های خود را تا حد امکان پذیرفت
[ترجمه ترگمان] امیال خود را با آنچه امکان داشت اندازه گیری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We have scaled down the cost.
[ترجمه گوگل] ما هزینه را کاهش داده ایم
[ترجمه ترگمان] ما هزینه را کاهش داده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: scaler (n.)
• : تعریف: to climb, progress, or ascend, esp. in stages.
مترادف: ascend, climb
مشابه: progress, rise

جمله های نمونه

1. a scale model of a building
مدل ساختمان با ابعاد کوچکتر (ولی با نسبت های همانند)

2. a scale of one inch to a mile
به نسبت یک اینچ به یک میل

3. arithmetic scale
سنجه ی حسابی

4. decimal scale
مقیاس اعشاری

5. ganoid scale
پولک (فلس) رخشا

6. map scale
مقیاس نقشه

7. the scale of our losses
میزان ضررهای ما

8. the scale of taxation
مقیاس مالیات ها

9. the scale on a thermometer
درجه بندی روی دماسنج

10. to scale a castle wall
از دیوار قلعه بالا رفتن

11. to scale up imports
واردات را زیاد کردن

12. in scale
طبق مقیاس و نسبت های معین،با تناسب

13. large scale
به میزان زیاد،به مقیاس زیاد

14. sliding scale
سنجه ی پارسنگی،معیار متناسب ساز

15. small scale
در مقیاس کم،کوچک،کم اندازه،قلیل

16. a wage scale
معیار مزدها

17. the binary scale
دسته بندی دوگانه

18. the salary scale goes from $ 60 to $ 90
اشل حقوق ها از 60 تا 90 دلار است.

19. the social scale
طبقه بندی اجتماعی

20. you can scale a fish with a knife
می توانی ماهی را با چاقو فلس گیری کنی .

21. economies of scale
اقتصاد کلان،تولید (یا خرید و غیره) در سطح بالا (که ارزانتر در می آید)

22. out of scale
بی تناسب،مخالف با مقیاس و نسبت های معین

23. agriculture on a small scale
کشاورزی در مقیاس کم

24. the first men to scale mount everest
اولین مردانی که از کوه اورست بالا رفتند

25. the weights of a scale
وزنه های ترازو

26. he put the watermellon on one scale and the weights on the other
هندوانه را روی یک کفه و وزنه ها را روی کفه ی دیگر گذاشت.

27. they prosecuted fishing on a large scale
آنها به مقدار زیاد ماهیگیری می کردند.

28. The scale of the fighting is almost unimaginable.
[ترجمه گوگل]وسعت نبرد تقریبا غیر قابل تصور است
[ترجمه ترگمان]مقیاس مبارزه تقریبا غیرقابل تصور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. How would you rate his work on a scale of 1 to 5?
[ترجمه گوگل]به کار او در مقیاس 1 تا 5 چه امتیازی می دهید؟
[ترجمه ترگمان]چگونه کار او را در مقیاس ۱ تا ۵ تنظیم می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. She made a 1:5 scale replica of Captain Cook's ship,'The Endeavour '.
[ترجمه گوگل]او یک کپی در مقیاس 1:5 از کشتی کاپیتان کوک، "The Endeavour" ساخت
[ترجمه ترگمان]او نسخه ۱: ۵ را از کشتی کاپیتان کوک، یعنی سفینه Endeavour را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درجه (اسم)
measure, length, point, gage, gauge, mark, alloy, degree, grade, rating, scale, quantum, proportion, peg, gradation, thermometer, thermometre, pitch, stair, step

تناسب (اسم)
analogy, symmetry, coordination, scale, proportion, appropriateness, proportionality, congruence, concinnity, propriety, commensurability, congruency

وزن (اسم)
cadence, charge, burden, movement, scale, avoirdupois, rhythm, differentia

ترازو (اسم)
scale, balance

نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

پوسته (اسم)
case, scale, flake, cod, membrane, chaff, crust, cortex, incrustation, scurf, pellicle, patagium, shuck, testa

کفه ترازو (اسم)
scale, pan, scalepan

مقیاس نقشه (اسم)
scale

خط مقیاس (اسم)
scale

هر چیز مدرج (اسم)
scale

وسیله سنجش (اسم)
scale

هر چیز پله پله (اسم)
scale

اعداد روی درجه گرما سنج و غیره (اسم)
scale

پولک یا پوسته بدن جانور (اسم)
scale

مقیاس (اسم)
measure, criterion, gauge, scale, yardstick, meter, indicator

پله (اسم)
degree, scale, quantum, stage, echelon, stair, step, rung, round of the ladder

فلس (اسم)
scale, flake, small copper coin, squama

گام (اسم)
pace, going, scale, gamut, gait, stride, pitch, step, footstep, footpace, tempo

پیمودن (فعل)
measure, pace, travel, run, mete, wing, scale, survey, traverse, wend, perambulate

مقیاس کردن (فعل)
scale

مقیاس گذاشتن (فعل)
scale

توزین کردن (فعل)
scale, weigh

نقشه کشیدن (فعل)
scale, machinate, plan, project, plat, map, plot, compass, engineer, finagle

تخصصی

[شیمی] مقیاس، ترازو
[سینما] اندازه
[عمران و معماری] مقیاس - میزان - مقیاس گذاری - ترازو - قپان - پوسته شدن - پوسته کردن - روبرداری
[کامپیوتر] مقایش گذاشتن؛ مقایس - مقیاس، مقیاس گذاری تغییر اندازه یک شی ء گرافیکی، بدون تغییر شکل آن در بسیاری از برنامه های ترسیمی، می توانید به وسیله ی انتخاب شیئی و کشیدن یکی از نقاط گوشه ای آن، شی ء مورد نظر را مقیاس گذاری کنید .
[برق و الکترونیک] مقیاس 1. مجموعه هایی از نشانه ها برای خواندن مقدار کمیت یا تنظیم . 2. مجموعه ای از نتهای موسیقی که از کم به زیاد با شمای معینی از فواصل مناسب برای موسیقی منظم شده اند . 3. تغییر مقادیر واحدهایی که مسئله ای برحسب آنها بیان شده است برای قرار دادن همه مقادیر در داخل ظرفیت کامپیوتر . - مقیاس
[فوتبال] مقیاس
[مهندسی گاز] مقیاس، پوسته، پوسته پوسته شدن
[زمین شناسی] مقیاس کردن - نسبت فاصله روی نقشه، عکس یا تصویر به همان فاصله روی زمین که تمام آنها با واحدهای مشابه بیان می شود
[بهداشت] مقیاس
[نساجی] پولک - فلس - پوست - پوسته - رسوب - ماده ته نشین شده - مقیاس - خط مقیاس - هر چیز مدرج - وزن داشتن - کفه ترازو - درجه - میزان
[ریاضیات] مقیاس
[آمار] مقیاس

انگلیسی به انگلیسی

• progression of steps; table of graduated rates; system of marks used for measuring; flake; one of many thin plates forming a protective covering; weighing device; limescale
climb; ascend; weigh; do according to a particular ratio; remove flakes or scales; become covered in limescale; change the size of something; adjust the size of a picture, resize a picture (computers)
if you refer to the scale of something, you are referring to its size, especially when it is big.
you use scale in expressions such as `large scale' and `on a small scale' when you are indicating the size, extent, or degree of one thing as compared to other similar things.
a scale is a set of levels or numbers which are used in a particular system of measuring things or comparing things.
the scale of a map, plan, or model is the relationship between its measurements and those of the thing in the real world that it represents.
a scale is also a sequence of musical notes that are played or sung in an upward or downward order.
the scales of fish or reptiles are the small, flat pieces of hard skin that cover their bodies.
scales are a piece of equipment for weighing things.
if you scale something high or steep, you climb up or over it.
if something is scaled down, it is made smaller in size or amount than it used to be.
if you scale up an activity, you intensify it or make it bigger.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To climb up or over something, especially a steep surface 🏔️
🔍 مترادف: Climb
✅ مثال: They scaled the mountain, reaching the summit just before sunrise.
چیزی درجه بندی شده به ویژه برای اندازه گیری
Achieve Scale
با حفظ کارایی و اثربخشی به رشد تصاعدی دست یافتن
[گیاه شناسی] شپشک
A scale is a device used to measure the weight or mass of an object. It typically consists of a platform or tray on which the object is placed, and a display that shows the weight.
وسیله ای برای اندازه گیری وزن یا جرم یک جسم. معمولاً شامل یک پلت فرم یا سینی است که جسم روی آن قرار می گیرد و نمایشگری که وزن را نشان می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

ترازو
مثال؛
I need to step on the scale to see if I’ve lost any weight.
A fitness enthusiast might track their progress by saying, “I’ve been using the scale every week to see how much muscle I’ve gained. ”
A chef might use a scale to measure ingredients precisely, saying, “I always weigh my flour on the scale to ensure accurate baking. ”

scalescale
تصویر زیر مربوط به شرح معنی های واژه ی Scale است که در پست قبلی بارگذاری نشده بود
scale
[فیزیک] ۱ - ترازو؛ ۲ - مقیاس؛ درجه بندی؛ درجه بندی روی دستگاه های اندازه گیری مانند خط کش و کولیس [فعل] ۱ - وزن کردن ( اندازه گیری جِرم ) با ترازو؛ ۲ - درجه بندی کردن
[نقشه برداری/ نقشه کشی] مقیاس؛ نسبت تصویر عوارض یا اشیای طبیعی با آن چه در نقشه ترسیم می شود
...
[مشاهده متن کامل]

[موسیقی] ۱ - گام؛ مقیاس؛ ۲ - بازو؛ دسته؛ در سازهای زهی مانند گیتار به فاصله ی خرک بالا ( شیطانک ) تا تیغه ی خرک پایین گفته می شود ( شکل زیر )
[متالورژی] پوسته؛ پوسته ی نورد؛ زنگ زده گی و لایه ی اکسیدی نسبتاً ضخیم روی قطعات آهنی نورد شده؛
[عمومی] [فعل] ۱ - بالا رفتن ( از نردبان یا پله ) ؛ ۲ - فتح؛ دست یابی به درجات بالا مانند فتح قله یا اوج موفقیت؛ ۳ - مقیاس کردن؛ تنظیم نسبت با معیار یا استاندارد معین

مقیاس
مثال: The scale of the project was larger than anticipated.
مقیاس پروژه از آنچه پیش بینی شده بیشتر بود
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
ابعاد
to climb up a steep surface, such as a wall or the side of a mountain, often using special equipment
بالا رفتن از یک سطح شیب دار، مانند دیوار یا کنار کوه، اغلب با استفاده از تجهیزات ویژه
The prisoner scaled the high prison wall and ran off.
...
[مشاهده متن کامل]

Helicopter images appeared to show that police had used a ladder to scale the front wall of his mansion in Rio.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/scale
میزان ( در زبانشناسی )
نوردیدن
salary scale
جدول مزد
پولک ماهی
اسکیل پذیری = ابعاد پذیری
اسکیل = ابعاد
در کوه نوردی به معنای "بالا رفتن" متراف climb است
متراژ
scale back
کاهش دادن
مثالی از بالارفتن که توسط دوستان گفته شده است
On the day of the attack, the gunman scaled a 5 - foot tall exterior fence before multiple unlocked doors allowed the gunman to enter the classrooms unimpeded, the report found.
...
[مشاهده متن کامل]

گزارش یدست آورد که در روز حمله، مرد مسلح از یک حصار بیرونی به ارتفاع 5 فوت بالا رفت، قبل از اینکه چندین درب قفل نشده به فرد مسلح اجازه دهند بدون مانع وارد کلاس ها شود.

Scale is a machine for weighing things
_________________
Example : when we put an article on scale , it shows us its mass.
فلس یا پولک ماهی
میزان
شدت
درجه
امکان رشد یا جای رشد داشتن
scale ( خوردگی )
واژه مصوب: پوسته 4
تعریف: محصولی فلزی که براثر اُکسایش و گرما بر سطح فلزات ایجاد می شود |||متـ . پوستۀ اکسیدی mill scale
تنظیم کردن یا تخمین زدن بر اساس یک مقدار یا استاندارد
نردبان، بالا رفتن از نردبان، کوه و غیره.
در مورد ماهی؛ تمیز کردن، پولک زنی یا فلس گیری
مقیاس پذیر کردن
رشد سریع
رشد نجومی
در این معنی:
scale something ( from something ) ( to something ) : ( specialist ) to change the size of something
تغییر اندازه دادن
گاهی در متن های مدیریتی و اقتصادی به معنای رشد کردن، توسعه دادن، گسترش دادن، بالا رفتن نیز می باشد.
معیار، میزان، سنجش، مقیاس
Equipment used for weighing people or thing
Drawn to scale
در ریاضی و مقیاس
چیزی که نسبی کشیده شده ( مثلا اگر چیزی ۱ متر لزوما در نقشه ۱ متر کشیده نشده ( نسبیِ )
( موسیقی ) گام
شاخص - مدّرج - گِیج ( روغن در موتور )
scale out : در بورس : خروج از معامله با صورت مرحله ای و نسبتی از سرمایه
scale into : در بورس : ورود به معامله با صورت مرحله ای و نسبتی از سرمایه
ترازو

نسبت
پولک ماهی . بالارفتن
نسبت و مقیاس
نظرسنجی، پرسشنامه
●عیار، درجه، میزان
●ترازو، وسیله سنجش
●بالا رفتن ( به مکان مرتفعی )
گستردگی، وسعت، بزرگی، بازه - سطح، پایه - نرخ
مقیاس
توفیق، پیشرفت
مانند achieve scale:به توفیق دست یافتن
( در موسیقی ) گام
راه رفتن روی لبه دیوار با حفظ تعادل
آزمون
ترازو
رسوب
pay scale, سیستم حقوقی
salary structure مترادفش میشه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٢)

بپرس