savvy

/ˈsævi//ˈsævi/

معنی: ادراک، زرنگ و دانا، درک کردن، فهمیدن
معانی دیگر: زرنگی، زیرکی، دانایی، شم، دریافتن، (خودمانی)، باجربزه، زبردست، savvey ادراک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) sophisticated and intuitive understanding, esp. of the way organizations work and of people's motives for action.
صفت ( adjective )
حالات: savvier, savviest
• : تعریف: (informal) having sophisticated understanding.
متضاد: naive
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: savvies, savvying, savvied
• : تعریف: (informal) to know or understand.

جمله های نمونه

1. business savvy
جربزه ی کاسبی

2. political savvy
شم سیاسی

3. Tony's coming, do you savvy?
[ترجمه گوگل]تونی می آید، آیا باهوشی؟
[ترجمه ترگمان]تونی داره میاد، تو درک می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. More people are cholesterol savvy today than five years ago.
[ترجمه ملیکا حبیبی] امروزه اکثر انسان ها بیش از پنج سال پیش. . . مستعد ابتلا به بیماری فشار خون هستند.
|
[ترجمه گوگل]امروزه افراد بیشتری نسبت به پنج سال پیش به کلسترول آگاهی دارند
[ترجمه ترگمان]امروزه بیش از پنج سال است که افراد مبتلا به کلسترول خون دریافت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's obviously got a lot of political savvy.
[ترجمه ملیکا حبیبی] مسلم است. . . که او از شم سیاسی بسیار بالایی برخوردار بوده است.
|
[ترجمه گوگل]واضح است که او دانش سیاسی زیادی دارد
[ترجمه ترگمان]او به طور واضح بسیاری از دانش سیاسی را درک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is known for his political savvy and strong management skills.
[ترجمه گوگل]او به دلیل هوش سیاسی و مهارت های مدیریتی قوی اش شناخته شده است
[ترجمه ترگمان]او به خاطر درک سیاسی و مهارت های مدیریتی قوی شناخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There's been a nuclear accident, savvy?
[ترجمه گوگل]یک حادثه هسته ای رخ داده است، باهوش؟
[ترجمه ترگمان]یه حادثه هسته ای وجود داره، با فهم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Keep your mouth shut! Savvy?
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] دهانت را ببند. فهمیدی؟؟
|
[ترجمه گوگل]دهانت را ببند! باهوش؟
[ترجمه ترگمان]!! !! !! !! !! !! !! !! !! savvy \"؟\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Savvy / PixTex combines the retrieval of text with pictures of documents from large databases.
[ترجمه گوگل]Savvy / PixTex بازیابی متن را با تصاویر اسناد از پایگاه های داده بزرگ ترکیب می کند
[ترجمه ترگمان]Savvy \/ PixTex بازیابی متن با تصاویر اسناد از پایگاه داده های بزرگ را ترکیب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Investors savvy enough to pick REITs that subsequently are taken over by other REITs stand to make handsome profits.
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران به اندازه کافی باهوش هستند که REIT هایی را انتخاب کنند که متعاقباً توسط سایر REIT ها تصاحب می شوند، می توانند سودهای خوبی کسب کنند
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران به اندازه کافی زرنگ هستند که REITs را انتخاب کنند که متعاقبا توسط سایر REITs گرفته می شوند تا سود خود را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She hasn't got much savvy.
[ترجمه گوگل]او هوش چندانی ندارد
[ترجمه ترگمان]خیلی باهوش هم نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. On the contrary, it is becoming politically more savvy and more persuasive all the time.
[ترجمه گوگل]برعکس، از نظر سیاسی همیشه هوشمندتر و متقاعدتر می شود
[ترجمه ترگمان]برعکس، در تمام این مدت بیش از پیش savvy و more می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Both companies are founded upon savvy business ideas.
[ترجمه گوگل]هر دو شرکت بر اساس ایده‌های تجاری هوشمندانه تأسیس شده‌اند
[ترجمه ترگمان]هر دوی این شرکت ها براساس ایده های کسبوکار دانا تشکیل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Let cool and stir in thyme, marjoram, savvy, and chives.
[ترجمه گوگل]بگذارید خنک شود و آویشن، مرزنجوش، مریم و پیازچه را هم بزنید
[ترجمه ترگمان]از thyme، marjoram، savvy و chives بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادراک (اسم)
understanding, impression, notion, perception, realization, conception, uptake, scent, cognition, headpiece, savvy, cognizance, conceptualization, hindsight, mother wit, sentience

زرنگ و دانا (صفت)
savvy

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

انگلیسی به انگلیسی

• understanding, wisdom, intelligence (slang)
know, understand (slang)
experienced, knowledgeable (slang)
someone who is savvy has practical knowledge and ability; used in informal american english. adjective here but can also be used as an uncount noun. e.g. ...long-term vision and political savvy.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Having practical knowledge or understanding; shrewd 🌟📚
🔍 مترادف: Knowledgeable
✅ مثال: Her savvy approach to investing led to significant financial gains.
مثال؛
She’s a savvy businesswoman who knows how to negotiate deals.
In a discussion about technology, someone might say, “He has a lot of savvy when it comes to coding. ”
A person might compliment another by saying, “You have a savvy approach to problem - solving. ”
Savvy یعنی بهره مندی از دانش عملی در مورد موضوعی خاص، توانِ قضاوت و شناخت مردم و بیزینس ها. پس بهترین معانی میشه:
شم، کاردان، کاربلد، کهنه کار، کار آزموده، زبردست، . . . شناس، . . . بلد، کارشناس
مثال ها⬇️
...
[مشاهده متن کامل]

computer savvy
کامپیوتربلد، کاربلدِ کامپیوتر
Media savvy
رسانه شناس، کارشناس رسانه
savvy investors/savvy shoppers
سرمایه گذاران کاربلد، مشتریِ خبره
He has a lot of political savvy
او شم سیاسی بالایی دارد

دارای عقل سلیم و قوۀ تشخیص خوب؛ توانایی تشخیص خوب و قضاوت درست؛ مطلع؛ آگاه
به صورت پرسشی به معنیِ "میدونی؟" استفاده میشه.
Tech savvy نابغه تکنولژی - خدای تکنولژی
Business savvy: نابغه معامله
Political savvy: نابغه سیاست
Math savvy :خدای ریاضیات
خدای یه کاری ، مثلا خدای تکنولوژی
کار بلد
خبره
به معنی درگیر شدن هم استفاده میشه
Tech savvy اعتیاد به تکنولوژی
smartness
۱. دانش - درایت
۲. با درایت - پخته و فهمیده
۳. افتاد ؟؟
⬛ واژه نامه Learner's ⬛
NOUN
[noncount] :
🔴 practical understanding or knowledge of something
◀️He is admired for his business savvy [=shrewdness]
...
[مشاهده متن کامل]

ADJECTIVE
[also more savvy; most savvy]
🔴 having practical understanding or knowledge of something
◀️She's a very savvy investor.
◀️He is savvy about computers
⬛ واژه نامه گوگل ⬛
noun
shrewdness and practical knowledge; the ability to make good judgements
◀️"the corporate finance bankers lacked the necessary political savvy"
👑 SIMILAR 👑
shrewdness / astuteness / sharp - wittedness / sharpness / acuteness / acumen / acuity / intelligence / wit / canniness
common sense / discernment / insight
👑 OPPOSITE 👑
inexperience / ignorance
ADJECTIVE
shrewd and knowledgeable; having common sense and good🔴 judgement
◀️"Bob is a savvy veteran who knows all the tricks"
👑 SIMILAR 👑
shrewd / astute / sharp - witted / sharp / acute / intelligent
clever / canny / media - savvy / perceptive / perspicacious
sagacious / sage / on the ball / smart / streetwise / pawky
heads - up / whip - smart / long - headed / sapient / argute
👑 OPPOSITE 👑
stupid / gullible
VERB
🔴know or understand
◀️"Charley would savvy what to do"
👑 SIMILAR 👑
realize / understand / comprehend / grasp / see / know
apprehend / get / get a fix on / catch on
⬛ واژه نامه Cambridge ⬛
🔴practical knowledge and ability
NOUN
◀️business savvy
◀️She's very intelligent, but hasn't got much savvy
🔴having or showing practical knowledge and experience
ADJECTIVE
Teenagers are savvier about handling their digital information◀️ than adults
◀️He dazzled the country as a modern, media - savvy politician
🔴 used to describe someone with practical knowledge and ability
◀️savvy investors/businessmen/consumers
◀️commercially/politically/technologically savvy
⬛ واژه نامه Urban ⬛
1. to understand something
2. knowledge
3. knowledgeable
( from spanish, Sabe, he knows )
◀️ I don't think you are as savvy on the subject as I am

Fabulous
CASH IN Savvy mum shares the easy money hacks which means she ALWAYS has enough cash for her bills
. . .
متخصص. کارشناس
۱ - ?savvy. . . فهمیدی ؟
۲ - فهم، شم
political savvy فهم سیاسی، شم سیاسی
مهارت، practical knowledge and ability

وارد ( از لحاظ آشنایی وتخصص )
زیرکانه
1 - خردمند، داننده، دانا، فهیم، دارای شعور
Shrewd, knowledgeable, with good judgment, with common sense, well informed, perceptive,
I don't think you are as savvy on the subject as I am.
A financially savvy kid ) بچه ای با شم اقتصادی )
...
[مشاهده متن کامل]

2 - افتاد!!؟ حالیت شد؟!!
"?Shut up or I'll shut you up. . . savvy"

Figure out
دانا. بادرایت
به معنی افتادن ( از لحاظ درکی ) هم استفاده میشه مثلا تو فیلما که استفاده میشه savvy به معنای" افتاد؟ " هستش.
این واژه بعنوان صفت، در انگلیسی آمریکاییinformal بوده و بدین معنی است:
someone who is savvy is clever and knows how to deal with situations successfully
به معنی درک کردن و فهمیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس