satisfy

/ˈsætəsˌfaɪ//ˈsætɪsfaɪ/

معنی: راضی کردن، قانع کردن، خرسند کردن، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خشنود کردن
معانی دیگر: (شرایط یا الزامات چیزی را) برآوردن، رفع کردن، ارضا کردن، (قوانین و مقررات و تعمدات وغیره) تن دردادن، پیروی کردن، اجرا کردن، از شک (یا واهمه یا وحشت و غیره) درآوردن، گره گشایی کردن، برطرف کردن، ادا کردن، (وام و منت و غیره) پس دادن، جبران کردن، تلافی کردن، بازپرداخت کردن، پاداش دادن، غرامت دادن، تاوان دادن، بسنده بودن، کافی بودن، رضایتبخش بودن، خشنودگر بودن، مجاب کردن، پذیراندن، قبولاندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: satisfies, satisfying, satisfied
(1) تعریف: to fulfill or gratify the needs or expectations of.
مترادف: assuage, content, fulfill, gratify, please, sate, satiate
متضاد: disappoint, dissatisfy, frustrate
مشابه: answer, appease, delight, fill, pleasure, quench, relieve, slake, suffice, suit

- The meal didn't satisfy him.
[ترجمه قره داشی] غذا برای او راضی کننده نبود/ غذا او ا راضی نکرد.
|
[ترجمه مانی] با غذا حال نکرد
|
[ترجمه هانیه] غذا باب میلش نبود
|
[ترجمه گوگل] غذا او را راضی نکرد
[ترجمه ترگمان] غذا او را راضی نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fulfill.
مترادف: answer, fulfill, meet
مشابه: fit, match, pass, serve

- She satisfied the requirements of the job.
[ترجمه قره داشی] او الزامات کار را پذیرفت.
|
[ترجمه گوگل] او شرایط کار را برآورده کرد
[ترجمه ترگمان] او نیازهای این شغل را برآورده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to dispel doubts of or give assurance to.
مترادف: assuage, assure, pacify, reassure
مشابه: appease, convince, persuade, placate, relieve

- We cannot satisfy her as to his intentions.
[ترجمه گوگل] ما نمی توانیم او را در مورد نیاتش راضی کنیم
[ترجمه ترگمان] ما نمی توانیم او را قانع کنیم که چه قصدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to repair or repay (a wrong, debt, or the like).
مترادف: atone, recompense, repair, repay, requite, settle
مشابه: compensate, liquidate, pay, pay off, reimburse, remunerate, square

- She soon satisfied the loan.
[ترجمه محیا قره خانی] او خیلی زود وامش را پرداخت کرد ( قسط وام )
|
[ترجمه گوگل] او به زودی وام را ارضا کرد
[ترجمه ترگمان] به زودی وام را راضی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to give satisfaction.
مترادف: delight, please
مشابه: answer, do, suffice

- a wine that does not satisfy
[ترجمه پری] یک شرابی که راضی کننده نیست
|
[ترجمه یه گربه] یک شراب که راضی کننده نمی باشد .
|
[ترجمه گوگل] شرابی که سیر نمی کند
[ترجمه ترگمان] شرابی که ارضا نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. satisfy the examiners
(انگلیس) در امتحان قبول شدن

2. to satisfy any doubts, he went to them unarmed
برای برطرف کردن هر گونه شک و تردید،او بدون اسلحه نزد آنها رفت.

3. to satisfy one's natural urges
خواسته ی طبیعی خود را ارضا کردن

4. to satisfy somebody's curiosity
حس کنجکاوی کسی را فرونشاندن

5. to satisfy the police that one is innocent
بی گناهی خود را به پلیس قبولاندن

6. a treaty to satisfy indians who had been deprived of their lands
قراردادی برای دادن غرامت به سرخپوستانی که از زمین های خود محروم شده بودند

7. she tried to satisfy the child by giving him a candy
کوشید با دادن یک آب نبات کودک را خشنود کند.

8. this amount will satisfy our needs for now
این مقدار فعلا برای رفع نیازهای ما کافی خواهد بود.

9. he attacked women to satisfy his lust
برای اقناع شهوت خود به زن ها حمله می کرد.

10. we are here to satisfy all your needs
ما اینجا هستیم تا کلیه ی احتیاجات شما را برآورده کنیم.

11. his income is enough to satisfy his wants
درآمد او برای اقناع نیازهای او کافی است.

12. if a consignment does not satisfy all the conditions agreed upon, it will be sent back
اگر محموله طبق همه ی شرایط مورد توافق نباشد پس فرستاده خواهد شد.

13. our factory is able to satisfy the country's need for bicycles
کارخانه ی ما می تواند نیاز کشور به دوچرخه را پاسخگو باشد.

14. production is not sufficient to satisfy people's requirements for drugs
تولید برای رفع نیاز مردم به دارو کافی نیست.

15. to manipulate a situation to satisfy one's greed
برای اقناع حرص و آز خود از موقعیت بهره گیری کردن

16. this property is not enough to satisfy his loans
این ملک برای بازپرداخت وام های او کافی نیست.

17. he had to sell his land to satisfy his creditors
مجبور شد برای راضی کردن طلبکاران زمین خود را بفروشد.

18. it was impossible for the husband to satisfy all of maheen's wants
برآوردن همه ی خواسته های مهین برای شوهرش غیر ممکن بود.

19. my reasons for the delay did not satisfy him
دلایل من درباره ی تاخیر او را قانع نکرد.

20. to get a diploma, you have to satisfy all of these course requirements
برای گرفتن پایان نامه باید تمام درس های لازم را بگذرانی.

21. The education system must satisfy the needs of all children.
[ترجمه گوگل]نظام آموزشی باید نیازهای همه کودکان را برآورده کند
[ترجمه ترگمان]سیستم آموزشی باید نیازهای همه کودکان را برآورده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The couple made every effort to satisfy their son.
[ترجمه گوگل]این زوج تمام تلاش خود را برای جلب رضایت پسرشان انجام دادند
[ترجمه ترگمان]این زوج سعی کردند تا پسرشان را راضی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. This work does not satisfy me.
[ترجمه گوگل]این کار من را راضی نمی کند
[ترجمه ترگمان]این کار مرا راضی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. I opened the packet just to satisfy my curiosity.
[ترجمه گوگل]فقط برای ارضای کنجکاویم بسته را باز کردم
[ترجمه ترگمان]بسته را باز کردم تا حس کنجکاوی ام را ارضا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She killed him to satisfy her greed.
[ترجمه گوگل]او را کشت تا طمع او را ارضا کند
[ترجمه ترگمان]اون اونو کشت که طمع اون رو ارضا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He had to satisfy all claims for the damage he had caused.
[ترجمه گوگل]او باید تمام ادعاهای خسارتی که ایجاد کرده بود را برآورده می کرد
[ترجمه ترگمان]او مجبور بود تمام ادعاهای او را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Horses need to satisfy their desire for space and freedom.
[ترجمه گوگل]اسب ها باید میل خود به فضا و آزادی را ارضا کنند
[ترجمه ترگمان]اسب ها نیاز به ارضا میل خود برای فضا و آزادی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Her father tried his best to satisfy her demands.
[ترجمه گوگل]پدرش تمام تلاشش را کرد تا خواسته های او را برآورده کند
[ترجمه ترگمان]پدرش سعی کرد تا خواسته او را ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راضی کردن (فعل)
content, assure, satisfy, sate

قانع کردن (فعل)
comply, content, satisfy, convince

خرسند کردن (فعل)
content, satisfy, gladden

خوشنود کردن (فعل)
satisfy, gladden

خشنود ساختن (فعل)
please, satisfy, gladden

اقناع شدن (فعل)
satisfy

خشنود کردن (فعل)
satisfy

تخصصی

[حقوق] ایفا کردن، پرداختن، جبران کردن، متقاعد کردن، قانع کردن، راضی کردن
[ریاضیات] ارضاء کردن، صدق کردن در، صدق کردن، برآردن

انگلیسی به انگلیسی

• gratify, satiate; fulfill, meet a request or requirement; gratify a desire; compensate, remunerate
if someone or something satisfies you, they give you enough of what you want to make you pleased or contented.
if someone satisfies you that something is true or has been done properly, they convince you by giving you more information or by showing you what has been done.
if you satisfy the requirements for something, you are good enough or suitable to fulfil these requirements.

پیشنهاد کاربران

رضایت بخشیدن، پاسخ دادن به
مثال: Her performance didn't satisfy the expectations of the audience.
اجرای او، رضایت مخاطبان را جلب نکرد.
( شرایط یا الزامات چیزی را ) برآوردن
در ریاضی به معنی صدق کردن می باشد
شرایط و الزامات چیزی را داشتن
تامین کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : satisfy
✅️ اسم ( noun ) : satisfaction
✅️ صفت ( adjective ) : satisfactory / satisfying / satisfied
✅️ قید ( adverb ) : satisfactorily / satisfyingly
✅رفع کردن، برطرف کردن ( نیاز - خواسته - . . . )
?What is the importance of advertising
Advertising helps the customers to know about the existence of various products and their prices. They can choose from the various brands to satisfy their wants. It is very important for the customers to know about the existence of the products available there in the market
...
[مشاهده متن کامل]

براورده کردن یک نیاز یا خواسته
‘social services is trying to satisfy the needs of so many different groups’
پذیرش/ برآوردن/ ترغیب
مانند: The attempt to satisfy this credo
مجاب شدن
satitate ( literary )
براورده ساختن
خوشایند بودن
ارضا کردن_ برآورده کردن
ارضا کننده
تامین
منون حقوقی به معنای جبران کردن
خشنود کردن . بدست آوردن
satisfy ones heart
دل کسی را بدست آوردن
صدق کردن در یک معادله
Satisfying and agreeing with someone
رضایت بخش و موافق بودن با کسی
در ریاضی معنی صدق کردن داره
راضی کردن
برآورده سازی، برطرف سازی، پاسخگویی، تامین
فعل:
meet the expectations, needs, or desires of ( someone ) . مواجه شدن با توقعات نیازها و آرزوهای ِ کسی.
"I have never been satisfied with my job" هرگز از کارم راضی نیستم.
fulfil ( a desire or need ) . انجام ( میل یا نیاز ) .
...
[مشاهده متن کامل]

"social services is trying to satisfy the needs of so many different groups""خدمات اجتماعی در حال تلاش برای برآوردن نیازهای بسیاری از گروه های مختلف است"
provide ( someone ) with adequate or convincing information or proof about something. ارائه ( کسی ) با اطلاعات کافی و یا قانع کننده یا اثبات در مورد چیزی.
"people need to be satisfied that the environmental assessments are accurate""مردم باید اطمینان داشته باشند که ارزیابی های محیطی دقیق است"
( of a quantity ) make ( an equation ) true.

( شرایط یا الزامات چیزی را ) برآوردن، رفع کردن
ارضا کردن
اثبات کردن
برقرار کردن یا شدن، صدق کردن
بدست امدن
Satisfy needs
براوردن نیازها
برآورده کردن - برطرف کردن - انجام دادن
صدق کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس