صفت ( adjective )
مشتقات: satisfactorily (adv.)
مشتقات: satisfactorily (adv.)
• : تعریف: affording or giving enough to satisfy; adequate.
• مترادف: acceptable, adequate, enough, OK, sufficient
• متضاد: dissatisfactory, inadequate, unsatisfactory
• مشابه: all right, comfortable, competent, cool, decent, fair, fine, passable, suitable, tidy, tolerable, well
• مترادف: acceptable, adequate, enough, OK, sufficient
• متضاد: dissatisfactory, inadequate, unsatisfactory
• مشابه: all right, comfortable, competent, cool, decent, fair, fine, passable, suitable, tidy, tolerable, well
- Without a satisfactory score on the test, you won't pass the course.
[ترجمه گوگل] بدون نمره رضایت بخش در آزمون، دوره را قبول نخواهید کرد
[ترجمه ترگمان] بدون هیچ نمره رضایت بخشی در امتحان قبول نخواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بدون هیچ نمره رضایت بخشی در امتحان قبول نخواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The food at the hospital was satisfactory and she had no real complaints during her stay.
[ترجمه گوگل] غذای بیمارستان رضایت بخش بود و در طول اقامتش هیچ شکایتی نداشت
[ترجمه ترگمان] غذای بیمارستان رضایت بخش بود و در مدت اقامتش در بیمارستان هیچ شکایتی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غذای بیمارستان رضایت بخش بود و در مدت اقامتش در بیمارستان هیچ شکایتی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a satisfactory performance but not brilliant.
[ترجمه سارا کاووسی] آن، اجرایِ رضایت بخشی بود اما عالی نبود.|
[ترجمه گوگل] عملکرد رضایت بخشی بود اما درخشان نبود[ترجمه ترگمان] اجرای رضایت بخش بود اما عالی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید