stall

/ˈstɒl//stɔːl/

معنی: بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله، به اخور بستن، دور سرگرداندن، ماندن، قصور ورزیدن، طفره زدن، از حرکت بازداشتن
معانی دیگر: (در اصطبل های بزرگ) اتاقک اسب (و غیره)، (بازارهای مکاره و غیره) دکه، کیوسک، (انگلیس - در تئاتر و غیره) لژ، صندلی جلو (یا ردیف اول)، توقف، ایست، (موتور و غیره) خاموشی، (اسب و غیره را) در اتاقک نگهداری کردن، (دام) پروار بستن، خاموش شدن یا کردن، متوقف شدن یا کردن، (مهجور) اصطبل، طویله، (در کلیسا) نیمکت محصور در نرده، اتاقک دوش، (پارکینگ ها) هر یک از خانه بندی ها (که در آن یک اتومبیل پارک می شود)، (هواپیما) فروپرش، افت، افت سرعت، افت سرعت پیدا کردن، فروپرش کردن، درگل گیر کردن یا گیر انداختن، طفره رفتن (یا زدن)، پشت گوش انداختن، به تاخیر انداختن، ممانعت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small enclosed division of a barn or stable designed for lodging a single animal.

- She brought the horse back to its stall.
[ترجمه محسن روح پرور] اون اسب رو برد تو طویله
|
[ترجمه گوگل] او اسب را به طویله اش برگرداند
[ترجمه ترگمان] اسب را به آخور برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any small enclosed area; compartment.
مترادف: booth, cell, compartment, partition

- The ladies' room has two stalls.
[ترجمه گوگل] اتاق بانوان دو غرفه دارد
[ترجمه ترگمان] اتاق خانم ها دوتا سالن داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a booth used by a merchant for display and sale of goods.
مترادف: booth, stand

- I stopped by a few jewelry stalls at the fair.
[ترجمه گوگل] کنار چند غرفه جواهرات در نمایشگاه توقف کردم
[ترجمه ترگمان] من در نمایشگاه چند تا جعبه جواهر فروشی توقف کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a designated space for parking a car.

(5) تعریف: the sudden unintended stopping of an engine.
مترادف: failure

(6) تعریف: in an aircraft, the loss of airflow and lifting force, which tends to cause an uncontrolled falling.

- The plane went into a stall over the mountains.
[ترجمه گوگل] هواپیما به دکه ای بر فراز کوه رفت
[ترجمه ترگمان] هواپیما به آخور بالای کوه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a seat in a church, esp. a partially enclosed one for a clergy member or the choir.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stalls, stalling, stalled
(1) تعریف: to place or keep in a stall.
مترادف: park, stable
مشابه: bed, berth, cage, confine, coop, corral, crib, lodge, pen, quarter, shelter

- We stalled the horses in a neighboring barn for the night.
[ترجمه گوگل] ما اسب ها را در انباری همسایه برای شب نگه داشتیم
[ترجمه ترگمان] شب را در طویله همسایه توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to unintentionally cause (an engine or vehicle) to stop running.
مشابه: cut, flood, halt, kill, stop

- If you give it too much gas, you can stall the engine.
[ترجمه گوگل] اگر زیاد به آن بنزین بدهید می توانید موتور را خاموش کنید
[ترجمه ترگمان] ، اگه بنزین زیادی بهش بدی میتونی موتور رو نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause (an aircraft) to stall.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: of an engine or a vehicle, to stop running suddenly and without the intention of the operator.
مترادف: fail
مشابه: cough, cut out, die, flood, sputter, stop

- Just as I reached the top of the hill, the car stalled.
[ترجمه گوگل] همین که به بالای تپه رسیدم ماشین متوقف شد
[ترجمه ترگمان] همان طور که به بالای تپه رسیدم اتومبیل از حرکت ایستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of an aircraft, to lose airflow and lifting force.
مشابه: fall

- The plane stalled and went into a nosedive.
[ترجمه گوگل] هواپیما متوقف شد و در یک دماغه فرو رفت
[ترجمه ترگمان] هواپیما در حال سقوط بود و در حال سقوط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to stop advancing or progressing.
مترادف: break down, collapse
مشابه: bog down, die, fail, founder, halt, sink, stagnate, stick, stop

- Negotiations stalled on the issue of pay.
[ترجمه گوگل] مذاکرات در مورد پرداخت دستمزد متوقف شد
[ترجمه ترگمان] مذاکرات بر سر مساله پرداخت متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: stalls, stalling, stalled
(1) تعریف: to employ evasion or other delaying maneuvers.
مترادف: delay, temporize
مشابه: dawdle, dilly-dally, equivocate, evade, filibuster, hem and haw, hesitate, linger, procrastinate, stonewall

- Quit stalling and answer the question.
[ترجمه دختر صحرا] طفره نرو و جواب سوال را بده
|
[ترجمه گوگل] توقف را کنار بگذارید و به سوال پاسخ دهید
[ترجمه ترگمان] توقف نکنید و به سوال پاسخ دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in sports, to strategically slow the pace of a game.
مشابه: delay

- The other side received a penalty for stalling.
[ترجمه گوگل] طرف مقابل به دلیل توقف بازی جریمه شد
[ترجمه ترگمان] طرف دیگر برای وقت کشی یک پنالتی دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to delay, hinder, or cause to proceed only minimally.
مترادف: delay, hinder, impede, slow, stonewall
مشابه: block, bog down, filibuster, hobble, interrupt, obstruct, paralyze, postpone

- He stalled the investigation by claiming to be very ill.
[ترجمه گوگل] او با این ادعا که بسیار بیمار است، تحقیقات را متوقف کرد
[ترجمه ترگمان] اون تحقیقات رو با ادعای بیمار ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an evasion or other delaying maneuver.
مترادف: evasion

- Calling in to say he had a flat tire was just a stall to buy him some more time.
[ترجمه گوگل] تماس گرفتن برای گفتن اینکه لاستیکش پنچر شده فقط یک غرفه برای خریدن زمان بیشتر بود
[ترجمه ترگمان] زنگ زد که بگوید لاستیک پنچر شده است فقط باید وقت بیشتری برایش بخرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in some sports, a strategic slowing of the pace of a game.

جمله های نمونه

1. a coffee stall
دکه ی قهوه فروشی

2. a newspaper stall
دکه روزنامه فروشی

3. the car went into a stall
اتومبیل خاموش شد.

4. each of the horses is kept in his own stall
هر یک از اسبان را در اتاقک خودش نگه می دارند.

5. He has a flower stall in Portobello Road market.
[ترجمه گوگل]او یک غرفه گل در بازار جاده پورتوبلو دارد
[ترجمه ترگمان]او یک دکه گل در بازار جاده Portobello دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They have a fish stall on the market.
[ترجمه گوگل]آنها یک غرفه ماهی در بازار دارند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک دکه ماهی در بازار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She sells fruits at a market stall.
[ترجمه گوگل]او در یک غرفه بازار میوه می فروشد
[ترجمه ترگمان]او میوه ها را در یک غرفه فروش می فروشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Bread is the stall of life.
[ترجمه گوگل]نان غرفه زندگی است
[ترجمه ترگمان]نان the زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We've got to stall him somehow.
[ترجمه گوگل]باید یه جوری جلوش رو بگیریم
[ترجمه ترگمان]باید یه جوری نگهش داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A heifer bellowed in her stall.
[ترجمه گوگل]تلیسه ای در طویله اش زوزه کشید
[ترجمه ترگمان]ماده گاوی در آخور به صدا درآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Who's going to man the stall at lunchtime?
[ترجمه گوگل]چه کسی در وقت ناهار غرفه را مدیریت می کند؟
[ترجمه ترگمان]کی قراره موقع ناهار به یه مرد حمله کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A car may stall due to the driver braking too suddenly.
[ترجمه گوگل]ممکن است خودرو به دلیل ترمز ناگهانی راننده متوقف شود
[ترجمه ترگمان]یک اتومبیل می تواند به دلیل ترمز راننده ناگهانی متوقف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The stall sells drinks and snacks.
[ترجمه گوگل]این غرفه نوشیدنی و تنقلات می فروشد
[ترجمه ترگمان]این غرفه نوشیدنی ها و اسنک را می فروشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Maybe we can stall the sale until the prices go up.
[ترجمه گوگل]شاید بتوانیم فروش را تا زمانی که قیمت ها بالا برود متوقف کنیم
[ترجمه ترگمان]شاید ما بتوانیم فروش را تا زمانی که قیمت ها بالا بروند، از بین ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I bought this trout at the market fish stall.
[ترجمه گوگل]من این قزل آلا را از غرفه ماهی بازار خریدم
[ترجمه ترگمان]این ماهی قزل آلای را در دکان ماهی فروشی خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بهانه (اسم)
fiction, excuse, pretense, alibi, pretext, plea, fetch, allegation, evasion, subterfuge, stall, put-off, essoin, salvo, lame excuse

غرفه (اسم)
balcony, booth, stall, loge

اخور (اسم)
bin, stall, manger, box stall, crib

لژ (اسم)
stall, loge, box

صندلی (اسم)
seat, place, stall, chair, footstool, sitting

بساط (اسم)
stand, counter, stall, layout

عذر (اسم)
reason, excuse, pretext, plea, subterfuge, stall, put-off, salvo

جایگاه ویژه (اسم)
stall

دکه چوبی کوچک (اسم)
stall

جای ایستادن اسب در طویله (اسم)
stall

به اخور بستن (فعل)
stall

دور سرگرداندن (فعل)
stall

ماندن (فعل)
settle, abide, stay, remain, be, stand, subsist, stall, lie, hang up

قصور ورزیدن (فعل)
stall, fail

طفره زدن (فعل)
swerve, dodge, elude, evade, shirk, stall, hedge, dally, wriggle

از حرکت بازداشتن (فعل)
trig, stall, chock

تخصصی

[علوم دامی] آبشخور ؛ جای معینی در اصطبل پوشیده که گاو در ان به کمک یوغ میله ای یا زنجیر یا تسمه ی گردنی بسته می شود .
[برق و الکترونیک] سکون

انگلیسی به انگلیسی

• stand, booth; pen, compartment in a stable for an animal; pretext to delay; protective covering for a finger; (airplanes) loss of control, loss of lift; (british) orchestra seats
put into a stable; delay, check the progress of; cause to stop, cause to turn off (of a motor)
if a process stalls, or if someone or something stalls it, the process stops, but may continue at a later time.
if you stall someone, you prevent them from doing something until later, so for example, you have more time to think or to do something else.
if you stall, you try to avoid doing something until later.
when a vehicle stalls or when you accidentally stall it, the engine stops suddenly.
a stall is a large table on which you put goods that you want to sell or information that you want to give to people.
a stall is a small enclosed area in a room which is used for a particular purpose, for example for a shower; used in american english.
the stalls in a theatre or concert hall are the seats on the ground floor in front of the stage.

پیشنهاد کاربران

دکه. غرفه، دکه چوبی کوچک، بساط، صندلی، لژ، جایگاه ویژه، به آخور بستن، از حرکت بازداشتن، ماندن، ممانعت کردن، قصور ورزیدن، دور سرگرداندن، طفره زدن، در گل فرو رفتن، جای ایستادن اسب در طویله، ورزش: حفظ گوی
...
[مشاهده متن کامل]
برای مدت طولانی، وقت کشی با حفظ توپ، حفظ گوی برای مدت طولانی ( لاکراس ) ، علوم هوایی: واماندگی، علوم نظامی: متوقف شدن یا کردن، از کار انداختن یا افتادن

طفره رفتن از جواب
وقت کشی و این پا و آن پا کردن
یکی از معانی فعل stall وقت خریدن یا تلف کردن ( به دلیل عدم تصمیم گیری یا عدم آمادگی. . . ) هست
to stall sth:
( بسته به موقعیت ) می تونه به معنی کش دادن و یا به تعویق انداختن چیزی یا کاری با هدف وقت خریدن هست
to stall sb:
به معنی معطل کردن و یا دست به سر کردن کسی با هدف وقت خریدن هست
( of a motor vehicle or its engine ) stop running, typically because of an overload on the engine. [New Oxford American Dictionary]
از کار افتادن یک وسیله ی نقلیه معمولاً به دلیل بار اضافی روی موتور؛ خراب شدن؛ متوقف شدن؛ از کار افتادن
...
[مشاهده متن کامل]

Example 1: 👇
Her car stalled at the crossroad.
ماشینش سر چهار راه از کار افتاد ( خراب شد یا متوقف شد )
Example 2: 👇
Gittes has been staring outside the barbershop. A car is stalled. The hood is up. A man watches his radiator boiling over.
* Chinatown - Screenplay: Robert Towne. Director: Roman Polanski
گیتس به بیرون آرایشگاه خیره شده است. کاپوت ماشینی که خراب شده است ( متوقف شده است ) بالاست و مردی به جوشیدن و بالا زدن آبِ رادیوتور آن نگاه می کند.
*متن انتخابی: از فیلنامه ی محله ی چینی ها
فیلنامه: رابرت تاون
کارگردان: رومن پلانسکی

stall
دکه
وقتی نقش اسمی دارد به معنی آغل، غرفه،
وقتی نقش فعلی دارد به معنی از کار افتادن، متوقف شدن، و. .
1 -
a large table or a small shop with an open front from which goods are sold in a public place
غرفه فروش اجناس/ کالا
In the village market, the stalls are piled high with local vegetables
...
[مشاهده متن کامل]

He runs a fruit and vegetable stall in the market
2 -
a small closed area within a farm building in which there is space for one animal to be kept
اصطبل، آغل، طویله

stallstall
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stall?q=stalls
Verb :
معطل کردن
وقت کشی کردن
به عنوان نمونه :
She says she'll give me the money next week but I think she's just stalling
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/stall
یکی از معنی هاش هم میشه
پشت گوش انداختن
🐌🦋
از کار افتاده یا خراب شده در مورد ماشین
معطل کردن
معطل/الاف کردن - وقت کسی را گرفتن
🔴 If you stall a person, you delay them or prevent them from doing something for a period of time
◀️ I managed to stall him for a few days until I'd got enough money to pay back the loan : من موفق شدم او را برای چند روز الّاف کنم تا اینکه پول کافی برای بازپرداخت وام پیدا کنم.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ The thief broke into the office while his accomplice stalled off the security guard : دزد وارد دفتر شد در حالی که همدستش نگهبان را معطل کرد.
❌ Stall معانی بیشتری هم دارد هم به صورت اسم هم بصورت فعل

مختل کرد
( انگلیس - در تئاتر و غیره ) لژ، جایگاه ویژه، صندلی جلو ( یا ردیف اول )
Trouble in the stalls: when audience drama upstages the show
مِن و مِن کردن
stall ( کشاورزی - علوم دامی ) ==واژه بیگانه: stall 1واژه مصوب: دام جاتعریف: قسمت تفکیک شده در جایگاه دام که در آن گاوها یا اسب ها می ایستند یا دراز می کشند==stall ( حمل‏ونقل هوایی ) ==واژه بیگانه: stall 2واژه مصوب: واماندگیتعریف: وضعیتی که به دلیل تغییر عمده در جریان سیال اطراف ماهیوار رخ می دهد و باعث جدایی کامل لایۀ مرزی از سطح فوقانی و کاهش عمدۀ نیروی بَرار می شود==stall ( علوم و فنّاوری غذا - قهوه پژوهی )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه مصوب: بند آمدن
تعریف: فرایندی که در آن پمپ اسپرسوساز قادر به تولید فشار کافی برای عبور دادن آب از سابة قهوه نیست و در نتیجه عصاره گیری مختل می شود

درجا ماندگی ، درجا ایستادگی
stall somebody: سرشونو گرم کن
کسی رو مشغول کردن
کسی رو معطل کردن
معطل کردن
?could you stall her a little
فرندز فصل ۷ قسمت ۲۴
در دستشویی های عمومی به هر کدوم از اتاقک های توالت هم گفته می شود.
دکه .
ناگهان متوقف شدن.
ناگهان خاموش شدن موتور
small and outdoor shop ( spicial meals shop )
مثال: Has stalled
معن: از کار افتاده است.
Stall = جای پارک ماشین
از حرکت بازداشتن، وقفه، متوقف شدن یا کردن
وقت کشی کردن؛ زمان خریدن
وقت کشی کردن
معطل بودم
Hey man, I'm stalling, so what??????
من معطلم، چی شد پس؟؟؟؟؟
به تعویق انداختن
stop working
تلف کردن
منتفی شدن، نادیده گرفتن، بی خیال شدن
Small shop
غرفه
خراب شدن موتور ( اتومبیل، هواپیما و . . . )
[هوانوردی]
واماندگی ، درجازدگی
وقفه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس