فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: runs, running, ran, run
حالات: runs, running, ran, run
• (1) تعریف: to propel oneself forward by moving the legs very quickly so that all feet are briefly off the ground.
• مشابه: bolt, bound, chase, dart, dash, fly, jog, race, scamper, scoot, scurry, scuttle, sprint, tear, trot
• مشابه: bolt, bound, chase, dart, dash, fly, jog, race, scamper, scoot, scurry, scuttle, sprint, tear, trot
- We were late, so we ran to the bus stop.
[ترجمه پویان نیری] دیر شده بود، بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم.|
[ترجمه kiana] ما دیر کرده بودیم بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم|
[ترجمه Delaram] ما دیرمان شده بود برای همین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم|
[ترجمه ایلیا] دیر کرده بودم برای همین تا اتوبوس دویدم|
[ترجمه آذی رست] دیرمون شده بود و مجبور شدیم تا ایستگاه اتوبوس بدویم.|
[ترجمه منصوره] ما دیرمان شده بود بنابراین تا ایستگاه اتوبوس دویدیم|
[ترجمه محمد] دیر شد باید منو ببری|
[ترجمه گوگل] دیر رسیدیم و به سمت ایستگاه اتوبوس دویدیم[ترجمه ترگمان] ما دیر کردیم، واسه همین به ایستگاه اتوبوس رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The greyhounds ran around the track.
[ترجمه محمد] سگ دور جاده است|
[ترجمه گوگل] تازی ها در اطراف مسیر دویدند[ترجمه ترگمان] سگ شکاری دور جاده دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move quickly; make a fast trip.
• مترادف: dash, hop, hustle, pop
• مشابه: chase, course, flit, fly, hotfoot, hurry, race, rush
• مترادف: dash, hop, hustle, pop
• مشابه: chase, course, flit, fly, hotfoot, hurry, race, rush
- I'll just run to the store and get some milk.
[ترجمه shakiba] من میدوم به سمت فروشگاه و شیر می گیرم|
[ترجمه گوگل] من فقط به فروشگاه می روم و کمی شیر می آورم[ترجمه ترگمان] به فروشگاه میرم و یه مقدار شیر می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to move away quickly, as in retreat or escape; flee.
• مترادف: bolt, escape, flee, retreat
• مشابه: abscond, clear out, fly, hightail, mosey, scram, skedaddle, skip, split
• مترادف: bolt, escape, flee, retreat
• مشابه: abscond, clear out, fly, hightail, mosey, scram, skedaddle, skip, split
- You were scared of the cops, so you ran!
[ترجمه لهستان] از پلیس میترسی، برای همین باید فرار کنی|
[ترجمه گوگل] تو از پلیس میترسیدی، پس فرار کردی![ترجمه ترگمان] ! تو از پلیس می ترسیدی، واسه همین فرار کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to seek office in an election.
• مشابه: campaign, compete
• مشابه: campaign, compete
- The governor is running for reelection.
[ترجمه گوگل] فرماندار برای انتخاب مجدد نامزد می شود
[ترجمه ترگمان] استاندار برای انتخاب مجدد در حال دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استاندار برای انتخاب مجدد در حال دویدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's decided to run for a seat in Congress.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت برای یک کرسی در کنگره نامزد شود
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا برای کرسی در کنگره رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا برای کرسی در کنگره رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to function; operate.
• مترادف: function, operate, work
• مشابه: act, behave, go, handle, manage, perform
• مترادف: function, operate, work
• مشابه: act, behave, go, handle, manage, perform
- This machine runs well, but the other breaks down frequently.
[ترجمه گوگل] این دستگاه به خوبی کار می کند، اما دیگری اغلب خراب می شود
[ترجمه ترگمان] این ماشین خوب می دود، اما بقیه به طور مرتب از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ماشین خوب می دود، اما بقیه به طور مرتب از هم جدا می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This car can run on either electricity or gasoline.
[ترجمه پریسا] این اتومبیل می تواند هم با بنزین و هم با برق کار کند. ( دوگانه سوز است )|
[ترجمه گوگل] این خودرو می تواند با برق یا بنزین کار کند[ترجمه ترگمان] این اتومبیل می تواند روی برق و یا بنزین اجرا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That restaurant has been running for at least twenty years.
[ترجمه گلی افجه] ابن رستوران حداقل بیست سال است که بر پاست|
[ترجمه گوگل] آن رستوران حداقل بیست سال است که کار می کند[ترجمه ترگمان] این رستوران حداقل بیست سال است که می دود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to flow, spread, spill, or discharge.
• مترادف: flow, stream
• مشابه: course, discharge, empty, gush, issue, move, pour, roll, rush, seep, spill, spread, surge
• مترادف: flow, stream
• مشابه: course, discharge, empty, gush, issue, move, pour, roll, rush, seep, spill, spread, surge
- The river runs swiftly through the pass.
[ترجمه محمد] آب به آرامی رد میشه|
[ترجمه گوگل] رودخانه به سرعت از گردنه می گذرد[ترجمه ترگمان] رودخانه به سرعت از گذرگاه رد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Paint is running down the wall.
[ترجمه گوگل] رنگ از دیوار می ریزد
[ترجمه ترگمان] پینت در حال دویدن به سمت پایین دیوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پینت در حال دویدن به سمت پایین دیوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to move between places on a schedule, as trains or buses.
• مترادف: ply
• مشابه: go, travel, traverse
• مترادف: ply
• مشابه: go, travel, traverse
- The trains run every hour on the hour.
[ترجمه گوگل] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه ترگمان] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطارها هر ساعت در ساعت حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: of fish, to migrate.
• مشابه: migrate, transmigrate
• مشابه: migrate, transmigrate
- The fish have begun to run upstream.
[ترجمه گوگل] ماهی ها شروع به حرکت در بالادست کرده اند
[ترجمه ترگمان] ماهی ها شروع به بالا رفتن کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماهی ها شروع به بالا رفتن کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to continue through time or space.
• مترادف: stay
• مشابه: continue, extend, go, remain
• مترادف: stay
• مشابه: continue, extend, go, remain
- The movie ran for a week.
[ترجمه گوگل] این فیلم یک هفته پخش شد
[ترجمه ترگمان] فیلم یک هفته طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فیلم یک هفته طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to extend.
• مترادف: extend, go, stretch
• مشابه: range, reach
• مترادف: extend, go, stretch
• مشابه: range, reach
- There's only one road that runs between these two small towns.
[ترجمه گوگل] فقط یک جاده بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه ترگمان] فقط یک راه بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط یک راه بین این دو شهر کوچک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to reach a total (fol. by "to").
- The amount of fabric you need should run to about twelve yards.
[ترجمه گوگل] مقدار پارچه مورد نیاز شما باید به حدود دوازده یارد برسد
[ترجمه ترگمان] مقدار پارچه که باید در حدود دوازده متر طی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقدار پارچه که باید در حدود دوازده متر طی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cost of the project ran to several thousand dollars.
[ترجمه گوگل] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه ترگمان] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هزینه این پروژه به چندین هزار دلار رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (12) تعریف: to be expressed in a certain way.
• مشابه: go, say
• مشابه: go, say
- The story ran that she stole the dog.
[ترجمه پویان نیری] داستان به جایی رسید که او سگ را به سرقت برد.|
[ترجمه ترجمه گوگل] داستان از جایی شروع شد ک او سگ را دزدید|
[ترجمه گوگل] داستان این بود که او سگ را دزدید[ترجمه ترگمان] داستان این بود که اون سگ رو دزدیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: to unravel.
• مشابه: snag, tear, unravel
• مشابه: snag, tear, unravel
- Her stocking ran.
[ترجمه گوگل] جوراب بلندش دوید
[ترجمه ترگمان] جورابش از کار افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جورابش از کار افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: run across, run down, run out, run out of, run up
عبارات: run across, run down, run out, run out of, run up
• (1) تعریف: to move quickly over or along (a distance).
• مشابه: course, race, sprint
• مشابه: course, race, sprint
- He ran three miles.
[ترجمه پویان نیری] او سه مایل دوید.|
[ترجمه گوگل] او سه مایل دوید[ترجمه ترگمان] سه مایل را طی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to run, as in pursuit.
• مترادف: drive, herd
• مشابه: chase, course, shepherd, tend
• مترادف: drive, herd
• مشابه: chase, course, shepherd, tend
- The cowboys ran the cattle up to higher ground.
[ترجمه گوگل] گاوچران ها گاوها را به سمت بالا می بردند
[ترجمه ترگمان] گاو نر گله را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گاو نر گله را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to perform or compete in by running.
• مشابه: compete in, do, race
• مشابه: compete in, do, race
- She ran the marathon.
[ترجمه پویان نیری] او ماراتن را دوید.|
[ترجمه گوگل] او در ماراتن دوید[ترجمه ترگمان] اون توی ماراتون شرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to transport, esp. illegal goods.
• مترادف: smuggle, transport
• مشابه: bootleg, convey, dispatch, export, import, move, ship, sneak
• مترادف: smuggle, transport
• مشابه: bootleg, convey, dispatch, export, import, move, ship, sneak
- The smugglers ran guns across the border.
[ترجمه زهرا] قاچاقچیان به سرعت اسلحه ها را از مرز رد کردند.|
[ترجمه گوگل] قاچاقچیان با اسلحه از مرز عبور کردند[ترجمه ترگمان] قاچاقچیان سلاح ها را از مرز عبور دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to operate, as an engine or other machine.
• مترادف: drive, operate
• مشابه: propel, use, work
• مترادف: drive, operate
• مشابه: propel, use, work
- Don't run the air conditioner all night.
[ترجمه پویان نیری] تهویه هوا را تمام شب روشن نکنید.|
[ترجمه گوگل] تمام شب کولر گازی را روشن نکنید[ترجمه ترگمان] کل شب دستگاه تهویه هوا رو اداره نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to manage or keep in operation, as an event, organization, or business.
• مترادف: head, manage, operate, own
• مشابه: administer, direct, handle, hold, mastermind, oversee, supervise
• مترادف: head, manage, operate, own
• مشابه: administer, direct, handle, hold, mastermind, oversee, supervise
- He ran a shoe business for three decades.
[ترجمه زهرا] او برای سه دهه یک بیزنس ( کسب و کار ) کفش را اداره کرده است.|
[ترجمه گوگل] او به مدت سه دهه یک تجارت کفش را اداره کرد[ترجمه ترگمان] او برای سه دهه یک کسب وکار کفش انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who is running the festival this year?
[ترجمه پویان نیری] چه کسی جشنواره را امسال برگزار میکند؟|
[ترجمه گوگل] چه کسی جشنواره امسال را برگزار می کند؟[ترجمه ترگمان] امسال چه کسی جشنواره را اداره می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to cause (an advertisement or the like) to be printed publicly.
• مترادف: issue, print, publish
• مشابه: circulate, produce
• مترادف: issue, print, publish
• مشابه: circulate, produce
- The store ran a full-page ad to promote its largest sale of the year.
[ترجمه گوگل] این فروشگاه یک آگهی تمام صفحه برای تبلیغ بزرگترین فروش خود در سال منتشر کرد
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه یک تبلیغ کامل برای تبلیغ بزرگ ترین فروش آن سال اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه یک تبلیغ کامل برای تبلیغ بزرگ ترین فروش آن سال اجرا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to go quickly past or through.
• مشابه: course, speed through
• مشابه: course, speed through
- The drunk driver ran a red light and two stop signs.
[ترجمه گلی افجه] راننده مست از چراغ قرمز و دو علامت توقف عبور کرد|
[ترجمه گوگل] راننده مست از چراغ قرمز و دو تابلوی ایست عبور کرد[ترجمه ترگمان] راننده مست چراغ قرمزی را رد کرد و دو علامت توقف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to make oneself exposed to.
• مشابه: assume, encounter, incur, meet, take
• مشابه: assume, encounter, incur, meet, take
- She had the courage to run the risk of failing.
[ترجمه گوگل] او این شهامت را داشت که در معرض خطر شکست قرار بگیرد
[ترجمه ترگمان] اون جراتش رو داشت که خطر شکست رو به خطر بندازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون جراتش رو داشت که خطر شکست رو به خطر بندازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: to forcefully push against, off, or into something.
• مشابه: bump, drive, edge, force, push, sideswipe
• مشابه: bump, drive, edge, force, push, sideswipe
- They ran me off the road.
[ترجمه گوگل] آنها مرا از جاده فرار کردند
[ترجمه ترگمان] اونا منو از جاده فراری دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا منو از جاده فراری دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: in the long run
عبارات: in the long run
• (1) تعریف: the act or an instance of running.
• مشابه: jog, snag
• مشابه: jog, snag
- He takes a long run every morning.
[ترجمه گوگل] او هر روز صبح یک دویدن طولانی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] او هر روز صبح راه درازی را طی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او هر روز صبح راه درازی را طی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a pace more rapid than a walk.
- He circled the building at a run.
[ترجمه گوگل] او دور ساختمان دور زد
[ترجمه ترگمان] با عجله ساختمان را دور زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با عجله ساختمان را دور زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a competitive instance of running; race.
• مترادف: footrace, race
• مترادف: footrace, race
- She accomplished the best run of her life in today's race.
[ترجمه گوگل] او بهترین دویدن زندگی خود را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه ترگمان] او بهترین کار عمرش را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بهترین کار عمرش را در مسابقه امروز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a quick trip.
• مترادف: hop, trip
• مشابه: errand
• مترادف: hop, trip
• مشابه: errand
- a run to the store
[ترجمه گوگل] دویدن به فروشگاه
[ترجمه ترگمان] به سوی فروشگاه دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به سوی فروشگاه دوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the distance covered in a period of running.
- a ten-kilometer run
[ترجمه گوگل] یک دوی ده کیلومتری
[ترجمه ترگمان] در حدود ده کیلومتر فاصله دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حدود ده کیلومتر فاصله دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: free access or use.
- He has the run of the house.
[ترجمه گلی افجه] او از خانه فرار کرده است|
[ترجمه گوگل] او اداره خانه را دارد[ترجمه ترگمان] او دوان دوان از خانه خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a continuous length or uninterrupted period or series of something.
• مترادف: stretch
• مشابه: flow
• مترادف: stretch
• مشابه: flow
- a run of railroad track
- a run of luck
[ترجمه گوگل] یک اجرا از شانس
[ترجمه ترگمان] بخت و اقبال بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بخت و اقبال بلند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a run of good novels
[ترجمه گوگل] مجموعه ای از رمان های خوب
[ترجمه ترگمان] یه سری رمان های خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه سری رمان های خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: a continuous period of production, as in printing.
- a run of one thousand copies
• (9) تعریف: an enclosed outdoor space for animals.
• مترادف: pen
• مترادف: pen
• (10) تعریف: an unraveling in a stocking or other knitted article.
• (11) تعریف: in baseball, a score.
• (12) تعریف: an effort to win office in an election.
- His last run for office met with defeat.
[ترجمه گلی افجه] اخرین کار او در دفتر با شکست مواجه شد|
[ترجمه گوگل] آخرین نامزدی او برای ریاست جمهوری با شکست مواجه شد[ترجمه ترگمان] آخرین فرار او به دفتر با شکست مواجه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: an instance or the process of fish swimming upstream to spawn.