اسم ( noun )
• (1) تعریف: a code, law, or principle that governs conduct, as in legislative or sports activities.
• مشابه: law, ordinance, precept, regulation
• مشابه: law, ordinance, precept, regulation
- Leaving the building is against the school rules.
[ترجمه Ati] خارج شدن از ساختمان ( مدرسه ) مخالف قوانین مدرسه است|
[ترجمه ب گنج جو] مدرسه برا خودش مقرراتی داره از جمله اینکه محوطه ی ساختمون رو ترکش نکنی.|
[ترجمه گوگل] خروج از ساختمان خلاف قوانین مدرسه است[ترجمه ترگمان] ترک کردن ساختمان مخالف قوانین مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't play the game with us if you refuse to play by the rules.
[ترجمه ftma] تو نمی توانی با ما بازی کنی مگر اینکه قوانین را رعایت کنی|
[ترجمه fn] اگر قواعد را رعایت نکنی، نمی توانی با ما بازی کنی.|
[ترجمه mohammad.t] تو نمی توانی با ما بازی کنی، اگر که قوانین ( قواعد ) بازی را تغیر بدهی.|
[ترجمه امین] اگر قوانین بازی را نپذیری، نمی توانی با ما بازی کنی.|
[ترجمه ططط] توبا ما نمی تونی بازی کنی اگه قوانین را رعایت نکنی|
[ترجمه Arash] در صورت رعایت نکردن قوانین از طرف شما شما از بازی محروم میشوید|
[ترجمه Ali] تو نمی تونی با ما بازی کنی اگه قوانین رو در بازی رعایت نکنی|
[ترجمه گوگل] اگر از بازی بر اساس قوانین امتناع کنید، نمی توانید با ما بازی کنید[ترجمه ترگمان] اگر با قوانین بازی کنی نمی توانی با ما بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: what is usual or customary.
• مترادف: habit, practice
• مترادف: habit, practice
- As a rule, we have dinner early on weekdays.
[ترجمه Mohamaadi] به عنوان یک قاعده ما شب زود شام میخوریم|
[ترجمه shima] به عنوان یک قاعده ، ما اوایل روزهای هفته زودشام می خوریم.|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زودتر شام می خوریم[ترجمه ترگمان] به عنوان یک قانون، ما در روزه ای کار شام می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: governance or control.
• مترادف: governance
• مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign
• مترادف: governance
• مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign
- The new king's rule was just.
[ترجمه پارسا میریوسفی] قانون جدید پادشاه "فقط" بود|
[ترجمه علی] حکومت پادشاه مشروع ( قانونی ) است|
[ترجمه بنیامین] قانون جدید پادشاه عدل بود|
[ترجمه گوگل] حکومت پادشاه جدید عادلانه بود[ترجمه ترگمان] قانون جدید پادشاه فقط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the term or duration of governance; tenure.
• مترادف: reign, tenure
• مترادف: reign, tenure
- The queen's rule was the longest of any other monarch.
[ترجمه زهرا] فرمانروایی ملکه طولانی تر از هر حکومتی بود|
[ترجمه گوگل] حکومت ملکه طولانی ترین حکومت پادشاهان دیگر بود[ترجمه ترگمان] قانون ملکه طولانی ترین پادشاهی دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a strip of wood, metal, or plastic that is marked off in standard units and used to measure length; ruler.
• مترادف: ruler
• مترادف: ruler
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rules, ruling, ruled
حالات: rules, ruling, ruled
• (1) تعریف: to exert authority over; govern.
• مترادف: govern
• مشابه: command, control, dominate, head, lead
• مترادف: govern
• مشابه: command, control, dominate, head, lead
- The czars ruled Russia for centuries.
[ترجمه گوگل] تزارها قرن ها بر روسیه حکومت کردند
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to have superiority over, within a particular field or area.
• مترادف: dominate
• مشابه: lead
• مترادف: dominate
• مشابه: lead
- She rules the field in racing.
[ترجمه nona] او میدان مسابقه را کنترل میکند|
[ترجمه گوگل] او در مسابقه بر میدان حکمرانی می کند[ترجمه ترگمان] مسابقه رو توی مسابقه تعیین می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make evenly spaced parallel lines on (a piece of paper or other surface).
• مشابه: line
• مشابه: line
- I ruled the sheet of paper with a red pen.
[ترجمه nona] من ورقه های کاغذ را با خودکار قرمز خط کشی میکنم|
[ترجمه گوگل] با خودکار قرمز روی ورق حکم دادم[ترجمه ترگمان] من برگه کاغذ را با یک خودکار قرمز بر آن گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to officially declare (something) to be that which is specified.
• مترادف: declare
• مترادف: declare
- The coroner ruled the death a homicide.
[ترجمه گوگل] پزشکی قانونی مرگ را قتل اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court ruled it illegal to bar women from the clubs.
[ترجمه گوگل] دادگاه ممنوعیت حضور زنان در باشگاه ها را غیرقانونی اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to state as an official decision.
- The umpire ruled that the ball was in play.
[ترجمه گوگل] داور اعلام کرد که توپ در بازی است
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: rule out
عبارات: rule out
• (1) تعریف: to exert authority; govern.
• مترادف: govern
• مشابه: boss, command, dominate, preside, reign
• مترادف: govern
• مشابه: boss, command, dominate, preside, reign
- The king ruled with an iron hand.
[ترجمه گوگل] شاه با دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a specific decision or ruling, as in a court of law.
• مترادف: find
• مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge
• مترادف: find
• مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge
- The court ruled against the plaintiff.
[ترجمه گوگل] دادگاه علیه شاکی رای داد
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be pervasive or dominant.
• مترادف: dominate, predominate, prevail
• مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign
• مترادف: dominate, predominate, prevail
• مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign
- Chaos ruled on the field of battle.
[ترجمه گوگل] هرج و مرج در میدان نبرد حاکم شد
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a code, law, or principle that governs conduct, as in legislative or sports activities.
• مشابه: law, ordinance, precept, regulation
• مشابه: law, ordinance, precept, regulation
- Leaving the building is against the school rules.
[ترجمه گوگل] خروج از ساختمان خلاف قوانین مدرسه است
[ترجمه ترگمان] ترک کردن ساختمان مخالف قوانین مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ترک کردن ساختمان مخالف قوانین مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't play the game with us if you refuse to play by the rules.
[ترجمه گوگل] اگر از بازی بر اساس قوانین امتناع کنید، نمی توانید با ما بازی کنید
[ترجمه ترگمان] اگر با قوانین بازی کنی نمی توانی با ما بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر با قوانین بازی کنی نمی توانی با ما بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: what is usual or customary.
• مترادف: habit, practice
• مترادف: habit, practice
- As a rule, we have dinner early on weekdays.
[ترجمه 💜Atena💜] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زود شام می خوریم|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زودتر شام می خوریم[ترجمه ترگمان] به عنوان یک قانون، ما در روزه ای کار شام می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: governance or control.
• مترادف: governance
• مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign
• مترادف: governance
• مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign
- The new king's rule was just.
[ترجمه گوگل] حکومت پادشاه جدید عادلانه بود
[ترجمه ترگمان] قانون جدید پادشاه فقط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون جدید پادشاه فقط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the term or duration of governance; tenure.
• مترادف: reign, tenure
• مترادف: reign, tenure
- The queen's rule was the longest of any other monarch.
[ترجمه گوگل] حکومت ملکه طولانی ترین حکومت پادشاهان دیگر بود
[ترجمه ترگمان] قانون ملکه طولانی ترین پادشاهی دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون ملکه طولانی ترین پادشاهی دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a strip of wood, metal, or plastic that is marked off in standard units and used to measure length; ruler.
• مترادف: ruler
• مترادف: ruler
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rules, ruling, ruled
حالات: rules, ruling, ruled
• (1) تعریف: to exert authority over; govern.
• مترادف: govern
• مشابه: command, control, dominate, head, lead
• مترادف: govern
• مشابه: command, control, dominate, head, lead
- The czars ruled Russia for centuries.
[ترجمه گوگل] تزارها قرن ها بر روسیه حکومت کردند
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to have superiority over, within a particular field or area.
• مترادف: dominate
• مشابه: lead
• مترادف: dominate
• مشابه: lead
- She rules the field in racing.
[ترجمه گوگل] او در مسابقه بر میدان حکمرانی می کند
[ترجمه ترگمان] مسابقه رو توی مسابقه تعیین می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسابقه رو توی مسابقه تعیین می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make evenly spaced parallel lines on (a piece of paper or other surface).
• مشابه: line
• مشابه: line
- I ruled the sheet of paper with a red pen.
[ترجمه گوگل] با خودکار قرمز روی ورق حکم دادم
[ترجمه ترگمان] من برگه کاغذ را با یک خودکار قرمز بر آن گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من برگه کاغذ را با یک خودکار قرمز بر آن گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to officially declare (something) to be that which is specified.
• مترادف: declare
• مترادف: declare
- The coroner ruled the death a homicide.
[ترجمه گوگل] پزشکی قانونی مرگ را قتل اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court ruled it illegal to bar women from the clubs.
[ترجمه گوگل] دادگاه ممنوعیت حضور زنان در باشگاه ها را غیرقانونی اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to state as an official decision.
- The umpire ruled that the ball was in play.
[ترجمه گوگل] داور اعلام کرد که توپ در بازی است
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: rule out
عبارات: rule out
• (1) تعریف: to exert authority; govern.
• مترادف: govern
• مشابه: boss, command, dominate, preside, reign
• مترادف: govern
• مشابه: boss, command, dominate, preside, reign
- The king ruled with an iron hand.
[ترجمه گوگل] شاه با دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make a specific decision or ruling, as in a court of law.
• مترادف: find
• مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge
• مترادف: find
• مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge
- The court ruled against the plaintiff.
[ترجمه گوگل] دادگاه علیه شاکی رای داد
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be pervasive or dominant.
• مترادف: dominate, predominate, prevail
• مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign
• مترادف: dominate, predominate, prevail
• مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign
- Chaos ruled on the field of battle.
[ترجمه گوگل] هرج و مرج در میدان نبرد حاکم شد
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید