rule

/ˈruːl//ruːl/

معنی: دستور، گونیا، رسم، قانون، ضابطه، فرمانروایی، فرمانفرمای، خط کش، قاعده، عادت، حکم، بربست، مسلط شدن بر، اداره کردن، حکم کردن، حکومت کردن
معانی دیگر: پنج، پنجار، (جمع) مقررات، مقررات خانقاه یا بنیاد مذهبی، نظامنامه ی مذهبی، قرار، عهد، هر چیز عادی یا مورد انتظار، حکومت، کنترل، واپاد، دوران حکومت، حکمروایی، سیطره، (با خط کش) خط کشیدن، خطکشی کردن، خط دار کردن، حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم دادن، رای دادن (دادگاه)، زیر نفوذ داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، به حرف ... عمل کردن، مهار کردن، واپاد کردن، کنترل کردن، فرمانروایی کردن، (مهجور) طرز رفتار، رفتار، اصل حقوقی، اصل قانونی، (چاپ) خط، باریکه ی فلزی که با آن خط را چاپ می کنند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a code, law, or principle that governs conduct, as in legislative or sports activities.
مشابه: law, ordinance, precept, regulation

- Leaving the building is against the school rules.
[ترجمه Ati] خارج شدن از ساختمان ( مدرسه ) مخالف قوانین مدرسه است
|
[ترجمه ب گنج جو] مدرسه برا خودش مقرراتی داره از جمله اینکه محوطه ی ساختمون رو ترکش نکنی.
|
[ترجمه گوگل] خروج از ساختمان خلاف قوانین مدرسه است
[ترجمه ترگمان] ترک کردن ساختمان مخالف قوانین مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't play the game with us if you refuse to play by the rules.
[ترجمه ftma] تو نمی توانی با ما بازی کنی مگر اینکه قوانین را رعایت کنی
|
[ترجمه fn] اگر قواعد را رعایت نکنی، نمی توانی با ما بازی کنی.
|
[ترجمه mohammad.t] تو نمی توانی با ما بازی کنی، اگر که قوانین ( قواعد ) بازی را تغیر بدهی.
|
[ترجمه امین] اگر قوانین بازی را نپذیری، نمی توانی با ما بازی کنی.
|
[ترجمه ططط] توبا ما نمی تونی بازی کنی اگه قوانین را رعایت نکنی
|
[ترجمه Arash] در صورت رعایت نکردن قوانین از طرف شما شما از بازی محروم میشوید
|
[ترجمه Ali] تو نمی تونی با ما بازی کنی اگه قوانین رو در بازی رعایت نکنی
|
[ترجمه گوگل] اگر از بازی بر اساس قوانین امتناع کنید، نمی توانید با ما بازی کنید
[ترجمه ترگمان] اگر با قوانین بازی کنی نمی توانی با ما بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: what is usual or customary.
مترادف: habit, practice

- As a rule, we have dinner early on weekdays.
[ترجمه Mohamaadi] به عنوان یک قاعده ما شب زود شام میخوریم
|
[ترجمه shima] به عنوان یک قاعده ، ما اوایل روزهای هفته زودشام ​​می خوریم.
|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زودتر شام می خوریم
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک قانون، ما در روزه ای کار شام می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: governance or control.
مترادف: governance
مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign

- The new king's rule was just.
[ترجمه پارسا میریوسفی] قانون جدید پادشاه "فقط" بود
|
[ترجمه علی] حکومت پادشاه مشروع ( قانونی ) است
|
[ترجمه بنی‌امین] قانون جدید پادشاه عدل بود
|
[ترجمه گوگل] حکومت پادشاه جدید عادلانه بود
[ترجمه ترگمان] قانون جدید پادشاه فقط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the term or duration of governance; tenure.
مترادف: reign, tenure

- The queen's rule was the longest of any other monarch.
[ترجمه زهرا] فرمانروایی ملکه طولانی تر از هر حکومتی بود
|
[ترجمه گوگل] حکومت ملکه طولانی ترین حکومت پادشاهان دیگر بود
[ترجمه ترگمان] قانون ملکه طولانی ترین پادشاهی دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a strip of wood, metal, or plastic that is marked off in standard units and used to measure length; ruler.
مترادف: ruler
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rules, ruling, ruled
(1) تعریف: to exert authority over; govern.
مترادف: govern
مشابه: command, control, dominate, head, lead

- The czars ruled Russia for centuries.
[ترجمه گوگل] تزارها قرن ها بر روسیه حکومت کردند
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have superiority over, within a particular field or area.
مترادف: dominate
مشابه: lead

- She rules the field in racing.
[ترجمه nona] او میدان مسابقه را کنترل میکند
|
[ترجمه گوگل] او در مسابقه بر میدان حکمرانی می کند
[ترجمه ترگمان] مسابقه رو توی مسابقه تعیین می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make evenly spaced parallel lines on (a piece of paper or other surface).
مشابه: line

- I ruled the sheet of paper with a red pen.
[ترجمه nona] من ورقه های کاغذ را با خودکار قرمز خط کشی میکنم
|
[ترجمه گوگل] با خودکار قرمز روی ورق حکم دادم
[ترجمه ترگمان] من برگه کاغذ را با یک خودکار قرمز بر آن گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to officially declare (something) to be that which is specified.
مترادف: declare

- The coroner ruled the death a homicide.
[ترجمه گوگل] پزشکی قانونی مرگ را قتل اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court ruled it illegal to bar women from the clubs.
[ترجمه گوگل] دادگاه ممنوعیت حضور زنان در باشگاه ها را غیرقانونی اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to state as an official decision.

- The umpire ruled that the ball was in play.
[ترجمه گوگل] داور اعلام کرد که توپ در بازی است
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: rule out
(1) تعریف: to exert authority; govern.
مترادف: govern
مشابه: boss, command, dominate, preside, reign

- The king ruled with an iron hand.
[ترجمه گوگل] شاه با دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a specific decision or ruling, as in a court of law.
مترادف: find
مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge

- The court ruled against the plaintiff.
[ترجمه گوگل] دادگاه علیه شاکی رای داد
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be pervasive or dominant.
مترادف: dominate, predominate, prevail
مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign

- Chaos ruled on the field of battle.
[ترجمه گوگل] هرج و مرج در میدان نبرد حاکم شد
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a code, law, or principle that governs conduct, as in legislative or sports activities.
مشابه: law, ordinance, precept, regulation

- Leaving the building is against the school rules.
[ترجمه گوگل] خروج از ساختمان خلاف قوانین مدرسه است
[ترجمه ترگمان] ترک کردن ساختمان مخالف قوانین مدرسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't play the game with us if you refuse to play by the rules.
[ترجمه گوگل] اگر از بازی بر اساس قوانین امتناع کنید، نمی توانید با ما بازی کنید
[ترجمه ترگمان] اگر با قوانین بازی کنی نمی توانی با ما بازی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: what is usual or customary.
مترادف: habit, practice

- As a rule, we have dinner early on weekdays.
[ترجمه 💜Atena💜] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زود شام می خوریم
|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک قاعده، ما در روزهای هفته زودتر شام می خوریم
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک قانون، ما در روزه ای کار شام می خوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: governance or control.
مترادف: governance
مشابه: command, control, majesty, mastery, regime, reign

- The new king's rule was just.
[ترجمه گوگل] حکومت پادشاه جدید عادلانه بود
[ترجمه ترگمان] قانون جدید پادشاه فقط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the term or duration of governance; tenure.
مترادف: reign, tenure

- The queen's rule was the longest of any other monarch.
[ترجمه گوگل] حکومت ملکه طولانی ترین حکومت پادشاهان دیگر بود
[ترجمه ترگمان] قانون ملکه طولانی ترین پادشاهی دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a strip of wood, metal, or plastic that is marked off in standard units and used to measure length; ruler.
مترادف: ruler
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rules, ruling, ruled
(1) تعریف: to exert authority over; govern.
مترادف: govern
مشابه: command, control, dominate, head, lead

- The czars ruled Russia for centuries.
[ترجمه گوگل] تزارها قرن ها بر روسیه حکومت کردند
[ترجمه ترگمان] تزارها برای قرن ها بر روسیه حکومت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have superiority over, within a particular field or area.
مترادف: dominate
مشابه: lead

- She rules the field in racing.
[ترجمه گوگل] او در مسابقه بر میدان حکمرانی می کند
[ترجمه ترگمان] مسابقه رو توی مسابقه تعیین می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make evenly spaced parallel lines on (a piece of paper or other surface).
مشابه: line

- I ruled the sheet of paper with a red pen.
[ترجمه گوگل] با خودکار قرمز روی ورق حکم دادم
[ترجمه ترگمان] من برگه کاغذ را با یک خودکار قرمز بر آن گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to officially declare (something) to be that which is specified.
مترادف: declare

- The coroner ruled the death a homicide.
[ترجمه گوگل] پزشکی قانونی مرگ را قتل اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] پزشک قانونی مرگ و قتل رو رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The court ruled it illegal to bar women from the clubs.
[ترجمه گوگل] دادگاه ممنوعیت حضور زنان در باشگاه ها را غیرقانونی اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] دادگاه حکم داد که این دادگاه غیر قانونی برای ممنوع کردن زنان از کلوب ها وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to state as an official decision.

- The umpire ruled that the ball was in play.
[ترجمه گوگل] داور اعلام کرد که توپ در بازی است
[ترجمه ترگمان] داور حکم داد که توپ در حال بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: rule out
(1) تعریف: to exert authority; govern.
مترادف: govern
مشابه: boss, command, dominate, preside, reign

- The king ruled with an iron hand.
[ترجمه گوگل] شاه با دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه ترگمان] شاه با یک دست آهنین حکومت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a specific decision or ruling, as in a court of law.
مترادف: find
مشابه: adjudicate, decide, deem, determine, judge

- The court ruled against the plaintiff.
[ترجمه گوگل] دادگاه علیه شاکی رای داد
[ترجمه ترگمان] دادگاه مخالف شاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be pervasive or dominant.
مترادف: dominate, predominate, prevail
مشابه: endure, govern, obtain, persist, reign

- Chaos ruled on the field of battle.
[ترجمه گوگل] هرج و مرج در میدان نبرد حاکم شد
[ترجمه ترگمان] آشوب در میدان جنگ حاکم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rule by decree
(بدون رای و صلاحدید مردم) به امر خود حکومت کردن،خود کامگی کردن

2. rule out
1- غیر محتمل پنداشتن،نپذیرفتن،نفی کردن

3. rule the roost
ارباب بودن،سروری کردن،حکومت کردن،اداره کردن

4. rule with a rod of iron
با ستمگری و خشونت حکومت کردن

5. a rule that holds in every case
قاعده ای که در همه ی حالات صادق است

6. arbitrary rule
حکومت خودکامه

7. that rule still goes
آن قاعده هنوز هم صادق است.

8. the rule of law
حکومت قانون

9. to rule a sheet of paper
یک ورق کاغذ را خط کشی کردن

10. to rule over a land
بر سرزمینی حکومت کردن

11. a fallible rule
قاعده ای که ممکن است همیشه درست درنیاید

12. an inflexible rule
قاعده ی تغییرناپذیر

13. during his rule many dissidents were blacklisted
در دوران حکومت او نام بسیاری از مخالفین در فهرست سیاه وارد شد.

14. the benedictine rule
نظامنامه ی راهبان بندیکتین

15. the despotic rule of zahak too collapsed
حکومت ستمگرانه ی ضحاک هم فرو ریخت.

16. under nadder's rule iran became strong
در دوران حکومت نادر ایران قوی شد.

17. as a rule
معمولا،به طور کلی،قاعدتا

18. almost every general rule has its exceptions
تقریبا همه ی قوانین کلی دارای استثناهای مربوط به خود می باشند.

19. contrary to the rule
برخلاف قاعده

20. during his ten-year rule
طی حکمروایی ده ساله ی او

21. famine is the rule following war
بعد از جنگ قحطی غیر منتظره نیست.

22. fear of mob rule
ترس از چیرگی اراذل و اوباش

23. to formulate a rule
قاعده ای را به طور دقیق بیان کردن

24. let one's heart rule one's head
احساسات را بر عقل خود چیره کردن

25. i made it a rule never to hurry again
با خود عهد کردم که دیگر هرگز شتاب نکنم.

26. the physical laws that rule this ephemeral world
قوانین طبیعی حاکم بر این دنیای فانی

27. my mother laid down the rule that we should go to bed before ten
مادرم این قاعده را برقرار کرد که ما بایستی پیش از ساعت ده به بستر برویم.

28. in that country, corruption is the rule rather than the exception
در آن کشور فساد قاعده است نه استثنا.

29. the central government has granted home rule to some swiss cities
دولت مرکزی به برخی شهرهای سوئیس خودفرمانی اعطا کرده است.

30. there is an exception to every rule
هر قانونی استثنا دارد

31. the british monarch reigns but does not rule
پادشاه انگلیس سلطنت می کند ولی حکومت نمی کند.

32. he was always spieling about why teachers should rule the world
همیشه درباره ی این که چرا باید معلمان بر دنیا حکومت کنند داد سخن می داد.

33. we shall endeavor to insure that freedom shall not perish and that justice shall rule the world
ما خواهیم کوشید (که تضمین کنیم) تا آزادی از میان نرود و عدالت در جهان حکمفرما باشد.

مترادف ها

دستور (اسم)
brief, formula, direction, order, rule, regulation, behest, program, permission, injunction, say-so

گونیا (اسم)
rule, oblique, bevel

رسم (اسم)
order, way, wont, custom, tradition, mode, rule, picture, method, ceremony, drawing

قانون (اسم)
edict, rule, regulation, code, law, legislation, statute

ضابطه (اسم)
order, criterion, rule, prototype, law

فرمانروایی (اسم)
rule, thalassocracy, domination, empire

فرمانفرمای (اسم)
rule, domination

خط کش (اسم)
rule, ferule, ruler

قاعده (اسم)
formula, principle, rule, frame, regulation, norm, theorem, law, production rule

عادت (اسم)
attainment, addiction, wont, acquirement, habit, practice, custom, tradition, use, consuetude, rule, rut, habitude, praxis, folkways

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

بربست (اسم)
rule, law

مسلط شدن بر (فعل)
rule, be dominant, overrule

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

حکم کردن (فعل)
adjudicate, rule, command, decree

حکومت کردن (فعل)
rule, govern

تخصصی

[حسابداری] قاعده
[عمران و معماری] خط کش - قاعده - گونیا - شمشه
[کامپیوتر] نشان راه ؛خط کش
[برق و الکترونیک] قاعده، قانون
[مهندسی گاز] قاعده، روش
[صنعت] قاعده، قانون
[حقوق] قاعده، اصل (حقوقی)، حکومت، تسلط، غلبه
[ریاضیات] قانون، دستور، قاعده
[آمار] قاعده

انگلیسی به انگلیسی

• law, regulation; custom, common practice; government; ruler, flat tool used for measuring distances
govern, control; determine, decide, decree; mark with lines using a ruler
rules are instructions that tell you what you are allowed to do and what you are not allowed to do.
if something is the rule, it is the normal state of affairs.
when someone rules a country, they control its affairs. verb here but can also be used an an uncount noun with a supporting word or phrase. e.g. ...the days of british rule.
when someone in authority rules on a particular matter, they give an official decision about it; a formal use.
see also ruling, ground rules, majority rule, work-to-rule.
see also ruled, ruling.
if you say that a particular thing happens as a rule, you mean that it usually happens.
if someone in authority bends the rules, they allow you to do something, even though it is against the rules.
if you rule out an idea or course of action, you reject it because it is impossible or unsuitable.
if one thing rules out another, it prevents it from happening or from being possible.

پیشنهاد کاربران

فرمانروایی، حکومت
وقتی میخوان بگن یه چیزی خیلی خوبه ( very nice ) ،
میشه از فعل rule استفاده کرد؛
مثلاً:
این مکان خیلی خوبه!
=
This place rules!
Role نق، وظیفه
Roll گردش
Rule قانون، خط کش
قانون، حکم، مقرره
مثال: Follow the rules of the road.
قوانین راه را رعایت کنید.
تفاوت بین "rule" و "law" در حقوق و قوانین مربوط به جامعه و حاکمیت دولت وجود دارد. در ادامه به توضیح این تفاوت خواهم پرداخت:
1. قانون ( Law ) :
قانون یک قوانین رسمی و حاکم است که توسط دولت یا نهادهای دولتی تصویب می شود و برای تنظیم رفتار افراد و حفظ نظم اجتماعی استفاده می شود. قوانین به صورت رسمی و ملزوم به رعایت هستند و تخلف از آن ها می تواند به جرم تلقی شود و مجازات های قانونی در برابر آن وجود دارد. به عنوان مثال، قوانین مرتبط با کیفری، حقوقی، مالی، تجارت و غیره، به عنوان قوانینی که توسط دولت تصویب و اعمال می شوند، می توانند مورد اشاره قرار بگیرند.
...
[مشاهده متن کامل]

2. قاعده ( Rule ) :
قاعده به عنوان یک دستورالعمل یا الگوی رفتاری تعریف می شود که در یک جامعه، سازمان یا گروه خاص اعمال می شود. قوانین در حالی که توسط نهادهای رسمی تصویب می شوند، قواعد ممکن است به صورت غیررسمی و توسط افراد درون یک گروه یا سازمان برای مدیریت رفتار و ارتباطاتشان اعمال شود. به عنوان مثال، قواعد و مقررات داخلی یک شرکت، قواعد ترافیک بین المللی یا قواعد اخلاقی و اجتماعی در یک جامعه می توانند به عنوان قواعدی از این دست اشاره شوند.
به طور خلاصه، قوانین توسط دولت تصویب می شوند و برای تنظیم رفتار افراد و حفظ نظم اجتماعی لازم است. قواعد به عنوان دستورالعمل های غیررسمی و الگوهای رفتاری در یک گروه یا سازمان تعریف می شونd
منبع CHATGPT4. 00

قاعده، قانون
سلطه، نظامات حکمرانی یا حکومت کردن، قاعده، دستور، بربست، قانون، فرمانروایی، حکومت کردن، اداره کردن، حکم کردن، گونیا، خط کش، علوم مهندسی: خط کش، کامپیوتر: نشان راه، عمران: خط کش، معماری: گونیا، قانون فقه: قاعده، فرمانروایی، روانشناسی: قاعده، بازرگانی: قاعده، علوم نظامی: حکومت کردن
خیلی از معانی rule رو دوستان نوشتن و اضافه گویی نمی کنم فقط خواستم یه اصطلاح بگم اینجا.
Knicks rules all یعنی نیکز ( تیم بسکتبال نیویورک ) سَروَره.
جای نیکز میتونید اسم تیمای دیگه رو بذارید. تو کُری خوندنای ورزشی استفاده میشه.
rule: قانون
rule :
( v ) : حکومت کردن
( n ) : قانون ، قاعده
ruler : فرمانروا ، خط کش
کاربر safa به طور کلی به قوانین هر ورزشی law می گویند، مثال دیکشنری لانگمن
The laws of football.
حکم کردن
قاعده
واژه ی rule انگلیسی تغییر یافته ی" روال " فارسی به معنی راه، روش، طریقه، آنچه رسم است، می باشد. واژه ی خطکش انگلیسی هم از این کلمه گرفته شده است.
That’s the only rule there should be : اون تنها قانونی ست که باید وجود داشته باشه
بچه ها من مستندی ترجمه میکردم که میگفت ورزش کریکت rule نداره law داره، پس بدونین که معنی این دو با هم فرق داره معنی اول رول قانون نیست
دستورالعمل
کانون زبان 3
An official statement that tells what you must or mustn t do
on official statement that tells what you must or mustn`t do
قانون ⚖
به معنی قاعده وقانون
1. قانون
2. فرمانروایی ، حکمرانی
3. عادت ، ضابطه
4. حکمرانی کردن ، فرمانروایی کردن
5. اداره کردن ، کنترل کردن
6. خط کشی کردن
رسیدگی
رسم، قانون
کانون زبان ایران :reach4
An official statement. . . . .
حساب و کتاب
حکم
سلطه، سلطه گری، چیرگی، حاکمیت، حاکم بودن
قانون 📘📙
قاعده📗📎
قانون، مقررات
a statement that tells what may or may not be done
School rules
قوانین مدرسه
That student did not follow the rules
on official statement that tells what you must or mustn`t do
Rule as a noun
قانون. قاعده . حکم. فرمان
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
As a verb
حکم رانی کردن
فرمانروایی کردن
حکومت کردن
اداره کردن

an official statement that tells what you must or mustn't do
it is a school rule not to eat or drink while you are in class
پر کاربردترین معنی این کلمه، قانون است، تعریف قانون یا rule:
Things that tour should or should not in a country
on official statement that tells what you must or mustn`t do

حرف اول را زدن
یک قاعده ی همیشگی که بر چیزی گذاشته می شود
قانون
حکمرانی کردن
تسلط داشتن بر . . .
قانون

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس