rough

/ˈrəf//rʌf/

معنی: ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی، دستمالی کردن، زمخت کردن، بهم زدن
معانی دیگر: ناصاف، پرپستی و بلندی، پست و بلند، پردست انداز، خراشنده، (به ویژه هوا یا آب و هوا) توفانی، منقلب، متلاطم، نا آرام، آشفته، سخت، پرخشونت، شدید، تند، زننده، (صدا) ناهنجار، گوشخراش، نتراشیده و نخراشیده، تندمزه، گس، حامض، (خوراک) قلمبه قلمبه، دهان خراش، بد، بی ادب، گستاخ، بی نزاکت، بی ادبانه، گستاخانه، خارج از نزاکت، با درشتی، خشونت آمیز، دشوار، شاق، (گوهر و غیره) نتراشیده، پرداخت نشده، صیقلی نشده، ناتمام، آغازین، ابتدایی، اولیه، پیش نویس، مسوده، شتابیده، شتاباندن، پاکنویس نشده، کلی، چکی، تقریبی، کمابیش، غیر دقیق، محاسبه نشده، کم سنجیده، بدنی (در برابر: فکری یا تخصصی)، طاقت فرسا، زمین ناصاف، زمین ناهموار، زمین پست و بلند، جنبه ی خشن یا سخت هر چیز، ناملایمات، طرح اولیه، نسخه ی پیش نویس، کارهای ناتمام، (انگلیس) آدم خشن، آدم پر هیاهو، شخص جنجالی، آدم گردن کلفت، کله شق، لات، (انگلیس) در هوای باز، بی پناه، در فضای باز، (معمولا با: up) زبر کردن یا شدن، خشن کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن (رجوع شود به: roughen)، (معمولا با: up) با خشونت رفتار کردن (با)، (ورزش به ویژه فوتبال) مرتکب خشونت عمدی شدن، (با: in یا out) با سنجش کم یا بی دقتی یا امتحانا بریدن یا طرح کردن یا رسم کردن یا ساختن، پیش نویس کردن، (آوا شناسی) دارای صدای h، دمیده، شرایط سخت، ماده ی سخت یا زبر، (زمین گلف) بخش چمن زنی نشده، بخش پرخس و خاشاک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: rougher, roughest
(1) تعریف: having an uneven surface; not smooth; coarse.
مترادف: coarse, irregular, uneven
متضاد: smooth, soft
مشابه: bumpy, corrugated, craggy, grainy, gritty, harsh, jagged, ragged, rocky, rugged, scratchy

- rough ground
[ترجمه محمدرضا ایوبی صانع] زمین ناهموار
|
[ترجمه گوگل] زمین ناهموار
[ترجمه ترگمان] زمین ناهموار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- rough cloth
[ترجمه گوگل] پارچه خشن
[ترجمه ترگمان] پارچه زبر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by difficult conditions.
مترادف: difficult, harsh, violent
متضاد: gentle, smooth
مشابه: hard, rigorous, rude, rugged, severe, tempestuous, turbulent

- a rough sea
[ترجمه آیدا معتمدی] دریای مواج
|
[ترجمه Mrjn] دریای توفانی ( متلاطم )
|
[ترجمه گوگل] یک دریای مواج
[ترجمه ترگمان] دریای متلاطم …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a rough winter
[ترجمه ااا] زمستان سخت
|
[ترجمه علی ‌Y] زمستانی سخت
|
[ترجمه گوگل] یک زمستان سخت
[ترجمه ترگمان] زمستون سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: characterized by rudeness, violence, or disorderliness.
مترادف: tough
متضاد: gentle, nice, tender
مشابه: aggressive, bad, boisterous, coarse, dangerous, disorderly, heavy, raucous, rowdy, unruly, violent, wild

- a rough bunch of people
[ترجمه گوگل] یک دسته خشن از مردم
[ترجمه ترگمان] یه مشت آدم خشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without the comforts of ordinary daily life.
مشابه: crude, primitive, rough-and-ready

- rough traveling
[ترجمه گوگل] سفر خشن
[ترجمه ترگمان] سفر سخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: unfinished.
مترادف: draft, imperfect, incomplete, unfinished
متضاد: finished
مشابه: crude, partial, preliminary, ragged, sketchy

- a rough draft of the book
[ترجمه گوگل] پیش نویس تقریبی کتاب
[ترجمه ترگمان] یک پیش نویس اولیه از این کتاب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: approximate.
مترادف: approximate, proximate, rude
متضاد: exact, nice
مشابه: close, comparable, comparative, crude, imprecise, inexact, near, sketchy, vague

- a rough estimate
[ترجمه Mrjn] تخمین تقریبی
|
[ترجمه گوگل] یک برآورد تقریبی
[ترجمه ترگمان] تخمین تقریبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: requiring physical strength or stamina.
مترادف: arduous, strenuous
مشابه: demanding, difficult, hard, laborious, physical, toilsome, tough

- rough work
[ترجمه گوگل] کار سخت
[ترجمه ترگمان] کار سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: unpleasant to the sense of hearing or sense of taste.
مترادف: acrid, bitter, discordant, harsh, hoarse, husky, raspy, strident
متضاد: smooth
مشابه: biting, inharmonious, ragged, raucous, sharp, sour, tart
اسم ( noun )
(1) تعریف: uneven ground.
مترادف: irregular

(2) تعریف: anything in an unrefined or unfinished state, such as a draft or sketch.
مترادف: draft, outline, sketch
قید ( adverb )
حالات: rougher, roughest
• : تعریف: in a rough manner.
مترادف: hard, harshly
مشابه: sharply
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: roughs, roughing, roughed
مشتقات: roughly (adv.), roughness (n.)
عبارات: rough it
(1) تعریف: to cause to be uneven or coarse; roughen.
مترادف: coarsen, roughen
متضاد: smooth

(2) تعریف: to commit violence on (often fol. by up).
مترادف: batter, beat, slap around
مشابه: abuse, manhandle, misuse, pummel, thrash

(3) تعریف: to create in a preliminary form; sketch (sometimes fol. by out).
مترادف: draft, outline, sketch
مشابه: adumbrate, delineate, skeletonize

جمله های نمونه

1. rough cloth
پارچه ی زبر

2. rough data
داده های کم سنجیده

3. rough food
خوراک بد

4. rough labor
کار بدنی

5. rough language
حرف های خارج از نزاکت

6. rough leather
چرم پرداخت نشده

7. rough out timber
برش اولیه ی الوار را انجام دادن

8. rough weather
هوای منقلب

9. rough winds do shake the darling buds of may
(شکسپیر) بادهای سخت شکوفه های نازنین بهاری را به لرزه در می آورند.

10. rough wine
شراب گس

11. rough it
در دامن طبیعت و بدون وسایل رفاهی زندگی کردن

12. a rough board
تخته ی ناصاف

13. a rough but clean contest
هماورد (مبارزه ی) خشن ولی منصفانه

14. a rough country
سرزمین پرپستی و بلندی

15. a rough diamond
الماس نتراشیده

16. a rough estimate
برآورد محاسبه نشده

17. a rough estimate of the number of the killed
برآورد غیر دقیق تعداد کشته شدگان

18. a rough landscape
منظره ی پرپستی و بلندی

19. a rough man
آدم بی ادب

20. a rough political situation
وضع سیاسی آشفته

21. a rough road paved with brickbats
راه پردست اندازی که با پاره آجر فرش شده

22. a rough sheep
یک گوسفند زبر و پشمالو

23. a rough sketch
ترسیم ناتمام

24. a rough society where the government violates the rights of the people
جامعه ی پرخشونتی که دولت آن حقوق مردم را زیر پا می گذارد

25. a rough temper
خلق و خوی تند

26. the rough beard of a man who has not shaved in two days
ریش زبر مردی که دو روز است ریش نتراشیده

27. the rough draft of a short story
پیش نویس یک داستان کوتاه

28. the rough life of the early pioneers in america
زندگی سخت کوچ نشینان آغازین امریکا

29. the rough play of the kids at the street corner
بازی خشن بچه های سر کوچه

30. the rough surface of sandpaper
سطح خراشنده ی کاغذ سنباده

31. the rough treatment of the demonstrators by the police
رفتار خشونت آمیز پلیس با تظاهر کنندگان

32. to rough the edges of glass
لبه های شیشه را زبر کردن

33. a headstrong, rough man
مرد قد و خشن

34. they were rough barbarians like the mongols
آنان مانند مغولان بی تمدن وحشی بودند.

35. to sleep rough
در فضای باز خوابیدن

36. what a rough customer!
چه آدم خشنی !

37. in the rough
(گوهر) نتراشیده،صیقل نشده،پرداخت نشده،به حالت اولیه،ناتمام،به صورت پیش نویس

38. an acre of rough covered with thistles
یک جریب زمین ناهموار و پوشیده از خار

39. his fingers were rough and cracked
انگشتانش زبر و ترک خورده بودند.

40. my father had rough beard
پدرم ریش زبری داشت.

41. rasp off any rough spots
ناصافی ها را سوهان بزن.

42. a painting in the rough
نقاشی تمام نشده

43. a poem in the rough
شعر پیش نویس شده

44. an animal with a rough coat
حیوانی باخز (یا پشم) زبر

45. he fingered his own rough chin before answering
پیش از پاسخ دادن،چانه ی زبر خود را با انگشت لمس کرد.

46. she pared off the rough surface with a sharp knife
آن سطح زبر را با یک چاقوی تیز صاف کرد (تراشید).

47. a diamond in the rough
1- الماس نتراشیده 2- (شخص یا چیز) خوب ولی از کار درنیامده،عالی ولی نیازمند به ممارست و آمایش

48. the boat rocked on the rough sea
قایق در آب متلاطم پس و پیش می رفت.

49. the old man's hands were rough and full of callouses (calluses)
دستان پیر مرد زبر و پر از پینه بود.

50. the ship labored in the rough sea
کشتی در دریای متلاطم تقلا می کرد.

51. we must learn to accept the rough with the smooth
باید بیاموزیم که سختی ها را به همراه راحتی ها بپذیریم.

52. working in a mine is really rough
کار کردن در معدن واقعا طاقت فرساست.

53. anvary said that as a result of rough winds . . .
گفت انوری که در اثر بادهای سخت . . . .

54. the skin of that worker's hands is dry and rough
پوست دستان آن کارگر خشک و زبر است.

55. the face of this leather is soft but its back is rough
روی این چرم نرم است ولی پشت آن زبر است.

مترادف ها

ناهنجار (صفت)
abnormal, malformed, raucous, dissonant, rough, maladaptive, abnormous, coarse, incult, maladroit, backhand, lumpy, unkempt, scruffy, cacophonous, gruff, incondite, inelegant, uncouth, surly

درشت (صفت)
rough, abrupt, harsh, coarse, large, gross, hulking, sturdy, brutish, gruff, coarse-grained, crass

خشن (صفت)
raucous, rough, harsh, coarse, randy, rude, sore, tough, high, brutish, brute, wooden, blatant, stark, impolite, bearish, churlish, caddish, unkempt, blowsy, blowzy, boorish, indelicate, ragged, brusque, stocky, gruff, hoarse, plebeian, offish, crusty, scabrous, woolly, ungracious, iron-bound, rough-and-ready, rowdy, scraggy, truculent, unmannered

سترگ (صفت)
rough, large, big, huge, wrathful, boisterous

زمخت (صفت)
hard, raucous, rough, coarse, gross, rude, tough, incult, rugged, impolite, churlish, blowsy, blowzy, crude, clumsy, heavyset, hoarse, crass

زبر (صفت)
rough, coarse, prickly, stark, stubby, bristly, scaly, ragged, russet, shaggy, coarse-grained, scabrous, stubbly

نا هموار (صفت)
rough, rude, rugged, uneven, unfair, scaly, ragged, bumpy, jagged, scabrous

حدسی (صفت)
rough

دستمالی کردن (فعل)
rough, scrabble

زمخت کردن (فعل)
rough, gross, coarsen

بهم زدن (فعل)
rough, overthrow, nullify, stir, mix, shake, disturb, poach, knock up, liquidate, poke, disorganize, disestablish, rouse

تخصصی

[عمران و معماری] زبر - خشن - ناصاف - ناهموار
[زمین شناسی] زبر، ناهموار - اسم: یک سنگ جواهر تراش نخورده. - صفت: تعلق داشتن به یک جواهر تراش نخورده یا غیر صیقلی. مثلاً: الماس تراش نخورده یا الماس های خام. -
[صنعت] زبر، خشن، ناهموار، سطح پرداخت نشده
[نساجی] خیلی زبر - خشن - تقریبی
[ریاضیات] تقریبی، ناقص، طبیعی، ناهموار
[آمار] ناهموار
[آب و خاک] زبر، خشن، ناصاف

انگلیسی به انگلیسی

• unpleasant or difficult aspect; draft, work still in the preliminary stages; uneven rocky terrain; hoodlum, ruffian (british)
coarsen, become rough; behave violently; prepare in preliminary form, sketch
harsh, severe; coarse, having a jagged or uneven surface; unrefined, raw, crude; approximate; undefined, unclear
in a rough manner; rudely, vulgarly; without attention to detail or accuracy
if a surface is rough, it is uneven and not smooth.
if someone is having a rough time, they are experiencing some unpleasantness or are having difficulty with what they are doing; an informal use.
a rough calculation, description, or drawing is approximate rather than exact or detailed.
you can describe something as rough when it is not well made.
you say that people are rough when they use too much force.
if a town or district is rough, there is a lot of crime or violence there.
when people sleep rough, they sleep out of doors, usually because they have no home.
if you rough out a drawing or an idea, you draw or write down its main features before you do the final version in detail.
if someone roughs you up, they attack you and beat you; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

معانی دیگر که اشاره نشده:
ساده - ابتدایی - کلی
دشوار
خشن / نامنظم
مثال: The surface of the rock was rough and uneven.
سطح سنگ خشن و نامنظم بود.
زبر، خشن. دشوار، سخت، درشت، ناهموار، ناهنجار، دست مالی کردن، بهم زدن، زمخت کردن، علوم مهندسی: ناصاف، علوم هوایی: زبر، علوم نظامی: پست و بلند
در الکترونیک معنی تخمینی، تقریبی و نه چندان دقیق دارد
uneven, broken, bumpy, craggy, irregular, jagged, rocky, stony
- ungracious, blunt, brusque, coarse, impolite, rude, unceremonious, uncivil, uncouth, unmannerly
- approximate, estimated, general, imprecise, inexact, sketchy, vague
...
[مشاهده متن کامل]

- stormy, choppy, squally, turbulent, wild
- nasty, cruel, hard, harsh, tough, unfeeling, unpleasant, violent
- basic, crude, imperfect, incomplete, rudimentary, sketchy, unfinished, unpolished, unrefined
- unpleasant, arduous, hard, tough, uncomfortable
زبر، خشن
دشوار، سخت، درشت، ناهموار، ناهنجار، دست مالی کردن، بهم زدن، زمخت کردن، علوم مهندسی: ناصاف، علوم هوایی: زبر، علوم نظامی: پست و بلند

یکی از معانیش هم بدون سرپناه و در هوای آزاد هست
Homeless is someone who sleeps rough
- بی خانمان کسیه که شبا تو خیابون میخوابه
- کارتن خوابی میکنه
بقیه معانی هم اشاره شده
بدوی، بدواً، مسامحةً
rough 3 ( n ) =a violent person, e. g. a gang of roughs
rough
rough 2 ( n ) =the first version of a drawing or design that has been done quickly and without much detail, e. g. Only the best of the roughs are shown to the editor.
rough
rough 1 ( n ) ( rʌf ) =the part of a golf course where the grass is long, making it more difficult to hit the ball, e. g. His second shot ended up in the rough.
rough
ویرانه
Sny tough and hard
Rough=raucous
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : rough / roughen
✅️ اسم ( noun ) : roughness / rough
✅️ صفت ( adjective ) : rough
✅️ قید ( adverb ) : roughly / rough
در اصطالح تخصصی کشاورزی به معنی راف شدن یا خشن شدن
rough seas دریاهای متلاطم ومواج
توفانی
rough seas:
دریاهای توفانی
در متون مرتبط با آشپزی، اگه مثلا سیب زمینی یا پیاز رو به صورت قطعات درشت و نامنظم و بدون الگوی خاصی خرد کنیم و اونها رو ریز ریز نکنیم، از عبارت rough chop استفاده میشه.
خستگی
کوفتگی
در مورد بیماری
rude, coarse, ill mannered, inconsiderate, or violent
مطالعه سرسری
مطالعه سطحی
opposite of smooth
دست نیافتنی
ناهموار , زبر ؛ خشن ؛ متلاطم ؛ سخت ؛ تقریبی
– It was a rough mountain road
– This fabric has a rough texture
– My hands get very rough in the cold
– They live in a rough part of town
– He had a bad reputation for playing rough
...
[مشاهده متن کامل]

– I'm always seasick if the sea is rough
– He's had a rough time in prison
– This is only a rough estimate

( در اندازه گیری ) تخمینی، تقریبی، حدثی و نه چندان دقیق
قهر آمیز
زبر و ناصاف
Rough balance : تعادل تقریبی
آشفته
سفت و سخت
Rough:خروشان
مثل
Rough water
اب های خروشان
نا هنجار
rough outline طرح اولیه
wooden
harsh
پر از پستی و ناهمواری
چرکنویس
خام
the sea turned rough
دریا نا آرام شد 🔎

طغیانگر - سرکش - خروشان - سهمگین
زبر
For example, Rough endoplasmic reticulum = شبکه آندوپلاسمی زبر
غیر دقیق, سهوی
حدسی
تقریبی
کلی
ناهموار
زندگی کردن در شرایط سخت ، زندگی کردن با امکانات ابتدایی در مدت زمان کوتاه
خشن
Rough plan of ideas
نسخه اولیه ای از ایده ها که نیازمند ویرایش و بازنویسی بسیاری است.

کلی
ناهموار
عصبی
ناآرام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس