صفت ( adjective )
حالات: righter, rightest
حالات: righter, rightest
• (1) تعریف: in accordance with what is fair and morally good.
• مترادف: fair, good, honest, just, righteous, upright, virtuous
• متضاد: wrong
• مشابه: aboveboard, equitable, square, straight, true, valid
• مترادف: fair, good, honest, just, righteous, upright, virtuous
• متضاد: wrong
• مشابه: aboveboard, equitable, square, straight, true, valid
- Helping her was the right thing to do.
[ترجمه گوگل] کمک به او کار درستی بود
[ترجمه ترگمان] کمک کردن به اون کار درستی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمک کردن به اون کار درستی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: conforming with justice, law, or social standards.
• مترادف: conventional, correct, fair, lawful, legitimate, proper, true
• متضاد: unjust, wrong
• مشابه: aboveboard, acceptable, normal, regular, rightful, seemly, usual
• مترادف: conventional, correct, fair, lawful, legitimate, proper, true
• متضاد: unjust, wrong
• مشابه: aboveboard, acceptable, normal, regular, rightful, seemly, usual
- It's not right to sign someone else's name on a document like that.
[ترجمه گوگل] این درست نیست که نام شخص دیگری را در چنین سندی امضا کنید
[ترجمه ترگمان] این درست نیست که نام شخص دیگری را روی یک سند مثل این امضا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این درست نیست که نام شخص دیگری را روی یک سند مثل این امضا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you know the right way to address a senator?
[ترجمه عبدالفرید] راه درست خیر مقذم گفتن به یک سناتور را بلدی؟|
[ترجمه گوگل] آیا راه صحیح خطاب به یک سناتور را می دانید؟[ترجمه ترگمان] راه درست رو بلدی که با سناتور صحبت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in accordance with fact, logic, or reason; true; correct.
• مترادف: accurate, correct, just, legitimate, sound, true, valid
• متضاد: incorrect, mistaken, wrong
• مشابه: good, logical, rational, reasonable, sane
• مترادف: accurate, correct, just, legitimate, sound, true, valid
• متضاد: incorrect, mistaken, wrong
• مشابه: good, logical, rational, reasonable, sane
- All her test answers were right.
[ترجمه مجید] همه جواب های امتحانش صحیح بود|
[ترجمه گوگل] تمام پاسخ های تست او درست بود[ترجمه ترگمان] تمام جواب های امتحان درست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: outwardly facing; outer; front; main.
• مترادف: anterior, exterior, external, front, outward
• متضاد: wrong
• مشابه: outer, outside
• مترادف: anterior, exterior, external, front, outward
• متضاد: wrong
• مشابه: outer, outside
- This is not the right side of the quilt; the quilt is upside down.
[ترجمه گوگل] این سمت راست لحاف نیست لحاف وارونه است
[ترجمه ترگمان] این قسمت راست لحاف نیست، لحاف ته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قسمت راست لحاف نیست، لحاف ته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: appropriate; suitable; desirable.
• مترادف: appropriate, deserved, favorable, fitting, good, proper, seemly, suitable
• متضاد: unsuitable, wrong
• مشابه: best, convenient, desirable, ideal, just, meet, merited, perfect, pleasing, possible, ripe, well
• مترادف: appropriate, deserved, favorable, fitting, good, proper, seemly, suitable
• متضاد: unsuitable, wrong
• مشابه: best, convenient, desirable, ideal, just, meet, merited, perfect, pleasing, possible, ripe, well
- The new curtains were just right in that room.
[ترجمه گوگل] پرده های جدید درست در آن اتاق بود
[ترجمه ترگمان] پرده جدید درست در آن اتاق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرده جدید درست در آن اتاق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I could not find the right words for the situation.
[ترجمه گوگل] من نتوانستم کلمات مناسبی برای موقعیت پیدا کنم
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم کلمات مناسبی را برای این وضع پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم کلمات مناسبی را برای این وضع پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: in good mental, psychological, or physical condition; healthy.
• مترادف: healthy, normal, rational, sane, sound, whole
• مشابه: clearheaded, fit, good
• مترادف: healthy, normal, rational, sane, sound, whole
• مشابه: clearheaded, fit, good
- He is not right in the head.
[ترجمه قانعی] اون تمرکز فکری و عقلی کافی نداره|
[ترجمه گوگل] او در سر درست نیست[ترجمه ترگمان] اون درست تو سرش نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: of, located on, or pertaining to the side of the human body that is opposite the side where the heart is located or to the side of any other thing that is in this same relative position. (Cf. left
• مترادف: dexter, dextral, right-hand
• متضاد: left
• مشابه: lateral, side
• مترادف: dexter, dextral, right-hand
• متضاد: left
• مشابه: lateral, side
- Most people use their right hand to eat with and write with.
[ترجمه قانعی] خیلی از افراد برای نوشتن و خوردن از دست راست بهره میبرند.|
[ترجمه دخترک عجیب و غریب] بیشتر مردم از دست راست خود برای نوشتن و خوردن استفاده می کنند.|
[ترجمه گوگل] اکثر مردم از دست راست خود برای غذا خوردن و نوشتن با آن استفاده می کنند[ترجمه ترگمان] اکثر مردم از دست راستش برای خوردن و نوشتن با آن استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (often cap.) of or pertaining to conservative political views and those who hold them. (Cf. left
• مترادف: reactionary, right-wing
• متضاد: left, left-wing, leftist
• مشابه: conservative, fascist, square, ultraconservative
• مترادف: reactionary, right-wing
• متضاد: left, left-wing, leftist
• مشابه: conservative, fascist, square, ultraconservative
• (9) تعریف: in geometry, having the axis at a ninety-degree angle to the base.
• مترادف: perpendicular, square
• متضاد: inclined
• مشابه: upright, vertical
• مترادف: perpendicular, square
• متضاد: inclined
• مشابه: upright, vertical
- a right cone
اسم ( noun )
عبارات: by rights, in one's own right
عبارات: by rights, in one's own right
• (1) تعریف: that which is just, fair, or morally correct.
• مترادف: equity, good, morality, virtue
• متضاد: injustice, wrong
• مترادف: equity, good, morality, virtue
• متضاد: injustice, wrong
• (2) تعریف: the side of the human body opposite the heart.
• متضاد: left
• متضاد: left
• (3) تعریف: a turn or orientation toward this side.
- Make a right at the next corner.
[ترجمه گوگل] در گوشه بعدی سمت راست بزنید
[ترجمه ترگمان] سمت راست بپیچ سمت راست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سمت راست بپیچ سمت راست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (sometimes pl.) that which is due to a person naturally or legally.
• مترادف: birthright, freedom, prerogative, privilege, title
• مشابه: claim, liberty, power
• مترادف: birthright, freedom, prerogative, privilege, title
• مشابه: claim, liberty, power
• (5) تعریف: that which conforms with logic, reason, or fact.
• مترادف: logic, rationality, reality, reason, soundness, truth, veracity, verity
• مترادف: logic, rationality, reality, reason, soundness, truth, veracity, verity
• (6) تعریف: the quality or condition of being proper or correct (usu. prec. by the).
• متضاد: wrong
• متضاد: wrong
- She always thinks she's in the right.
[ترجمه گوگل] او همیشه فکر می کند حق با اوست
[ترجمه ترگمان] همیشه فکر می کنه حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همیشه فکر می کنه حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: something situated on the right side.
• (8) تعریف: (cap.) those who tend toward conservative political views and resist changes to existing economic or social conditions (usu. prec. by the).
• مترادف: conservatives, reactionaries
• متضاد: left
• مترادف: conservatives, reactionaries
• متضاد: left
قید ( adverb )
عبارات: right and left, right off, right away
عبارات: right and left, right off, right away
• (1) تعریف: directly; straight.
• مترادف: directly, straight
• مشابه: direct, flush, full
• مترادف: directly, straight
• مشابه: direct, flush, full
- He walked right toward me.
[ترجمه گوگل] درست به سمت من راه افتاد
[ترجمه ترگمان] او درست به طرف من آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او درست به طرف من آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: without delay; immediately.
• مترادف: forthwith, immediately, instantly, straightaway
• مشابه: direct, instanter, on the double, pronto, quick
• مترادف: forthwith, immediately, instantly, straightaway
• مشابه: direct, instanter, on the double, pronto, quick
- They went right home.
[ترجمه fg] اونها یکسر به خانه رفتند|
[ترجمه گوگل] درست به خانه رفتند[ترجمه ترگمان] اونا مستقیم رفتن خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to a large degree; completely.
• مترادف: absolutely, altogether, completely, sheer, totally
• مشابه: in toto, plumb, properly, quite
• مترادف: absolutely, altogether, completely, sheer, totally
• مشابه: in toto, plumb, properly, quite
- The wind blew the roof right off.
[ترجمه گوگل] باد همان موقع سقف را وزید
[ترجمه ترگمان] باد پشت بوم رو منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باد پشت بوم رو منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: exactly.
• مترادف: absolutely, directly, exactly, just, precisely
• مشابه: plumb
• مترادف: absolutely, directly, exactly, just, precisely
• مشابه: plumb
- right on the edge
• (5) تعریف: correctly; accurately.
• مترادف: accurately, correctly, properly
• متضاد: wrong
• مشابه: straight
• مترادف: accurately, correctly, properly
• متضاد: wrong
• مشابه: straight
- Did you guess right?
• (6) تعریف: properly; lawfully.
• مترادف: by the book, lawfully, legally, legitimately, properly
• متضاد: wrong
• مشابه: according to Hoyle
• مترادف: by the book, lawfully, legally, legitimately, properly
• متضاد: wrong
• مشابه: according to Hoyle
- She treats him right.
[ترجمه گوگل] او با او درست رفتار می کند
[ترجمه ترگمان] اون با اون درست رفتار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون با اون درست رفتار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: on or in the direction of the right.
• متضاد: left
• مشابه: clockwise
• متضاد: left
• مشابه: clockwise
- We turned right at the stop sign.
[ترجمه بل] ما در محل علامت توقف به سمت راست رفتیم.|
[ترجمه علی نجاتی] ما در محل تابلوی ایست به راست پیچیدیم|
[ترجمه گوگل] در تابلوی ایست به سمت راست پیچیدیم[ترجمه ترگمان] به سمت تابلوی ایست که متوقف شده بود، نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rights, righting, righted
حالات: rights, righting, righted
• (1) تعریف: to place in or restore to an upright position.
• مترادف: erect, raise, stand, upend, upright
• متضاد: capsize, overturn, topple
• مشابه: rise, straighten
• مترادف: erect, raise, stand, upend, upright
• متضاد: capsize, overturn, topple
• مشابه: rise, straighten
- She righted her chair.
[ترجمه گوگل] صندلی اش را راست کرد
[ترجمه ترگمان] صندلیش را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صندلیش را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to place in or restore to the proper order, position, or condition.
• مترادف: adjust, correct, remedy, repair, replace, restore, square, straighten, true
• مشابه: even, fix
• مترادف: adjust, correct, remedy, repair, replace, restore, square, straighten, true
• مشابه: even, fix
- He righted the papers.
[ترجمه گوگل] کاغذها را درست کرد
[ترجمه ترگمان] اوراق را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اوراق را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to redress; correct.
• مترادف: rectify, redress, remedy, repair, restore, square, straighten
• مشابه: adjust, correct
• مترادف: rectify, redress, remedy, repair, restore, square, straighten
• مشابه: adjust, correct
- They tried to right the years of mistreatment.
[ترجمه گوگل] آنها سعی کردند سال های بدرفتاری را اصلاح کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها سعی کردند سال ها سو رفتار را درست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها سعی کردند سال ها سو رفتار را درست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to return to an upright or proper position.
• مترادف: erect, stand
• متضاد: capsize
• مشابه: come up, rise, upend, uprise
• مترادف: erect, stand
• متضاد: capsize
• مشابه: come up, rise, upend, uprise
- The heavy sea kept the boat from righting.
[ترجمه گوگل] دریای سنگین قایق را از راست شدن باز داشت
[ترجمه ترگمان] کشتی سنگین قایق را از عقب نگه داشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشتی سنگین قایق را از عقب نگه داشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید