right

/ˈraɪt//raɪt/

معنی: حق، درست کار، قائم، صحیح، درست، واقعی، راست، بجا، محقق، ذیحق، اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست
معانی دیگر: (در اصل) مستقیم، (خط) راست، قائمه، (گوشه) راست، ایستا، مناسب، درخور، سزاوار، جور، شایسته، منصفانه، (طرف خوب یا روی هر چیز) رو، رویه، سالم، بهنجار، سلیم، عاقل، بسامان، مرتب، منظم، سرجا، در وضع رضایت بخش، (طرف) راست (در برابر: چپ left)، (سیاست) محافظه کار، دست راستی، (قدیمی) واقعی، غیر مصنوعی، اصیل، نیک، خوب، نیکی، خوبی، حق (حقوق)، (معمولا جمع) حق مالکیت، ادعا (به ملک و غیره)، (چرخش یا قرارگیری و غیره) به سوی راست، در دست راست، بخش راست، (مشت بازی) ضربه با دست راست، مستقیما، یک سره، سر راست، یکراست، کاملا، تماما، کلا، خیلی، بسی، دقیقا، همین، فورا، هم اکنون، بی درنگ، (در برخی عنوان ها) بسیار، مستطاب، راست (می گویید)، درست (است)، بلی، حق با شماست، بسیار خوب، آری، بله، قائم کردن، ایستاندن، به پا داشتن، (چیز واژگون یا چپه شده را) راست کردن، صحیح کردن، مرتب کردن، منظم کردن، سامان دادن، (نسبت به کسی) عادلانه رفتار کردن، منصف بودن، جبران کردن، تلافی کردن، انتقام گرفتن، صاف کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، راست کردن یا شدن، (با: to be) حق داشتن، (با: the) واقعی، حقیقی، راستین، (بازرگانی) حق تقدم سهامداران در خرید سهام جدید با تخفیف، سند حق تقدم (که قابل خرید و فروش است)، عمودی، قائم نگاهداشتن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: righter, rightest
(1) تعریف: in accordance with what is fair and morally good.
مترادف: fair, good, honest, just, righteous, upright, virtuous
متضاد: wrong
مشابه: aboveboard, equitable, square, straight, true, valid

- Helping her was the right thing to do.
[ترجمه گوگل] کمک به او کار درستی بود
[ترجمه ترگمان] کمک کردن به اون کار درستی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: conforming with justice, law, or social standards.
مترادف: conventional, correct, fair, lawful, legitimate, proper, true
متضاد: unjust, wrong
مشابه: aboveboard, acceptable, normal, regular, rightful, seemly, usual

- It's not right to sign someone else's name on a document like that.
[ترجمه گوگل] این درست نیست که نام شخص دیگری را در چنین سندی امضا کنید
[ترجمه ترگمان] این درست نیست که نام شخص دیگری را روی یک سند مثل این امضا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you know the right way to address a senator?
[ترجمه عبدالفرید] راه درست خیر مقذم گفتن به یک سناتور را بلدی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا راه صحیح خطاب به یک سناتور را می دانید؟
[ترجمه ترگمان] راه درست رو بلدی که با سناتور صحبت کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in accordance with fact, logic, or reason; true; correct.
مترادف: accurate, correct, just, legitimate, sound, true, valid
متضاد: incorrect, mistaken, wrong
مشابه: good, logical, rational, reasonable, sane

- All her test answers were right.
[ترجمه مجید] همه جواب های امتحانش صحیح بود
|
[ترجمه گوگل] تمام پاسخ های تست او درست بود
[ترجمه ترگمان] تمام جواب های امتحان درست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: outwardly facing; outer; front; main.
مترادف: anterior, exterior, external, front, outward
متضاد: wrong
مشابه: outer, outside

- This is not the right side of the quilt; the quilt is upside down.
[ترجمه گوگل] این سمت راست لحاف نیست لحاف وارونه است
[ترجمه ترگمان] این قسمت راست لحاف نیست، لحاف ته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: appropriate; suitable; desirable.
مترادف: appropriate, deserved, favorable, fitting, good, proper, seemly, suitable
متضاد: unsuitable, wrong
مشابه: best, convenient, desirable, ideal, just, meet, merited, perfect, pleasing, possible, ripe, well

- The new curtains were just right in that room.
[ترجمه گوگل] پرده های جدید درست در آن اتاق بود
[ترجمه ترگمان] پرده جدید درست در آن اتاق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I could not find the right words for the situation.
[ترجمه گوگل] من نتوانستم کلمات مناسبی برای موقعیت پیدا کنم
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم کلمات مناسبی را برای این وضع پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: in good mental, psychological, or physical condition; healthy.
مترادف: healthy, normal, rational, sane, sound, whole
مشابه: clearheaded, fit, good

- He is not right in the head.
[ترجمه قانعی] اون تمرکز فکری و عقلی کافی نداره
|
[ترجمه گوگل] او در سر درست نیست
[ترجمه ترگمان] اون درست تو سرش نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: of, located on, or pertaining to the side of the human body that is opposite the side where the heart is located or to the side of any other thing that is in this same relative position. (Cf. left
مترادف: dexter, dextral, right-hand
متضاد: left
مشابه: lateral, side

- Most people use their right hand to eat with and write with.
[ترجمه قانعی] خیلی از افراد برای نوشتن و خوردن از دست راست بهره میبرند.
|
[ترجمه دخترک عجیب و غریب] بیشتر مردم از دست راست خود برای نوشتن و خوردن استفاده می کنند.
|
[ترجمه گوگل] اکثر مردم از دست راست خود برای غذا خوردن و نوشتن با آن استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] اکثر مردم از دست راستش برای خوردن و نوشتن با آن استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: (often cap.) of or pertaining to conservative political views and those who hold them. (Cf. left
مترادف: reactionary, right-wing
متضاد: left, left-wing, leftist
مشابه: conservative, fascist, square, ultraconservative

(9) تعریف: in geometry, having the axis at a ninety-degree angle to the base.
مترادف: perpendicular, square
متضاد: inclined
مشابه: upright, vertical

- a right cone
[ترجمه گوگل] یک مخروط سمت راست
[ترجمه ترگمان] یک مخروط درست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: by rights, in one's own right
(1) تعریف: that which is just, fair, or morally correct.
مترادف: equity, good, morality, virtue
متضاد: injustice, wrong

(2) تعریف: the side of the human body opposite the heart.
متضاد: left

(3) تعریف: a turn or orientation toward this side.

- Make a right at the next corner.
[ترجمه گوگل] در گوشه بعدی سمت راست بزنید
[ترجمه ترگمان] سمت راست بپیچ سمت راست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (sometimes pl.) that which is due to a person naturally or legally.
مترادف: birthright, freedom, prerogative, privilege, title
مشابه: claim, liberty, power

(5) تعریف: that which conforms with logic, reason, or fact.
مترادف: logic, rationality, reality, reason, soundness, truth, veracity, verity

(6) تعریف: the quality or condition of being proper or correct (usu. prec. by the).
متضاد: wrong

- She always thinks she's in the right.
[ترجمه گوگل] او همیشه فکر می کند حق با اوست
[ترجمه ترگمان] همیشه فکر می کنه حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: something situated on the right side.

(8) تعریف: (cap.) those who tend toward conservative political views and resist changes to existing economic or social conditions (usu. prec. by the).
مترادف: conservatives, reactionaries
متضاد: left
قید ( adverb )
عبارات: right and left, right off, right away
(1) تعریف: directly; straight.
مترادف: directly, straight
مشابه: direct, flush, full

- He walked right toward me.
[ترجمه گوگل] درست به سمت من راه افتاد
[ترجمه ترگمان] او درست به طرف من آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without delay; immediately.
مترادف: forthwith, immediately, instantly, straightaway
مشابه: direct, instanter, on the double, pronto, quick

- They went right home.
[ترجمه fg] اونها یکسر به خانه رفتند
|
[ترجمه گوگل] درست به خانه رفتند
[ترجمه ترگمان] اونا مستقیم رفتن خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to a large degree; completely.
مترادف: absolutely, altogether, completely, sheer, totally
مشابه: in toto, plumb, properly, quite

- The wind blew the roof right off.
[ترجمه گوگل] باد همان موقع سقف را وزید
[ترجمه ترگمان] باد پشت بوم رو منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: exactly.
مترادف: absolutely, directly, exactly, just, precisely
مشابه: plumb

- right on the edge
[ترجمه گوگل] درست روی لبه
[ترجمه ترگمان] درست روی لبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: correctly; accurately.
مترادف: accurately, correctly, properly
متضاد: wrong
مشابه: straight

- Did you guess right?
[ترجمه گوگل] درست حدس زدی؟
[ترجمه ترگمان] درست حدس زدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: properly; lawfully.
مترادف: by the book, lawfully, legally, legitimately, properly
متضاد: wrong
مشابه: according to Hoyle

- She treats him right.
[ترجمه گوگل] او با او درست رفتار می کند
[ترجمه ترگمان] اون با اون درست رفتار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: on or in the direction of the right.
متضاد: left
مشابه: clockwise

- We turned right at the stop sign.
[ترجمه بل] ما در محل علامت توقف به سمت راست رفتیم.
|
[ترجمه علی نجاتی] ما در محل تابلوی ایست به راست پیچیدیم
|
[ترجمه گوگل] در تابلوی ایست به سمت راست پیچیدیم
[ترجمه ترگمان] به سمت تابلوی ایست که متوقف شده بود، نگاه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rights, righting, righted
(1) تعریف: to place in or restore to an upright position.
مترادف: erect, raise, stand, upend, upright
متضاد: capsize, overturn, topple
مشابه: rise, straighten

- She righted her chair.
[ترجمه گوگل] صندلی اش را راست کرد
[ترجمه ترگمان] صندلیش را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to place in or restore to the proper order, position, or condition.
مترادف: adjust, correct, remedy, repair, replace, restore, square, straighten, true
مشابه: even, fix

- He righted the papers.
[ترجمه گوگل] کاغذها را درست کرد
[ترجمه ترگمان] اوراق را راست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to redress; correct.
مترادف: rectify, redress, remedy, repair, restore, square, straighten
مشابه: adjust, correct

- They tried to right the years of mistreatment.
[ترجمه گوگل] آنها سعی کردند سال های بدرفتاری را اصلاح کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها سعی کردند سال ها سو رفتار را درست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to return to an upright or proper position.
مترادف: erect, stand
متضاد: capsize
مشابه: come up, rise, upend, uprise

- The heavy sea kept the boat from righting.
[ترجمه گوگل] دریای سنگین قایق را از راست شدن باز داشت
[ترجمه ترگمان] کشتی سنگین قایق را از عقب نگه داشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. right bower
سرباز برنده

2. right circular cylinder
استوانه ی کامل (که دایره های دو مقطع آن بر محور عموداند)

3. right conduct
رفتار درست

4. right face!
به راست راست !

5. right here
درست همین جا

6. right in every respect
از هر لحاظ درست

7. right now
همین حالا

8. right now we must chart our course to prosperity
ما باید از هم اکنون طرح رسیدن به آبادانی را بریزیم.

9. right tackle
بازیکن مجاور گوشه ی راست

10. right there
همانجا

11. right today
همین امروز

12. right a wrong
عمل بد را جبران و اصلاح کردن،کار شر را تبدیل به کار خیر کردن

13. right away (or off)
فورا،بی درنگ،بی معطلی،بلافاصله

14. right now
هم اکنون،درست همین حالا،الان

15. right on!
(امریکا - خودمانی) احسنت !،درست است !،آری !

16. a right angle
زاویه ی قائمه

17. a right angle has 90 degrees
زاویه ی قائمه نود درجه است.

18. a right cylinder
سیلندر ایستا (قائم)

19. a right line
خط راست

20. a right smart rain
یک باران درست و حسابی

21. all right i agree
بسیار خوب موافقم.

22. bear right at the bend
سر پیچ به طرف راست بروید.

23. come right down!
فورا بیا پایین !

24. her right eye is blind
چشم راست او کور است.

25. near right
تقریبا راست،تقریبا درست

26. proprietary right of manufacture
حق انحصاری تولید

27. the right answer
جواب درست

28. the right favors a tax cut
دست راستی ها موافق کاهش مالیات ها هستند.

29. the right honorable sir paul jones
(حضور) حضرت مستطاب آقای سرپال جونز

30. the right man for his daughter
مرد شایسته برای دختر او

31. the right man for the job
آدمی که به این کار می خورد

32. the right of easement
حق ارتفاق

33. the right of free speech
حق آزادی سخن

34. the right of trial by jury shall be preserved
حق محاکمه توسط هیئت منصفه حراست خواهد شد.

35. the right or wrong of his assertion is arguable
درست یا غلط بودن ادعای او قابل بحث است.

36. the right reverend john simms
(حضور) روحانی بسیار محترم آقای جان سیمز

37. the right side of cloth
روی پارچه

38. the right use of their native language
کاربرد صحیح زبان مادری آنها

39. the right wing of the party
جناح راست حزب

40. to right a capsized boat
قایق واژگون شده را ایستاندن

41. to right a room
اتاق را مرتب کردن

42. to right all those wrongs
انتقام همه ی آن خلافکاری ها را گرفتن

43. turn right at the end of the street
در انتهای خیابان به دست راست بپیچید.

44. by right (or rights)
قانونا،بنا به حق،به حق

45. eyes right (or left)
(ارتش) نظر به راست (یا به چپ)

46. know right from wrong
عمل خوب را از عمل بد تشخیص دادن،خوبی و بدی را از هم باز شناختن

47. left, right and center
(عامیانه) همه جا،همه ی عالم،هر جا که فکر بکنی

48. a clear right
حق مسلم

49. a sovereign right
حق مطلق

50. a vested right
حق مسلم

51. an inchoate right of dower
حق مشروط به جهیزیه

52. he moved right
به طرف راست حرکت کرد.

53. he was right in his conjectures
حدسیات او درست درآمد.

54. i went right home
مستقیما به منزل رفتم.

55. in one's right mind
بنا به عقل سلیم (کسی)

56. she went right to the manager himself
او یکراست رفت پیش خود مدیر.

57. take a right at the crossroads
در تقاطع جاده ها به سمت راست بپیچ.

58. the sole right of publication
حق انحصاری چاپ

59. the top right drawer of my desk
کشو بالا و دست راست میز من

60. to discern right from wrong
درست را از نادرست تمیز دادن

61. to do right by someone
نسبت به کسی به حق رفتار کردن

62. to know right from wrong
عمل درست را از خطاکاری تمیز دادن

63. to tell right from wrong
نیکی را از بدی تشخیص دادن

64. you are right
حق با شماست.

65. do up right
(عامیانه) با دقت انجام دادن

66. give your right arm for something
خیلی مشتاق چیزی بودن

67. in the right
ذی حق،حق دار

68. might makes right
حق با کسی است که زور دارد

69. on the right side of someone
سوگلی کسی،محبوب کسی،مورد محبت و لطف کسی

مترادف ها

حق (اسم)
right, title, due, law

درست کار (صفت)
right, upright, honest, righteous

قائم (صفت)
right, upright, erect, upstanding, orthogonal

صحیح (صفت)
good, right, true, correct, accurate, exact, valid, authentic, all right, safe, simon-pure, integral, well-advised

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

واقعی (صفت)
very, right, true, genuine, essential, actual, real, factual, concrete, virtual, veracious, down-to-earth, sterling, literal, lifelike, true-life, unfeigned, veritable

راست (صفت)
aboveboard, right, upright, truthful, straight, true, sheer, direct, downright, candid, straightforward, erect

بجا (صفت)
proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

محقق (صفت)
right, certain, unquestioning, positive, sure, ascertained, unquestionable, incontestable

ذیحق (صفت)
right, rightful, beneficiary

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

درست شدن (فعل)
right, get up

دفع ستم کردن از (فعل)
right

قائم نگاداشتن (فعل)
right

در سمت راست (قید)
right

تخصصی

[برق و الکترونیک] راست
[حقوق] حق، استحقاق، صحیح، درست
[ریاضیات] راست

انگلیسی به انگلیسی

• conservative political party or parties, right wing, political party or parties generally opposed to liberalism
privilege, prerogative, something to which a person is entitled; proprietary interest; side that is opposite the left side; turn towards the right side; something which is just or virtuous; hand on the right side of the body; correctness, justness
restore to good condition; set in an upright position; correct, make right
pertaining to the right side; correct; morally correct, just, fair; normal; suitable, fitting; best, most desirable; in good order or condition; in good health; perpendicular, intersecting at or containing a 90-degree angle; straight
correctly, accurately; immediately; directly, straight; completely, entirely; appropriately, properly; morally, in a just manner; very, quite
if something is right, it is correct and in accordance with the facts.
if someone is right about something, they are correct in what they say or think about it.
if something such as a choice, action, or decision is the right one, it is the best or most suitable one.
if a situation isn't right, there is something unsatisfactory about it.
if someone is right to do something, they are morally justified in doing it.
right is used to refer to actions that are considered to be morally good and acceptable.
if you refer to the right people or places, you are referring to people and places that are socially admired.
the right side of a piece of material is the side that is intended to be seen when it is made into clothes or furnishings.
you say `right' in order to attract someone's attention.
if you have a right to do or have something, you are morally or legally entitled to do it or have it.
the right is one of two opposite directions, sides, or positions. in the word `to', the `o' is to the right of the `t'. singular noun here but can also be used as an adverb or an attributive adjective. e.g. turn right off broadway into caxton street. her right hand was covered in blood.
in politics, the right is used to refer to the people or groups who support capitalism and conservatism rather than socialism.
right is used to emphasize the precise place or distance that you are talking about.
right is also used to emphasize a noun referring to something bad; an informal use.
right also means immediately.
if something that has fallen over rights itself, it returns to its normal position.
to right a wrong means to correct it or compensate for it.
if you get something right, you do it correctly.
right away means immediately.
if you are in the right, what you are doing is morally or legally correct.
if something should be the case by rights, it should be the case, but it is not.
if you have a position, title, or claim to something in your own right, you have it because of what you are yourself rather than because of other people.

پیشنهاد کاربران

در سمت راست یا همان راست
معنی" مناسب" هم میده.
They might not be right for everyone because some have nuts. you have to be careful because some people are allergic to nuts
اونا ممکنه برای هم مناسب نباشه زیرا. . . .
you are a teacher, right?
شما یک معلم هستید، مگه نه؟
شما یک معلم هستید، درسته؟
Prevention is better than cure
جنگ اول به از صلح آخر
It serves him right
تا چشمش کور شود
دندش نرم
چشش کور
معانی پرتکرار:
۱. سمت راست
۲. فورا ( بی درنگ )
۳. دقیقا
۴. درست ( مناسب )
۵. صحیح ( مخالف اشتباه )
ترجمه ای که ندیدم گفته بشه : معنی دادن “مناسب” هست ( right=suitable ) از دیکشنری Cambridge
بسیار خوب
درست ، حق ، راست
شایسته
صلاح
مصلحت
[حقوق]
حزب ( محافظه کار یا راست گرا )
مثال : radical right
مثال : hard/far right
( حزب ) راست گرای افراطی
، راست درست.
راست، درست، سزا، سزاواری، زیست بهر ( حق، حقوق )
وقتی کسی دستوری می ده و در جواب میگن right به معنای اطاعت و چشم می تونه باشه
بچه هایی که مثل من بعضی وقت ها قاطی می کنن که درست کدوم رایت هست ( write right ) دقت کنید چون یه بار از من وقتی جواب سوال دادم و پرسیدم جواب درست هست یا نه با نوشتن write نمره منفی گرفتم .
زیست بهر ( حق - حقوق )
جهت راست
واقعی
بله درست است ؛؛؛ حق با شماست
درست_ صحیح_ قانع
Right = راست ، حق
_________________________________
Turn right = چرخش به راست
__________________________________
Your right = راست می گی ، حرف حق را میزنی
__________________________________
پرسشی هم می تونه باشه
درسته ؟؟ = ??Right
صفت right به معنای راست
صفت right در مفهوم راست اشاره دارد به جهتی که وقتیکه از لحاظ جغرافیایی رو به سمت شمال دارید، در سمت شرق قرار می گیرد و مخالف چپ است که در سمت غرب قرار دارد. مثال:
. most people write with their right hand ( بیشتر مردم با دست راست می نویسند. )
...
[مشاهده متن کامل]

نکته: این صفت همیشه قبل از یک اسم می آید.
قید right به معنای ( سمت ) راست
معادل قید right در این مفهوم ( سمت ) راست است. این قید اشاره دارد به سمت راست یا در سمت راست چیزی، مکانی و . . .
مثال:
. go right at the first traffic light ( به اولین چراغ راهنمایی که رسیدید به سمت راست بروید. )
حرف ندای right به معنای باشه و صحیح
حرف ندای right در مفهوم باشه و صحیح. از حرف ندای right در این مفهوم برای بیان موافقت با چیزی و یا تصدیق یک گفته و دستور استفاده می شود. مثال:
. johnny, you climb up first. right! ( جانی تو اول بالا برو. باشه! )
اسم right به معنای ( سمت ) راست
معادل اسم right در این مفهوم ( سمت ) راست است. اسم right در این معنا به سمت راست کسی اشاره دارد. مثال:
. you'll find her in the second room on the right ( تو او را در اتاق دومی در سمت راست پیدا خواهی کرد. )
حرف ندای right به معنای خب
یکی از معادل های حرف ندای right در فارسی خب است. معمولا در هنگام شروع یک جمله یا سخن برای جلب توجه افراد به خود از این حرف ندا استفاده می شود. مثال:
. right, so helen's coming tomorrow and trevor on thursday ( خب، پس هلن فردا و ترور پنجشنبه می آید. )
?right, whose turn is it to clean up ( خب، نوبت کیست که تمیز کند؟ )
صفت right به معنای مناسب
صفت right در مفهوم مناسب به معنای مناسب بودن انجام چیزی یا کاری در یک وضعیت بخصوص، مناسب بودن پوشیدن لباسی بخصوص در مناسبتی بخصوص و یا بهترین و مناسب ترین فرد برای انجام کار یا عملی است. مثال:
. i'm not sure she's the right person for the job ( مطمئن نیستم [که] او فرد مناسب برای کار باشد. )
. that hat looks just right on you ( آن کلاه به نظر برای شما مناسب است. )
اسم right به معنای حق
معادل فارسی اسم right در این مفهوم حق است. right یا حق، اشاره دارد به ادعای اخلاقی و یا قانونی یک فرد برای انجام عملی، داشتن چیزی و رفتار به نحوه ای بخصوص و . . . . مثال:
the right to free speech ( حق آزادی بیان )
the right to vote ( حق رأی ( دادن ) )
قید right به معنای به درستی
قید right در مفهوم به درستی اشاره دارد به صحیح بودن چیزی و یا انجام دادن کاری توسط کسی بطور صحیح. مثال:
. you guessed my age right ( شما به درستی اسم مرا حدس زدید. )
صفت right به معنای درست یا صحیح
صفت right در مفهوم درست یا صحیح هم به حقیقت داشتن یک امر یا موضوع اشاره دارد و هم به انجام دادن کاری به طرز صحیح یا درست. مثال:
- درست بودن به عنوان یک واقعیت
you came here in 1979, didn't you? that's right ( شما در سال 1979 به اینجا آمدید، نه؟ درسته. )
!you're right about alison - she's great ( تو در مورد آلیسون درست می گفتی [درست فکر میکردی]، او عالی است! )
- انجام دادن کاری به طرز صحیح
. he only got half the answers right ( او فقط به نصف سوالها پاسخ صحیح داد. )
منبع: سایت بیاموز

Right?
درسته؟
مگه نه؟
این طور نیست؟
Right یعنی درست و سمت راست.
معنیright به انگلیسی :Right means sure
جمله های نمونه : They have to choose the right way to do the riddle.
انها باید راه درست را انتخاب کنند تا معما حل شود.

ساده و مختصر باید عرض کنم که رایت دو معنی داره
اولیش*سمت راست*
دومیش*درسته/مگه نه*
و اینکه کدوم معنی میشه رو باید از جمله ات بفهمی.
اگه مفید بود لایک کن پلیز* - - *
درست، صحیح
صحیح ، درست
راست
Lounge right room
اتاق سالن راست
اختیار ( در جمع اختیارات )
برحق
حق به جانب
Right بیشتر به معنی درست و راست است.
برای مثال : Mobina is right
یعنی مبینا درست یا راست می گوید . 😊⁦♥️⁩

Right versus wrong, right versus right
حق در برابر ناحق، حق بودن در برابر حق داشتن
قانون، عدالت
هو
حق ، عدالت ، صحت ودرستی.
خوب ، درست ، راست ، سمت راست 🍋🍋
you got three answers right and two wrong
سه تا پاسخ درست و دو تا پاسخ غلط داشتی
?Right
درسته؟
در علم عمران شاخه ی راه right می تونه به معنی حریم باشه.
Right of way به معنی حریم راه
مگه نه
صحیح/راست/درست
راست
راست درست
راست

Right
� But with increasing profits
درست
اما با سود افزایشی
No eye left
Your eye is right
چشم چپ نه
چشم راست تو مد نظر هست
. the person who has invited the guests
درست؛سمت راست
درست - حق
مستقیم ، راست
راست ، درست، صحیح، بجا، درستکار
راست، درست، صحیح
تعریف های right
صفت
morally good, justified, or acceptable.
I hope we're doing the right thing
مترادف ها: just, fair, proper, good, upright, righteous, virtuous, moral, ethical, honorable, honest, lawful, legal
...
[مشاهده متن کامل]

قید
to the furthest or most complete extent or degree ( used for emphasis ) .
the car spun right off the track
مترادف ها: completely, fully, totally, absolutely, utterly, thoroughly, quite
اسم
that which is morally correct, just, or honorable.
she doesn't understand the difference between right and wrong
مترادف ها: goodness, righteousness, virtue, integrity, rectitude, propriety, morality, truth, honesty, honor, justice, fairness, equity, lawfulness, legality
فعل
restore to a normal or upright position.
we righted the capsized dinghy
مترادف ها: set upright, turn back over
علامت تعجب
used to indicate one's agreement with a suggestion or to acknowledge a statement or order.
“Barry's here. ” “Oh, right”
9 تعریف دیگر
همچنین ببینید
Right!, Right, all right, right now, right away, be right back, turn right, that's right, on the right, right here, right hand, to the right
ترجمه های right
صفت
راست
right, upright, truthful, straight, true, erect
درست
right, correct, true, just, accurate, authentic
صحیح
correct, right, accurate, true, good, valid
بجا
proper, right, timely, apropos, fitting, just
درست کار
honest, right, righteous, upright
قائم
upright, right, orthogonal, erect, upstanding
ذیحق
rightful, beneficiary, right
واقعی
real, actual, true, genuine, factual, right
محقق
certain, ascertained, unquestionable, unquestioning, incontestable, right
اسم
حق
right, law, due, title
قید
در سمت راست
right
فعل
درست کردن
fix, make, right, devise, trim, make up
درست شدن
get up, right
اصلاح کردن
improve, reclaim, modify, correct, rectify, right
دفع ستم کردن از
right
قائم نگاداشتن
right

تعریف های right
صفت
morally good, justified, or acceptable.
I hope we're doing the right thing
مترادف ها: just, fair, proper, good, upright, righteous, virtuous, moral, ethical, honorable, honest, lawful, legal
...
[مشاهده متن کامل]

قید
to the furthest or most complete extent or degree ( used for emphasis ) .
the car spun right off the track
مترادف ها: completely, fully, totally, absolutely, utterly, thoroughly, quite
اسم
that which is morally correct, just, or honorable.
she doesn't understand the difference between right and wrong
مترادف ها: goodness, righteousness, virtue, integrity, rectitude, propriety, morality, truth, honesty, honor, justice, fairness, equity, lawfulness, legality
فعل
restore to a normal or upright position.
we righted the capsized dinghy
مترادف ها: set upright, turn back over
علامت تعجب
used to indicate one's agreement with a suggestion or to acknowledge a statement or order.
“Barry's here. ” “Oh, right”

ترجمه های right
صفت
راست
right, upright, truthful, straight, true, erect
درست
right, correct, true, just, accurate, authentic
صحیح
correct, right, accurate, true, good, valid
بجا
proper, right, timely, apropos, fitting, just
درست کار
honest, right, righteous, upright
قائم
upright, right, orthogonal, erect, upstanding
ذیحق
rightful, beneficiary, right
واقعی
real, actual, true, genuine, factual, right
محقق
certain, ascertained, unquestionable, unquestioning, incontestable, right
اسم
حق
right, law, due, title
قید
در سمت راست
right
فعل
درست کردن
fix, make, right, devise, trim, make up
درست شدن
get up, right
اصلاح کردن
improve, reclaim, modify, correct, rectify, right
دفع ستم کردن از
right
قائم نگاداشتن
right
حق با کسی بودن :
حق با اوست . He's right
نه ؟
?But you know the manager, right

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٥)

بپرس