اسم ( noun )
مشتقات: rhythmless (adj.)
مشتقات: rhythmless (adj.)
• (1) تعریف: movement marked by the regular repetition of accent, beat, or the like.
• مترادف: beat, cadence, measure, time
• مشابه: count, lilt, march, meter, pace, pulse, recurrence, swing
• مترادف: beat, cadence, measure, time
• مشابه: count, lilt, march, meter, pace, pulse, recurrence, swing
- We clapped our hands to the rhythm of the drums.
[ترجمه سارا] ما همراه با ریتم آهنگ طبل ها دست زدیم|
[ترجمه گوگل] با ریتم طبل دست زدیم[ترجمه ترگمان] با دست به ریتم طبل ها دست زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a particular type of such movement.
• مترادف: beat, cadence, measure, meter
• مشابه: count, lilt, pace, tempo, time
• مترادف: beat, cadence, measure, meter
• مشابه: count, lilt, pace, tempo, time
- A waltz rhythm is easy to recognize.
[ترجمه گوگل] تشخیص ریتم والس آسان است
[ترجمه ترگمان] آهنگ والس آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آهنگ والس آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the regular repetition of a biological function, such as the beat of the heart.
- The doctor listened to the rhythm of the patient's heart.
[ترجمه موسی] پزشک به ضربان قلب بیمار گوش داد.|
[ترجمه گوگل] دکتر به ریتم قلب بیمار گوش داد[ترجمه ترگمان] دکتر به آهنگ قلب بیمار گوش می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a pattern of events or of a temporal process.
• مترادف: pattern
• مشابه: flow, order, pace, schedule, shape, tempo
• مترادف: pattern
• مشابه: flow, order, pace, schedule, shape, tempo
- He was used to the rhythm of his work day, and he felt lost having to rest at home.
[ترجمه موسی] او به نظم روز مره کاری خود عادت کرده بود و احساس می کرد که نیاز به استراحت در خانه را از دست داده است.|
[ترجمه گوگل] او به ریتم روز کاری خود عادت کرده بود و احساس می کرد که باید در خانه استراحت کند[ترجمه ترگمان] به آهنگ روز کارش عادت داشت، و احساس کرد که دیگر لازم نیست در خانه استراحت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in the visual arts, a uniform pattern resulting from the recurrence of colors, lines, or shapes.
• مترادف: pattern
• مشابه: balance, design, harmony, motif, order, proportion, symmetry, theme
• مترادف: pattern
• مشابه: balance, design, harmony, motif, order, proportion, symmetry, theme
- I enjoy the particular rhythms of her paintings.
[ترجمه گوگل] من از ریتم های خاص نقاشی های او لذت می برم
[ترجمه ترگمان] از ریتم خاص نقاشی های او لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از ریتم خاص نقاشی های او لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید