فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: retrieves, retrieving, retrieved
حالات: retrieves, retrieving, retrieved
• (1) تعریف: to bring or get back; regain; recover.
• مترادف: recover, regain
• مشابه: access, get, recapture, reclaim, recoup, recuperate, redeem, retake, take back
• مترادف: recover, regain
• مشابه: access, get, recapture, reclaim, recoup, recuperate, redeem, retake, take back
- Fortunately, I was able to retrieve my wallet from the restaurant where I'd left it.
[ترجمه بهنام] خوشبختانه، توانستم کیف پولم را از رستورانی که انرا جا کذاشته بودم پس بکیرم.|
[ترجمه گوگل] خوشبختانه، توانستم کیف پولم را از رستورانی که در آن جا گذاشته بودم، پس بگیرم[ترجمه ترگمان] خوشبختانه، توانستم کیف پولم را از رستورانی که آنجا را ترک کرده بودم بردارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of hunting dogs, to find and bring (killed or wounded game); fetch.
• مترادف: fetch
• مشابه: bring, find, get
• مترادف: fetch
• مشابه: bring, find, get
- The pheasant was hit and the dog set off to retrieve it.
[ترجمه کوروش شفیعی] قرقاول تیر خورد و سگ رفت تا آن را بگیرد و بیاورد. ❤️|
[ترجمه گوگل] قرقاول مورد اصابت قرار گرفت و سگ به راه افتاد تا آن را پس بگیرد[ترجمه ترگمان] قرقاول خورد و سگه رفت که برش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to return to an earlier, better state; restore.
• مترادف: reclaim, reform, rehabilitate, reinstate, restore
• مشابه: recall, remember
• مترادف: reclaim, reform, rehabilitate, reinstate, restore
• مشابه: recall, remember
- It took some time for the company to retrieve its reputation after the forced recall of some of its products.
[ترجمه گوگل] مدتی طول کشید تا این شرکت پس از فراخوان اجباری برخی از محصولاتش، شهرت خود را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا این شرکت اعتبار خود را پس از یاد گرفتن برخی از محصولات خود بازیابی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا این شرکت اعتبار خود را پس از یاد گرفتن برخی از محصولات خود بازیابی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to bring to mind; recall; remember.
• مترادف: recall, remember
• مشابه: recognize
• مترادف: recall, remember
• مشابه: recognize
• (5) تعریف: in tennis, to return (a difficult shot by one's opponent).
• مشابه: get, return
• مشابه: get, return
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: of hunting dogs, to bring killed or wounded game to the hunter.
• مترادف: fetch
• مترادف: fetch
• (2) تعریف: to reel in a fishing line.
• مشابه: reel in
• مشابه: reel in
اسم ( noun )
مشتقات: retrievable (adj.)
مشتقات: retrievable (adj.)
• : تعریف: the act or process of retrieving, as in tennis or fishing.
• مشابه: get, return
• مشابه: get, return