فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: removing, remove, removed
حالات: removing, remove, removed
• (1) تعریف: to take away from a place or position.
• مترادف: displace, take, withdraw
• متضاد: add, enter, insert, replace
• مشابه: dislodge, doff, draw, efface, empty, evacuate, expel, move, oust
• مترادف: displace, take, withdraw
• متضاد: add, enter, insert, replace
• مشابه: dislodge, doff, draw, efface, empty, evacuate, expel, move, oust
- When they come to install the new refrigerator, they'll remove the old one.
[ترجمه احمد قربانی] وقتی می آیند یخچال جدید را نصب می کنند، یخچال قبلی را برمی دارند.|
[ترجمه گوگل] وقتی می آیند یخچال جدید را نصب می کنند، یخچال قبلی را برمی دارند[ترجمه ترگمان] زمانی که برای نصب یخچال جدید می آیند، آن را از بین می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He removed everything from the shelf and wiped it with a cloth.
[ترجمه گوگل] همه چیز را از قفسه برداشت و با پارچه ای پاک کرد
[ترجمه ترگمان] همه چیز را از قفسه بیرون آورد و با پارچه ای پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه چیز را از قفسه بیرون آورد و با پارچه ای پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The security guards removed the protesters from the auditorium.
[ترجمه گوگل] ماموران امنیتی معترضان را از سالن خارج کردند
[ترجمه ترگمان] نگهبانان امنیتی معترضان را از سالن خارج کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگهبانان امنیتی معترضان را از سالن خارج کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She desperately wished to remove herself from the situation.
[ترجمه گوگل] او ناامیدانه می خواست خود را از این موقعیت دور کند
[ترجمه ترگمان] با ناامیدی دلش می خواست خودش را از این وضع خلاص کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با ناامیدی دلش می خواست خودش را از این وضع خلاص کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to shift (something) from one position to another.
• مترادف: move, relocate, shift, transfer, transplant
• مشابه: change, displace, draw, move over, switch
• مترادف: move, relocate, shift, transfer, transplant
• مشابه: change, displace, draw, move over, switch
- I removed the plants to the dining room where they would get more light.
[ترجمه گوگل] گیاهان را به اتاق ناهارخوری بردم تا نور بیشتری دریافت کنند
[ترجمه ترگمان] من گیاهان را به اتاق ناهارخوری بردم که در آن نور بیشتری می یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من گیاهان را به اتاق ناهارخوری بردم که در آن نور بیشتری می یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to take off (clothing).
• مترادف: doff, shed, strip
• متضاد: don, put on
• مشابه: cast, change
• مترادف: doff, shed, strip
• متضاد: don, put on
• مشابه: cast, change
- She was so cold in the room that she never removed her coat.
[ترجمه گوگل] آنقدر در اتاق سرد بود که هرگز کتش را در نیاورد
[ترجمه ترگمان] او در اتاق چنان سرد بود که هرگز کت خود را بیرون نمی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در اتاق چنان سرد بود که هرگز کت خود را بیرون نمی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to dismiss or force to leave office or employment.
• مترادف: depose, discharge, dismiss, displace, fire, oust, terminate, unseat
• متضاد: appoint, install
• مشابه: dethrone, eject, purge, topple
• مترادف: depose, discharge, dismiss, displace, fire, oust, terminate, unseat
• متضاد: appoint, install
• مشابه: dethrone, eject, purge, topple
- The corrupt mayor was removed from office.
[ترجمه ..] شهردار فاسد از دفتر اخراج شد|
[ترجمه گوگل] شهردار فاسد از سمت خود برکنار شد[ترجمه ترگمان] شهردار فاسد از دفتر خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The president was forced to remove two of his cabinet members from their posts.
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور مجبور شد دو تن از اعضای کابینه خود را از سمت های خود برکنار کند
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور مجبور شد که دو تن از اعضای کابینه خود را از پست های خود برکنار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور مجبور شد که دو تن از اعضای کابینه خود را از پست های خود برکنار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to get rid of; eliminate.
• مترادف: dispose of, efface, eliminate, expunge, purge
• مشابه: abolish, amputate, annihilate, blot out, delete, dispel, doff, edit, eradicate, exhaust, exterminate, extirpate, liquidate, obliterate
• مترادف: dispose of, efface, eliminate, expunge, purge
• مشابه: abolish, amputate, annihilate, blot out, delete, dispel, doff, edit, eradicate, exhaust, exterminate, extirpate, liquidate, obliterate
- This product removes paint very easily.
[ترجمه گوگل] این محصول به راحتی رنگ را پاک می کند
[ترجمه ترگمان] این محصول به راحتی رنگ را پاک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این محصول به راحتی رنگ را پاک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stain was set in, and I couldn't remove it.
[ترجمه گوگل] لکه جا افتاده بود و من نتوانستم آن را پاک کنم
[ترجمه ترگمان] لکه روی آن قرار داشت و من نمی توانستم آن را بردارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لکه روی آن قرار داشت و من نمی توانستم آن را بردارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to murder or assassinate.
• مترادف: assassinate, execute, liquidate, murder
• مشابه: annihilate, destroy, purge
• مترادف: assassinate, execute, liquidate, murder
• مشابه: annihilate, destroy, purge
- They uncovered a plot to remove the king.
[ترجمه گوگل] آنها نقشه ای را برای برکناری شاه کشف کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها از توطئه ای برای حذف پادشاه پرده برداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از توطئه ای برای حذف پادشاه پرده برداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to change residence or address from one place to another.
• مترادف: move, relocate, transfer
• مشابه: move on
• مترادف: move, relocate, transfer
• مشابه: move on
- The family is removing to Boston in August.
[ترجمه گوگل] خانواده در ماه اوت به بوستون نقل مکان می کنند
[ترجمه ترگمان] خانواده در ماه آگوست به بوستون می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خانواده در ماه آگوست به بوستون می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to go away.
• مترادف: depart, leave, repair
• مشابه: evacuate, retreat, vacate
• مترادف: depart, leave, repair
• مشابه: evacuate, retreat, vacate
اسم ( noun )
مشتقات: remover (n.)
مشتقات: remover (n.)
• (1) تعریف: the act or process of removing.
• مترادف: disposal, relocation, removal, withdrawal
• مترادف: disposal, relocation, removal, withdrawal
• (2) تعریف: the extent to which a person, place, or thing is separated from another.
• مترادف: distance, estrangement, separation
• مترادف: distance, estrangement, separation
• (3) تعریف: psychological or intellectual distance from something or someone.
• مترادف: dissociation, distance, estrangement, remoteness, separation
• مترادف: dissociation, distance, estrangement, remoteness, separation