reluctant

/rəˈləktənt//rɪˈlʌktənt/

معنی: مخالف، بی میل
معانی دیگر: روی گردان، بیزار، ناخواه، ناخواستار، از روی بی میلی، با بیزاری، ناخواهانه، با ناخواستگی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: reluctantly (adv.)
(1) تعریف: unenthusiastic or unwilling; disinclined.
مترادف: disinclined, indisposed, unwilling
متضاد: eager, glad, ready, willing
مشابه: averse, loath

- He was always reluctant to play an instrument when he was young, but now he wishes he had.
[ترجمه ساناز] وقتی جوان بود همیشه نسبت به نواختن یک آلت موسیقی بی علاقه ( بی اشتیاق ) بود ولی الان آرزو می کرد کاش می توانست ( سازی بنوازد )
|
[ترجمه شاکری] او در جوانی هیچ وقت تمایلی به نواختن ساز نداشت اما اکنون آرزو می کرد کاش همان موقع سازی می داشت.
|
[ترجمه Alireza] اودرجوانی تمایلی به نواختن آلات موسیقی نداشت ، ولی حالا میگه . . کاش اون کارومیکرد.
|
[ترجمه گوگل] او همیشه در جوانی تمایلی به نواختن ساز نداشت، اما اکنون آرزو می کند که ای کاش می بود
[ترجمه ترگمان] او همیشه مایل بود که وقتی جوان بود پیانو بنوازد، اما حالا آرزو می کند که داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was reluctant to sign the documents without consulting a lawyer.
[ترجمه گوگل] او تمایلی به امضای اسناد بدون مشورت با وکیل نداشت
[ترجمه ترگمان] او مایل نبود مدارک را بدون مشورت با وکیل امضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: displaying resistance or opposition.
مترادف: averse, loath, opposed, resistant, unwilling
مشابه: antagonistic, antipathetic

- Reluctant members of the committee began a protest.
[ترجمه مریم] اعضای ( جناح ) بی میلِ کمیته آغاز کردند یک اعتراض را
|
[ترجمه رامین] اعضای مردد کمیته اعتراضی را آغاز کردند
|
[ترجمه گوگل] اعضای اکراه کمیته شروع به اعتراض کردند
[ترجمه ترگمان] اعضای Reluctant این کمیته اعتراض خود را آغاز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. reluctant to go to that party
بی میل به رفتن به آن مهمانی

2. a reluctant answer
پاسخ از روی بی میلی

3. i am reluctant to meet her
از ملاقات با او روی گردانم.

4. to send a reluctant child to school
کودک بی میل را به مدرسه فرستادن

5. The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth.
[ترجمه گوگل]بیمار تمایلی به گفتن تمام حقیقت تلخ به پرستار نداشت
[ترجمه ترگمان]بیمار بی میل نبود که حقیقت تلخ را به پرستار بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was reluctant to give up the security of family life.
[ترجمه گوگل]مایل نبودم امنیت زندگی خانوادگی را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان]من بی میل بودم که امنیت زندگی خانوادگی را رها کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Being reluctant to think, unwilling to study intensively and under-stand deeply and being complacentand satisfied at negligible knowledgeall are the cause of poor intelligence, which can be germed as "foolish".
[ترجمه گوگل]بی میلی به فکر کردن، عدم تمایل به مطالعه فشرده و درک عمیق و از خود راضی بودن و رضایت از دانش ناچیز، همه علت هوش ضعیف است که می تواند به عنوان "احمقانه" شناخته شود
[ترجمه ترگمان]بی میل بودن برای فکر کردن، بی میل به مطالعه عمیق و تحت پوشش عمیق و راضی بودن در مورد knowledgeall ناچیز، دلیل هوش ضعیف هستند، که می تواند به عنوان \"احمقانه\" توصیف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was reluctant to go with him.
[ترجمه Yoongi] تمایلی به رفتن همراه با او نداشت
|
[ترجمه گوگل]او تمایلی به رفتن با او نداشت
[ترجمه ترگمان]بی میل نبود با او برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mr Spero was reluctant to ask for help.
[ترجمه گوگل]آقای اسپرو تمایلی به درخواست کمک نداشت
[ترجمه ترگمان]آقای spero تمایلی به درخواست کمک نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Don't worry if your baby seems a little reluctant to crawl or walk.
[ترجمه مریم] نگران نباشید اگرکودک شما به نظر می رسد کمی بی میل برای خزیدن یا راه رفتن
|
[ترجمه گوگل]اگر به نظر می رسد کودک شما کمی تمایلی به خزیدن یا راه رفتن ندارد، نگران نباشید
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، بچه تو مایل به خزیدن یا راه رفتن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Students may feel reluctant to ask questions.
[ترجمه امیر نادری] دانش آموزان ممکن است مایل به سوال پرسیدن نباشند .
|
[ترجمه گوگل]دانش آموزان ممکن است از پرسیدن سوال خودداری کنند
[ترجمه ترگمان]ممکن است دانش آموزان نسبت به سوال پرسیدن بی میل باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He said no and seemed oddly reluctant to talk about it.
[ترجمه گوگل]او نه گفت و به نظر می رسید که تمایلی به صحبت در مورد آن ندارد
[ترجمه ترگمان]او گفت نه و به نظر عجیب نمی آید که در این مورد حرف بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was reluctant to voice her suspicions.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به ابراز ظن خود نداشت
[ترجمه ترگمان]بی میل نبود صدایش را صدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He gave me a reluctant assistance.
[ترجمه زباری] به من منشی دادند که با ناخواستگی اورده بودند.
|
[ترجمه گوگل]او با اکراه به من کمک کرد
[ترجمه ترگمان]او به من کمک بی میلی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Reluctant to lose residual temperature, forgetting the scar is still in pain.
[ترجمه گوگل]عدم تمایل به از دست دادن دمای باقیمانده، فراموش کردن جای زخم همچنان درد دارد
[ترجمه ترگمان]بی علاقه به از دست دادن درجه حرارت باقی مانده، فراموش کردن جای زخم هنوز درد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was reluctant to admit she was wrong.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به اعتراف به اشتباه خود نداشت
[ترجمه ترگمان]او مایل نبود قبول کند که او اشتباه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She was very reluctant to admit the truth.
[ترجمه Romina] او نسبت به اقرار کردن حقیقت بسیار بی میل بود.
|
[ترجمه گوگل]او خیلی تمایلی به اعتراف حقیقت نداشت
[ترجمه ترگمان]خیلی مایل بود حقیقت را اعتراف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The police are reluctant to step in.
[ترجمه گوگل]پلیس حاضر نیست وارد عمل شود
[ترجمه ترگمان]پلیس تمایلی به قدم زدن ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مخالف (صفت)
contrary, contradictory, adverse, averse, dissident, antagonistic, defiant, opposing, dissenting, converse, antipodal, repugnant, reluctant

بی میل (صفت)
stomachy, squeamish, loathsome, disinclined, reluctant, unwilling, resentful, listless

انگلیسی به انگلیسی

• hesitant, unwilling, disinclined, averse
if you are reluctant to do something, you are unwilling to do it.

پیشنهاد کاربران

unwilling, disinclined, hesitant, loath, unenthusiastic. uncertain, diffident, doubtful, half - hearted, halting, irresolute, reluctant, unsure, vacillating, wavering
دودل، مردد، درنگ کننده، تامل کننده. بی میل. بی تمایل. با اکراه. خجالتی. دارای عدم اتکاء به نفس، محجوب. مشکوک. نامطمئن. بی عزم. بی تصمیم
...
[مشاهده متن کامل]

تمایلی نداشتن
بی میل، مخالف، ناراضی، نا رضا، بی تمایل، بی رغبت. بیزار. متنفر. بی رضایت . دودل، مردد، درنگ کننده، تامل کننده. خجالتی. دارای عدم اتکاء به نفس، محجوب
نمیخواست
unwilling, disinclined, hesitant, loath, unenthusiastic
بی میل، مخالف، ناراضی، نا رضا، بی تمایل، بی رغبت
ناخواسته
بی میل، مخالف
reluctant ( adj ) ( rɪˈlʌktənt ) =hesitating before doing sth because you don't want to do it, e. g. He was reluctant to admit he was wrong. reluctantly ( adv ) , reluctance ( n )
reluctant
ناخوشایند
بی میل، حاکی از اکراه، بی رغبتی، زورکی ( دلش نبود )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : reluctance
✅️ صفت ( adjective ) : reluctant
✅️ قید ( adverb ) : reluctantly
پایین مانند تاب آوری پایین reluctant resilience
روی گردان بودن
غیر مایل
reluctant ( adj ) = بی میل، بیزار، ناراضی، بی تمایل، بی رغبت
examples:
1 - I was reluctant to give up the security of family life.
من [تمایلی نداشتم] که امنیت زندگی با خانواده را رها کنم .
...
[مشاهده متن کامل]

2 - It was easy to see that Herman was reluctant to go out and find a job.
به راحتی می شد دید که هرمان تمایلی به بیرون رفتن و یافتن کار ندارد.
3 - The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth.
بیمار تمایلی نداشت که تمام حقایق تلخ را به پرستار بگوید.
4 - Many parents feel reluctant to talk openly with their children.
بسیاری از والدین تمایلی به صحبت علنی با فرزندان خود ندارند.
5 - She persuaded her reluctant husband to take a trip to Florida with her.
او شوهر ناراضی خود را متقاعد کرد تا با او به فلوریدا برود.
6 - She had trouble sleeping but was reluctant to take sleeping pills.
او در خواب مشکل داشت اما تمایلی به مصرف قرص خواب نداشت.

Unwilling
حاکی از بی میلی و یا اکراه
طفره رفتن
feeling or showing aversion, hesitation, or unwillingness . Mer
hesitating before doing something because you do not want to do it or because you are not sure that it is the right thing to do. Ox
بر خلافِ میل
مردد، بی میل
مخالف، بی میل
ناراضی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس