relative

/ˈrelətɪv//ˈrelətɪv/

معنی: نزدیک، خویشاوند، خودی، خودی، وابسته به نسبت یا خویشی، نزدیک، وابسته، مربوط، نسبی، فامیلی
معانی دیگر: فراخور، (دستور زبان) موصولی، قوم و خویش، (گیاه یا جانور) هم خانواده، منسوب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who is related to others through blood or marriage.
مترادف: kin
مشابه: relation

- Only his aunt, his cousin, and a few other relatives attended the funeral.
[ترجمه محمد حیدری] فقط عمه اش ( /خاله ) , دختر خالهاش ( /پسر/دختر ( عمو, دایی, خاله, عمه ) ) و تعداد کمی از بستگان نزدیکش در مراسم خاکسپاری شرکت کردند.
|
[ترجمه گوگل] در تشییع جنازه فقط خاله و پسر عمویش و چند تن دیگر از بستگانش شرکت کردند
[ترجمه ترگمان] فقط عمه اش، cousin و چند خویشاوند دیگر در مراسم تدفین حضور داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something that is dependent on something else for its specific form or meaning. (Cf. absolute.)
مترادف: condition, contingency
متضاد: absolute

(3) تعریف: in grammar, a relative pronoun, adjective, or adverb.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: in relation; relating.
مترادف: comparative
مشابه: compared, correlative, qualified

(2) تعریف: meaningful only in relation to something else. (Cf. absolute.)
مترادف: contingent, dependent, provisory
متضاد: absolute
مشابه: comparative, conditional

- Some people argue that moral standards are relative.
[ترجمه گوگل] برخی افراد استدلال می کنند که معیارهای اخلاقی نسبی هستند
[ترجمه ترگمان] برخی افراد معتقدند که استانداردهای اخلاقی نسبی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How large an object appears is relative to how far away one is while viewing it.
[ترجمه Alfie] اینکه یک شی چقدر بزرگ به نظر می رسد بستگی به آن دارد که ببینده آن چقدر از آن فاصله دارد
|
[ترجمه گوگل] اینکه یک شی چقدر بزرگ به نظر می‌رسد، نسبت به فاصله‌ای است که فرد هنگام مشاهده آن دارد
[ترجمه ترگمان] این که یک شی چقدر بزرگ به نظر می رسد نسبت به این که یک شی چقدر دور است به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in grammar, denoting or pertaining to a dependent clause or a word that introduces it, as in "She feared anyone whom she didn't understand," in which "whom" is a relative pronoun and "whom she didn't understand" is a relative clause.

جمله های نمونه

1. relative comfort
راحتی نسبی

2. relative humidity
(هواشناسی) رطوبت نسبی

3. relative to
1- مربوط به،وابسته به،درباره ی 2- به نسبت

4. a relative pronoun like "which"
ضمیر موصولی مانند "which"

5. documents relative to his death
مدارک وابسته به مرگ او

6. income relative to expenditure
درآمد نسبت به هزینه

7. the relative affluence of the american people
رفاه نسبی مردم امریکا

8. the relative disunity of the west encouraged the communists
چند دستگی نسبی غرب به کمونیست ها قوت قلب می داد.

9. the relative position of two objects
موقعیت نسبی دو چیز

10. the relative weight of various emotions
اهمیت نسبی احساسات مختلف

11. a close relative
فامیل نزدیک

12. a distant relative
خویشاوند دور

13. he is my blood relative
او خویشاوند هم خون (نسبی) من است.

14. their disputation over the relative merits of modern art and ancient art
جستار آنان درباره ی محسنات نسبی هنر امروزی و هنر باستانی

15. a cousin is a collateral relative
پسر عمو خویشاوند جنبی است.

16. his estates devolved on a distant relative
املاک او به خویشاوند دور دستی رسید.

17. Small town banks have to assess the relative riskiness of their loans.
[ترجمه گوگل]بانک های شهرهای کوچک باید ریسک نسبی وام های خود را ارزیابی کنند
[ترجمه ترگمان]بانک های کوچک شهر باید وام های نسبی وام های خود را ارزیابی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Motion is absolute while stagnation is relative.
[ترجمه گوگل]حرکت مطلق است در حالی که رکود نسبی است
[ترجمه ترگمان]حرکت در زمانی که رکود نسبی است، مطلق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The relative status of the speakers affects what language is used.
[ترجمه گوگل]وضعیت نسبی گویندگان بر زبان مورد استفاده تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان]وضعیت نسبی سخنرانان بر زبان مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Caring for a sick relative is a task that brings both pleasure and pain.
[ترجمه گوگل]مراقبت از بستگان بیمار وظیفه ای است که هم لذت و هم درد را به همراه دارد
[ترجمه ترگمان]مراقبت از بستگان بیمار وظیفه ای است که هم لذت و هم درد را به ارمغان می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Success is a relative term. It brings so many relatives.
[ترجمه گوگل]موفقیت یک اصطلاح نسبی است اقوام زیادی به همراه دارد
[ترجمه ترگمان]موفقیت یک واژه نسبی است این موضوع بسیاری از اقوام را باخود می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The succession passed to the nearest surviving relative.
[ترجمه گوگل]جانشینی به نزدیکترین بستگان بازمانده منتقل شد
[ترجمه ترگمان]جانشینی به نزدیک ترین خویشاوند زنده منتقل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The relative frequency of this illness in the area is of concern to all doctors.
[ترجمه گوگل]فراوانی نسبی این بیماری در منطقه مورد توجه همه پزشکان است
[ترجمه ترگمان]فراوانی نسبی این بیماری در این ناحیه مربوط به همه پزشکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The children are being cared for by a relative.
[ترجمه گوگل]بچه ها توسط یکی از بستگان نگهداری می شوند
[ترجمه ترگمان]بچه ها توسط یک خویشاوند مورد توجه قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. This British author has chosen to live in relative anonymity on a Pacific island.
[ترجمه گوگل]این نویسنده بریتانیایی زندگی در گمنامی نسبی را در جزیره‌ای در اقیانوس آرام انتخاب کرده است
[ترجمه ترگمان]این نویسنده انگلیسی تصمیم گرفته است که به طور نسبی در جزیره اقیانوس آرام زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نزدیک (اسم)
relative, hail-fellow

خویشاوند (اسم)
relative, relation, kindred, kinswoman, kinsman, kin, kinfolk

خودی (اسم)
relative, kinsman

خودی (صفت)
relative

وابسته به نسبت یا خویشی (صفت)
relative, relational

نزدیک (صفت)
near, nigh, close, nearby, hand-to-hand, adjacent, adjoining, neighbor, contiguous, vicinal, accessible, relative, proximate, forthcoming, upcoming

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

نسبی (صفت)
relative, comparative, respective, self-relative

فامیلی (صفت)
relative, familial

تخصصی

[برق و الکترونیک] نسبی
[مهندسی گاز] نسبی
[نساجی] نسبی
[ریاضیات] نسبی، وابسته، بسته، محلی، رابطه، مربوط
[آمار] نسبی

انگلیسی به انگلیسی

• family member, kinsman
proportionate, comparative; connected, associated; only gaining significance through a relationship to something else
you use relative to indicate that the accuracy of your description of something is based on a comparison with other things.
you also use relative when you are referring to a comparison of the size or nature of two things.
if you say that something is relative, you mean that it needs to be considered and judged in relation to other things.
relative to something means in comparison with it; a formal use.
your relatives are the members of your family.

پیشنهاد کاربران

Relative : ربطی . . .
Relative Pronouns : ضمایر ربطی
عبارت های "relative" و "related" هر دو به نوعی ارتباط اشاره دارند، اما کاربرد و معنای آن ها متفاوت است:
1. Relative:
- به عنوان اسم، به معنای "خویشاوند" یا "فامیل" است.
- مثال: "All of these people are my relatives. "
...
[مشاهده متن کامل]

( همه این افراد خویشاوندان من هستند. )
- به عنوان صفت، به معنای "نسبی" یا "مربوط به" است.
- مثال: "The relative importance of different factors. " ( اهمیت نسبی عوامل مختلف. )
2. Related:
- به عنوان صفت، به معنای "مرتبط" یا "وابسته" است و می تواند به هر نوع ارتباط یا نسبت اشاره داشته باشد.
- مثال: "These two issues are closely related. "
( این دو مسئله به هم نزدیک و مرتبط هستند. )
- همچنین می تواند برای توصیف نسبت های خانوادگی استفاده شود.
- مثال: "They are related by marriage. "
( آن ها از طریق ازدواج با هم مرتبط هستند. )
به طور خلاصه، "relative" بیشتر به افراد خانواده یا فامیل اشاره دارد، در حالی که "related" به معنای داشتن ارتباط یا نسبت با کسی یا چیزی است و می تواند به نسبت های خانوادگی یا هر نوع ارتباط دیگری اشاره داشته باشد.

نسبی
مثال: The cost of living is relative to income.
هزینه زندگی نسبی به درآمد است.
relative ( n ) ( rɛlət̮ɪv ) =a person who is in the same family as sb else, e. g. a close relative. a distant relative. her friends and relatives.
relative
فامیل؛اشنا
نسبی نه مطلق
یعنی خویشاوند
دوستان دقت کنید:
Relatives: یعنی خویشاوندان، فک و فامیلا، اقوام، نزدیکان
Family: یعنی خانواده ی خودتان شامل پدر، مادر، خواهر، برادر
Parents: یعنی فقط پدر و مادرِ شما
اگر "صفت" باشد:
- نسبی
اگر "اسم" باشد:
- خویشاوند
اسم:
● خویشاوند
صفت:
● مربوط
● نسبی
نام نسبی، نام خویشاوندی
اگر نقش آن اسم باشد:
فامیل: . He is one of my relatives
اگر نقش آن صفت باشد:
نسبی:The relative strength of the dollar
ربط، مدرک مرتبط
علاوه بر معانی ذکر شده شامل نسبت فامیلی و مرتبط به معنای نسبی در بعضی موارد به کار می رود
مثال:
relative or absolute rights
حقوق مطلق یا نسبی
نسبت به یکدیگر
همراه با ، در پیوند با ، در ارتباط با
کس
[دستور زبان]
ربطی
بستگان
مثلا close relative یعنی بستگان نزدیک
It means family
به معنی خویشاوند است
یا همون فامیل
How is your iq relative to your looks?
آی کیوت نسبت به چهرت چطوره?
( قیافت خوبه آی کیوتم مثلش خوب و بالاست? )
a person in your family

individual hopitals have days of high relative volume in winter
بیمارستان های شخصی در زمستان مراجعه کننده های زیادی دارند
_مراجعه کننده_
اگر کلمه صفت باشد به معنی ( نسبی، مربوط ) است ولی اگر اسم باشد به معنی ( خویشاوند ) است.
مربوطه
شیمی: نسبی
واابستگان نزدیک مانند دای وعمو وخال وعمه😊
وابسته
( علاوه بر معانی گفته شده ) وابسته، مربوط
نسبی
نسبت به
آشنا
افراد نزدیک مثل عمه و خاله و . . .
خویشاوندان

منسوب
قوم وخویش
وابستگان
فامیل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس