reinforce

/ˌriˌɪnˈfɔːrs//ˌriːɪnˈfɔːs/

معنی: تقویت کردن، محکم کردن، مستحکم کردن، نیرو دادن، نیرو بخشیدن به، مدد کردن
معانی دیگر: (نیروی نظامی ) تقویت کردن، نیروی امدادی فرستادن، توان دادن، نونیرو کردن، قوی تر کردن، نیرومندتر کردن، مجاب کننده تر کردن، متقاعد کننده تر کردن، محکم تر کردن، (برشمار یا مقدار) افزودن، (با شمع زدن یا افزودن پایه یا وصله وغیره) مستحکم کردن، پابرجا کردن، استحکام بخشیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reinforces, reinforcing, reinforced
مشتقات: reinforced (adj.)
(1) تعریف: to fortify or make more effective; strengthen.
مترادف: fortify, strengthen
متضاد: abrogate, negate, shake, undermine
مشابه: arm, bolster, brace, buttress, feed, gird, intensify, steel, substantiate, support, toughen

- They reinforced the wall with steel rods.
[ترجمه Raha] آن ها دیوار را با میله های فولادی محکم کردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها دیوار را با میله های فولادی تقویت کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها دیوار را با میله های فولادی تقویت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She supplied facts to reinforce her argument.
[ترجمه کوروش شفیعی] او برای متقاعدکننده تر کردن بحثش ( یا استدلالش ) ، حقایق ( یا واقعیت هایی ) را عرضه کرد.
|
[ترجمه گوگل] او حقایقی را برای تقویت استدلال خود ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] واقعیت ها را برای تقویت استدلال خود فراهم می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to strengthen (a military force or the like) through the use of additional personnel or material support.
مترادف: fortify
مشابه: arm, augment, bolster, strengthen, support

- The general sent in more troops to reinforce those already deployed in the region.
[ترجمه گوگل] ژنرال نیروهای بیشتری را برای تقویت نیروهای مستقر در منطقه فرستاد
[ترجمه ترگمان] ژنرال نیروهای بیشتری را برای تقویت نیروهایی که در این منطقه مستقر شده اند اعزام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in psychology, to increase the likelihood of (a specified behavior) by providing or withholding a reward.
مشابه: encourage, foment, foster, further, reward

جمله های نمونه

1. to reinforce one's arguments
استدلال خود را محکم تر کردن

2. to reinforce the bridge's supports
برای تقویت پایه های پل

3. We must reinforce the troops at the front.
[ترجمه گوگل]ما باید نیروها را در جبهه تقویت کنیم
[ترجمه ترگمان]باید سربازان را در جبهه تقویت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Success in the talks will reinforce his reputation as an international statesman.
[ترجمه گوگل]موفقیت در گفتگوها شهرت او را به عنوان یک دولتمرد بین المللی تقویت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]موفقیت در این مذاکرات، شهرت او را به عنوان یک سیاست مدار بین المللی تقویت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Such jokes tend to reinforce racial stereotypes.
[ترجمه گوگل]این گونه شوخی ها به تقویت کلیشه های نژادی تمایل دارند
[ترجمه ترگمان]این شوخی ها تمایل دارند که رفتارهای کلیشه ای را تقویت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A stronger European Parliament would, they fear, only reinforce the power of the larger countries.
[ترجمه گوگل]آنها می ترسند که پارلمان اروپا قوی تر تنها قدرت کشورهای بزرگتر را تقویت می کند
[ترجمه ترگمان]آن ها می ترسند که پارلمان اروپا قوی تر، تنها قدرت کشورهای بزرگ تر را تقویت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The delegation hopes to reinforce the idea that human rights are not purely internal matters.
[ترجمه گوگل]این هیئت امیدوار است این ایده را تقویت کند که حقوق بشر یک موضوع صرفاً داخلی نیست
[ترجمه ترگمان]این هیات امیدوار است این ایده را تقویت کند که حقوق بشر صرفا موضوعات داخلی نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The UN has undertaken to reinforce its military presence along the borders.
[ترجمه گوگل]سازمان ملل متحد متعهد شده است که حضور نظامی خود را در امتداد مرزها تقویت کند
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل متعهد شده است که حضور نظامی خود را در امتداد مرزها تقویت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Remember you want your visuals to reinforce your message, not detract from what you are saying.
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید که می خواهید تصاویر شما پیام شما را تقویت کند، نه اینکه چیزی را که می گویید کم کند
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باشید که visuals را برای تقویت پیام می خواهید، نه اینکه از آن چیزی که دارید saying
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Two companies were moved up to reinforce the front line.
[ترجمه امیر انوجی] دو گروهان برای تقویت خط مقدم اعزام شدند.
|
[ترجمه گوگل]دو شرکت برای تقویت خط مقدم حرکت کردند
[ترجمه ترگمان]دو شرکت برای تقویت خط مقدم حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shaping provides a way to reinforce approximations of the final desired behavior or result of behavior.
[ترجمه گوگل]شکل دهی راهی برای تقویت تقریب های رفتار مطلوب نهایی یا نتیجه رفتار فراهم می کند
[ترجمه ترگمان]شکل دادن، روشی برای تقویت تقریب رفتار مورد نظر نهایی و یا نتیجه رفتار ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Clearly, then, housing policy operates at present to reinforce the nuclear family.
[ترجمه گوگل]بنابراین، بدیهی است که سیاست مسکن در حال حاضر برای تقویت خانواده هسته ای عمل می کند
[ترجمه ترگمان]واضح است که سیاست مسکن در حال حاضر برای تقویت خانواده هسته ای عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These data reinforce the evidence that serious endometrial disease is rare in women under 40.
[ترجمه گوگل]این داده ها شواهدی را تقویت می کند که بیماری جدی آندومتر در زنان زیر 40 سال نادر است
[ترجمه ترگمان]این داده ها شواهدی را تقویت می کنند که بیماری مزمن endometrial در زنان زیر ۴۰ سال نادر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We have referred to Piaget to make or reinforce a point about teaching.
[ترجمه گوگل]ما به پیاژه اشاره کرده‌ایم تا نکته‌ای را در مورد تدریس بیان کنیم یا تقویت کنیم
[ترجمه ترگمان]ما به Piaget اشاره کرده ایم تا یک نکته در مورد تدریس را تقویت یا تقویت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Instead he used the choice to reinforce his hostility to change.
[ترجمه گوگل]در عوض او از این انتخاب برای تقویت خصومت خود برای تغییر استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]در عوض او از این انتخاب برای تقویت خصومت خود برای تغییر استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تقویت کردن (فعل)
encourage, support, bolster, fort, augment, corroborate, amplify, rally, reinforce, fortify, sustain, uphold, relay, beef, edify

محکم کردن (فعل)
firm, fix, consolidate, reinforce, strengthen, stake, clinch, fasten, fixate, tighten, girth, chock, solidify, rivet

مستحکم کردن (فعل)
reinforce, fortify, crenellate

نیرو دادن (فعل)
enliven, energize, reinforce, freshen, nerve

نیرو بخشیدن به (فعل)
power, reinforce

مدد کردن (فعل)
reinforce

تخصصی

[عمران و معماری] تقویت کردن - مسلح کردن - جوشندار کردن
[مهندسی گاز] تقویت کردن، مسلح کردن
[نساجی] تقویت کردن - مسلح کردن

انگلیسی به انگلیسی

• strengthen, fortify, support; increase; provide a reward or punishment in order to encourage or discourage a particular response (psychology)
if something reinforces a feeling, situation, or process, it strengthens it.
if something reinforces an idea or point of view, it provides more evidence or support for it.
to reinforce an object means to make it stronger or harder.

پیشنهاد کاربران

۱. تقویت کردن ۲. استحکام بخشیدن
مثال:
She supplied facts to reinforce her argument.
او برای تقویت کردن استدلالش حقایق را عرضه کرد.
They reinforced the wall with steel rods.
انها دیوار را با میله های فولادی استحکام بخشیدند.
تاکید کردن
صحه گذاشتن
باور پذیر کردن
reinforce
to make something stronger
relationships will be reinforced by honesty and loyalty.
1 - ( ایده/احساس/نظری را ) حمایت کردن، پشتیبانی کردن، طرفداری کردن، تقویت کردن
2 - ( ساختمان/سازه/ساختار/لباسی را ) تقویت کردن، قوی تر کردن، محکم تر کردن، مستحکم تر کردن، توانمند تر کردن، نیرومند تر کردن
...
[مشاهده متن کامل]

3 - ( گروهی از افراد، خصوصا نیروهای نظامی را ) تقویت کردن، نونیرو کردن، قوی تر کردن، نیرومندتر کردن، توانمند تر کردن، نیرومند تر کردن

reinforce
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : reinforce
✅️ اسم ( noun ) : reinforcement
✅️ صفت ( adjective ) : reinforced
✅️ قید ( adverb ) : _
قوت یافتن
تاکید کردن
اثبات کردن
پررنگ کردن
تقویت کردن
یکی دیگر از معانی آن "تاکید داشتن" است.
It reinforces the idea that the mistake had a huge effect
بر این ایده تاکید دارد که آن اشتباه اثری بزرگ داشت
بیشتر کردن
amplify
تشدید کردن
1 - make stronger
2 - give support
( دلیل، استدلال، یافته علمی و . . . ) صحه گذاشتن بر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس