صفت ( adjective )
• (1) تعریف: normal or customary.
• مترادف: customary, normal, ordinary, standard, usual
• متضاد: different, odd, special
• مشابه: accustomed, everyday, frequent, general, habitual, natural, routine, traditional, typical
• مترادف: customary, normal, ordinary, standard, usual
• متضاد: different, odd, special
• مشابه: accustomed, everyday, frequent, general, habitual, natural, routine, traditional, typical
- We'll meet at our regular place tomorrow.
[ترجمه محمد م] ما فردا در جای همیشگی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.|
[ترجمه عسل] ما فردا در جای همیشگی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد|
[ترجمه بهار] ما فردا همان جی همیشگی یکدیگررا ملاقات خوایم کرد.|
[ترجمه سِودا] فردا در محل همیشگی خود همدیگر را خواهیم دید.|
[ترجمه گوگل] فردا در محل همیشگی خود همدیگر را خواهیم دید[ترجمه ترگمان] فردا در خانه منظم ما ملاقات خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The buses will not run on their regular schedule today due to the storm.
[ترجمه Sevda] اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان طبق برنامه خود حرکت نمی کنند|
[ترجمه امیر] امروز به دلیل طوفان، اتوبوس ها طبق برنامه همیشگی حرکت نخواهند کرد|
[ترجمه گوگل] اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان طبق برنامه خود حرکت نمی کنند[ترجمه ترگمان] این اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان، زمانبندی منظم خود را اجرا نخواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: following fixed or uniform rules or procedures.
• مترادف: approved, regulation, routine, standard
• متضاد: alternative, irregular, unconventional
• مشابه: correct, exact, proper, uniform
• مترادف: approved, regulation, routine, standard
• متضاد: alternative, irregular, unconventional
• مشابه: correct, exact, proper, uniform
- All work must be done in the regular manner.
[ترجمه گوگل] تمام کارها باید به طور منظم انجام شود
[ترجمه ترگمان] همه کارها را باید طبق معمول انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه کارها را باید طبق معمول انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: adhering to rank, form, or protocol; orderly.
• مترادف: methodical, orderly, systematic
• مشابه: neat, organized, shipshape, tidy, well-ordered
• مترادف: methodical, orderly, systematic
• مشابه: neat, organized, shipshape, tidy, well-ordered
- The dignitaries filed into the room in a regular procession.
[ترجمه گوگل] بزرگان در یک صف معمولی وارد اتاق شدند
[ترجمه ترگمان] افراد عالی مقام در یک دسته منظم وارد اتاق شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افراد عالی مقام در یک دسته منظم وارد اتاق شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: consistent; unvarying.
• مترادف: consistent, constant, even, steady, uniform
• متضاد: irregular, uneven, unsteady
• مشابه: exact, invariable, level
• مترادف: consistent, constant, even, steady, uniform
• متضاد: irregular, uneven, unsteady
• مشابه: exact, invariable, level
- The heart was again beating in a regular rhythm.
[ترجمه گوگل] قلب دوباره با یک ریتم منظم می زد
[ترجمه ترگمان] قلب دوباره به تپش افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قلب دوباره به تپش افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: happening at fixed intervals.
• مترادف: periodic
• متضاد: erratic, irregular, sporadic
• مشابه: fixed, habitual, periodical, recurrent
• مترادف: periodic
• متضاد: erratic, irregular, sporadic
• مشابه: fixed, habitual, periodical, recurrent
- I see him each week at our regular Monday meeting.
[ترجمه گوگل] من او را هر هفته در جلسه معمول دوشنبه خود می بینم
[ترجمه ترگمان] من هر هفته در جلسه عادی دوشنبه او را ملاقات می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من هر هفته در جلسه عادی دوشنبه او را ملاقات می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: even in shape, arrangement, surface, or the like.
• متضاد: irregular
• متضاد: irregular
- The surface of the stone is quite regular.
[ترجمه گوگل] سطح سنگ کاملا منظم است
[ترجمه ترگمان] سطح سنگ کاملا عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سطح سنگ کاملا عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: in grammar, having or following the most common pattern of inflection, construction, or the like.
• متضاد: irregular
• متضاد: irregular
- "Baked" and "walked" are regular verbs in that they form their past tense with "-ed."
[ترجمه گوگل] "Baked" و "walked" افعال منظمی هستند زیرا زمان گذشته خود را با "-ed" تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] \"Baked\" و \"راه رفتن\" افعال منظمی هستند که در آن ها زمان گذشته خود را تحت فشار قرار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] \"Baked\" و \"راه رفتن\" افعال منظمی هستند که در آن ها زمان گذشته خود را تحت فشار قرار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: in geometry, having equal angles, sides, or faces.
• مترادف: equilateral
• مترادف: equilateral
- The shape of a stop sign is a regular octagon.
[ترجمه گوگل] شکل یک علامت توقف یک هشت ضلعی منظم است
[ترجمه ترگمان] شکل یک نشانه توقف یک هشت ضلعی منظم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکل یک نشانه توقف یک هشت ضلعی منظم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: complete or unmitigated
• مترادف: out-and-out, perfect, real, thoroughgoing
• مشابه: absolute, arrant, complete, consummate, total, unadulterated, unmitigated, unqualified, utter
• مترادف: out-and-out, perfect, real, thoroughgoing
• مشابه: absolute, arrant, complete, consummate, total, unadulterated, unmitigated, unqualified, utter
- He's a regular Don Juan.
[ترجمه گوگل] او یک دون خوان معمولی است
[ترجمه ترگمان] او یک دون ژوان regular است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک دون ژوان regular است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: regularity (n.), regularness (n.)
مشتقات: regularity (n.), regularness (n.)
• (1) تعریف: a frequent customer or client.
• مترادف: patron
• مترادف: patron
- It was a slow night at the restaurant with only a few regulars coming in.
[ترجمه گوگل] شبی آهسته در رستوران بود و فقط چند نفر از مسافران عادی وارد رستوران می شدند
[ترجمه ترگمان] یک شب آرام در رستوران بود که فقط چند نفر از افراد معمولی وارد سالن شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک شب آرام در رستوران بود که فقط چند نفر از افراد معمولی وارد سالن شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a soldier in the regular army.
• متضاد: irregular
• متضاد: irregular
• (3) تعریف: a political party member who is loyal and reliable.
• مترادف: partisan
• مترادف: partisan