recognize

/ˈrekəgˌnaɪz//ˈrekəɡnaɪz/

معنی: برسمیت شناختن، تصدیق کردن، تشخیص دادن، شناختن، باز شناختن
معانی دیگر: واشناختن، بجا آوردن، قبول داشتن، قانونی دانستن، تایید کردن، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان کردن، قدردانی کردن، ارج نهادن، سپاس داشتن، سپاس کردن، سپاسگزاری کردن، (کشوری را) به رسمیت شناختن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recognizes, recognizing, recognized
مشتقات: recognizable (adj.), recognizably (adv.)
(1) تعریف: to identify (someone or something) from previous experience or contact with that person or thing.
مترادف: place
متضاد: mistake
مشابه: distinguish, identify, know, recall, recollect, remember, spot

- She recognized the man as a former neighbor.
[ترجمه جودی] اومردرابه عنوان یک همسایه قدیمی شناخت
|
[ترجمه گوگل] او مرد را به عنوان یک همسایه سابق شناخت
[ترجمه ترگمان] اون مرد رو بعنوان یه همسایه قدیمی شناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His face was covered in dirt, and it took me a moment to recognize him.
[ترجمه ابوالفضل جودی] صورتش در خاک پوشانده شده بودو چند لحظه طول کشید تا او را بشناسم
|
[ترجمه ساریناانصاری] صورتش از خاک پوشیده شده بود و لحظه ای طول کشید تا اورا تشخیص بدهم
|
[ترجمه سجاد] صورتش پر از چرک بود که باعث شد یه لحظه طول بکشه تا بشناسمش
|
[ترجمه گوگل] صورتش غرق در خاک بود و لحظه ای طول کشید تا او را بشناسم
[ترجمه ترگمان] صورتش از کثافت پوشیده شده بود و یک لحظه طول کشید تا او را بشناسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't recognize her voice on the phone, and I thought she had the wrong number.
[ترجمه محمد محمدیان] صدای او را پشت تلفن تشخیص ندادم. فکر کردم که او شماره را اشتباه گرفته است
|
[ترجمه گوگل] صدایش را در تلفن نشناختم و فکر کردم شماره اش اشتباه است
[ترجمه ترگمان] صدای او را از پشت تلفن تشخیص ندادم و فکر کردم که او شماره اشتباه را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be able to distinguish what something is based on knowledge of the features or characteristics of that thing.
مترادف: know
مشابه: distinguish, recall, recollect, remember

- I recognize true suffering when I see it.
[ترجمه گوگل] رنج واقعی را وقتی می بینم تشخیص می دهم
[ترجمه ترگمان] وقتی آن را می بینم درد واقعی را تشخیص می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They recognized the missing child from his picture in the newspaper.
[ترجمه گوگل] آنها کودک گمشده را از روی عکس او در روزنامه شناختند
[ترجمه ترگمان] آن ها کودک گم شده را از تصویر خود در روزنامه تشخیص دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to regard or acknowledge as valid.
مترادف: acknowledge
متضاد: ignore
مشابه: appreciate, credit, identify with, realize, respect, see, understand

- He recognized his shortcomings and tried to improve himself.
[ترجمه گوگل] او کاستی های خود را تشخیص داد و سعی کرد خود را بهبود بخشد
[ترجمه ترگمان] او کاستی های خود را تشخیص داد و کوشید تا خود را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I recognize that your needs are different from mine.
[ترجمه گوگل] می دانم که نیازهای شما با من متفاوت است
[ترجمه ترگمان] من می دونم که نیازهای تو با مال من فرق می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to formally acknowledge (achievements or the like).
مترادف: acknowledge, commend
مشابه: acclaim, celebrate, honor, laud, praise

- His achievements were recognized at a banquet given in his honor.
[ترجمه گوگل] دستاوردهای او در ضیافتی که به افتخار او برگزار شد مورد تقدیر قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] در ضیافتی که به افتخار او برگزار شد، دستاوردهای او به رسمیت شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to acknowledge (someone) as having the right to speak, esp. in a formal meeting.
مشابه: acknowledge, defer to, yield to

- The committee chair recognized the senator from Massachusetts.
[ترجمه دانشجو🙋] رئیس هیئت مدیره سناتور ماساچوست را به رسمیت شناخت
|
[ترجمه بردیا] رئیس هیئت مدیره به سناتور ماساچوستاجازه ی صحبت داد
|
[ترجمه گوگل] رئیس کمیته، سناتور ماساچوست را به رسمیت شناخت
[ترجمه ترگمان] رئیس هیات مدیره یه سناتور از ماساچوست رو شناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to recognize a claim
ادعایی را تصدیق کردن

2. to recognize an old friend after many years
پس از سال ها دوست قدیمی خود را تشخیص دادن

3. to recognize different kinds of butterflies by their coloring
انواع مختلف پروانه ها را از روی رنگ آنها باز شناختن

4. to recognize one's defeat
شکست خود را پذیرفتن

5. to recognize one's devoted services
خدمات فداکارانه ی کسی را ارج نهادن

6. to recognize symptoms
نشانه های بیماری را تشخیص دادن

7. the narrow-minded french generals who refused to recognize the importance of armored units
ژنرال های کوته بین فرانسوی که از قبول اهمیت یکان های زرهی خودداری کردند

8. even in a crowded movie house i could recognize my father by his cough
حتی در سینمای شلوغ هم پدرم را از سرفه اش می شناختم.

9. the old man peered (at me) but did not recognize me
پیرمرد با کنجکاوی به من نگاه کرد ولی مرا نشناخت.

10. Blind persons can often recognize objects by feeling them.
[ترجمه گوگل]افراد نابینا اغلب می توانند اشیاء را با احساس آنها تشخیص دهند
[ترجمه ترگمان]افراد نابینا اغلب می توانند اشیا را با احساس کردن به خود تشخیص دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I didn't recognize him because he had altered so much.
[ترجمه گوگل]من او را نشناختم چون خیلی تغییر کرده بود
[ترجمه ترگمان]من او را نمی شناختم چون خیلی تغییر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We need to recognize that we are now living in a plural society.
[ترجمه di darkestar] باید بپذیریم که هم اینک در یک جامعه ی چندگانه زندگی می کنیم.
|
[ترجمه گوگل]ما باید بدانیم که اکنون در یک جامعه متکثر زندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید تشخیص دهیم که در حال حاضر در یک جامعه جمع زندگی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I don't know the title but I recognize the tune.
[ترجمه گوگل]عنوان را نمی دانم اما آهنگ را می شناسم
[ترجمه ترگمان]اسمش را نمی دانم، اما این صدا را تشخیص می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. As parents we recognize the value of you in our child's development. Thank you for what you have done.
[ترجمه گوگل]ما به عنوان والدین ارزش شما را در رشد فرزندمان می شناسیم بابت کاری که انجام دادی متشکرم
[ترجمه ترگمان]ما به عنوان والدین ارزش شما را در رشد کودک تشخیص می دهیم از آنچه انجام داده ای تشکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We recognize the necessity for a written agreement.
[ترجمه گوگل]ما ضرورت یک توافق نامه کتبی را تشخیص می دهیم
[ترجمه ترگمان]ما ضرورت یک توافق کتبی را تصدیق می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The odd thing was that he didn't recognize me.
[ترجمه گوگل]نکته عجیب این بود که او مرا نشناخت
[ترجمه ترگمان]عجیب این بود که مرا نشناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I could hardly recognize the body of the driver, as it had been badly mangled up in the accident.
[ترجمه گوگل]من به سختی می‌توانستم جسد راننده را تشخیص دهم، زیرا در تصادف به شدت درهم ریخته شده بود
[ترجمه ترگمان]به سختی می توانستم بدن راننده را تشخیص دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. You can recognize the fish by the shape of their fins.
[ترجمه گوگل]شما می توانید ماهی ها را از روی شکل باله هایشان تشخیص دهید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید ماهی را با شکل of تشخیص دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He had known her long enough to recognize the ebb and flow of her moods.
[ترجمه گوگل]او آنقدر او را می‌شناخت که جزر و مد خلق و خوی او را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی او را شناخته بود که جزر و مد او را تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. They have agreed to recognize the breakaway republic's independence.
[ترجمه گوگل]آنها با به رسمیت شناختن استقلال جمهوری جدا شده موافقت کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها توافق کرده اند که استقلال این جمهوری جدایی طلب را به رسمیت بشناسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

به رسمیت شناختن (فعل)
accredit, recognize, legalize, legalise

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

تشخیص دادن (فعل)
tell, recognize, find, judge, prognosticate, assess, distinguish, diagnose, discern, descry, individualize, espy

شناختن (فعل)
know, knew, recognize, notice, identify

باز شناختن (فعل)
recognize

تخصصی

[حقوق] به رسمیت شناختن، معتبر ساختن، تشخیص دادن، تصدیق کردن، اعتراف کردن
[ریاضیات] شناسایی کردن، شناسایی، تشخیص دادن، شناختن

انگلیسی به انگلیسی

• identify; identify a person or a thing seen before; acknowledge, know; admit, acknowledge as true (also recognise)
if you recognize someone or something, you know who or what they are, because you have seen or heard them before or because they have been described to you.
you also say that you recognize something when you realize or accept that it exists or that it is true.
you say that something is recognized when it is officially accepted or approved.
when an achievement is recognized, people officially show their appreciation of it.
see also recognized.

پیشنهاد کاربران

بها دادن، ارج نهادن، ارزشمند شمردن
تشخیص دادن، شناختن
مثال: She couldn't recognize him in the dark.
او نتوانست در تاریکی او را تشخیص دهد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
درک کردن
دو کلمه، "knowledge" و "recognize"، هر دو مرتبط با دانش و شناخت اطلاعات هستند، اما دارای کاربردهای متفاوتی هستند.
1. Knowledge ( دانش ) :
- "Knowledge" به مفهوم دانش، اطلاعات یا اطلاعاتی است که شما دارید. این اطلاعات معمولاً نتیجه یادگیری، تجربه یا مطالعه است. مثلاً، اگر شما دانشی در زمینه ریاضیات، تاریخ یا علوم کامپیوتر داشته باشید، آن را می توان به عنوان دانش شما در آن زمینه توصیف کرد. این دانش می تواند از منابع مختلف مثل کتب، مراجع، وب سایت ها و . . . بدست آمده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Recognize ( شناختن ) :
- اما وقتی به "recognize" یا شناختن اشاره می کنیم، این به معنای توانایی تشخیص و تعریف یا پذیرش چیزی است. به عنوان مثال، شما می توانید دیداری را به خاطر بسپارید و آن را تشخیص دهید. این امر ممکن است مرتبط با توانایی شناخت چهره ها، اشیاء، الگوها و . . . باشد.
به عبارت دیگر، "knowledge" اطلاعات و دانشی است که شما دارید، درحالی که "recognize" به توانایی شناختن و تعریف چیزها و اشیاء اشاره دارد.
منبعCHATGPT4. 00

به رسمیت شناختن ( علوم سیاسی )
recognize = make out = perceive = discern
recognize = identify = determine = control = decide = specify = state = clearly describe
identify problems
identify mistakes
قائل بودن. معتقد بودن
در نظر گرفتن
to accept that something is legal, true, or important:
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : recognize
✅️ اسم ( noun ) : recognition
✅️ صفت ( adjective ) : recognizable
✅️ قید ( adverb ) : recognizably
تقدیر کردن، قدردانی کردن
شناسایی کردن
Know what s. th is or who s. b is because you have seen or heard them before.
درست ترین ترجمه چنین است:
recognize ( انگلیسی ) =erkennen ( آلمانی ) =بازشناختن ( پارسی )
چیزی را بازشناختن یا بازشناسی کردن
تشخیص
To acknowledge/accept the validity, or legality of
به جا آوردن
I don’t recognize you: شما رو به جا نمیارم
فهمیدن
تشخیص دادن چیزی یا کسی براساس دیده ها، شنیده ها، اطلاعات و. . . پیشین

Know: دانستن{چیزی} ، شناختن{کسی}؛ بحث این است که آیا با یک علم یا یک شخص آشنایی داریم یا نه.
Recognize: شناختن {چیزی یا کسی که قبلا آن را دیده ایم؛ یا شناخته ایم؛ یا در مورد آن اطلاعاتی به ما داده شده است}. هنگام استفاده از واژه ی
recognize، بحث توانایی انسان در تشخیص دادن آن چیزی است که قبلا با آن مواجه شده است.
مثلاً یک منجّم، تصویر یک صورت فلکی را در یک کتاب دیده است و نام آن را به خاطر سپرده است؛ شبی در یک سفر علمی دوستش به او می گوید که به آسمان نگاه کند و از او می پرسد آیا می توانی تشخیص دهی نام آن صورت فلکی چیست؟ اینجاست که توانایی recognize کردن آن منجّم به چالش کشیده می شود.
یا یک فسیل شناس که در یک بیابان فسیل جانوری را از زیر خاک پیدا می کند و recognize می کند که این همان فسیلی است که سال ها پیش عکسش را در فلان کتاب دیده بود. اگر از قبل اطلاعاتی در مورد آن نداشت بحث recognize کردن نبود و نباید از این کلمه استفاده می شد.
یا یک پزشک که در دوران تحصیلش با علایم یک بیماری آشنا شده است و بعدها پس از معاینه ی یک بیمار recognize می کند که او دارای این بیماری است.
یا اگر چهره ی کسی را قبلاً دیده باشیم و پس از مدت ها که او را ندیده ایم و کمی هم قیافه اش تغییر کرده است با او روبرو شویم آیا خواهیم توانست او را recognize کنیم؟
کلمه ی {recognize} با صفت {cognitive} مرتبط است و یکی از شاخه های علمی مرتبط با علوم مغز و اعصاب و روانشناسی، حوزه ی {علوم شناختی = cognitive science} می باشد.
شناختن ، تشخیص دادن
I recognize him as he came in the room
به محض این که وارد اتاق شد او را شناختم 🚴🏻‍♂️
ریاضی 95 ، هنر 95 ، زبان 91 ، انسان 88
متوجه شدن، دریافتن
اذعان کردن - اذعان داشتن - اعتراف کردن
قابل تشخیص
قابل رویت
Knowing
به نتیجه رسیدن، فهمیدن، پی بُردن
تشخیص دادن
تشخیص دادن - شناختن
تشخیص
شناختن
تشخیص دادن
قبول کردن
مثال
My degree is not recognized in other countries
مدرک من در کشور های دیگر قابل قبول نیست
. to see = دیدن
And I recognized the face of a boy in need of his father's love.
و من صورت پسر بچه ای را دیدم که محتاج عشق پدرش بود.
مترادف = identify
حاکی بودن از
دیدن - پیدا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس