فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reclaims, reclaiming, reclaimed
حالات: reclaims, reclaiming, reclaimed
• (1) تعریف: to recover the use of (land areas) that can be drained, built up, or otherwise reconditioned.
• مترادف: recover, reform, rehabilitate
• مشابه: process, recondition, recover, recycle, redeem, regenerate, rescue, restore, retrieve, salvage, save
• مترادف: recover, reform, rehabilitate
• مشابه: process, recondition, recover, recycle, redeem, regenerate, rescue, restore, retrieve, salvage, save
- These lands have been reclaimed from the desert and are now capable of growing crops.
[ترجمه فلاحی] این اراضی از بیابان احیا شده اند و اینک مستعد پرورش محصول هستند.|
[ترجمه گوگل] این زمین ها از صحرا باز پس گرفته شده اند و اکنون قادر به کشت محصولات هستند[ترجمه ترگمان] این سرزمین ها از صحرا احیا شده اند و اکنون قادر به کشت محصولات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to recover and reuse (materials and substances) by separating them out of discarded waste.
• مشابه: recover
• مشابه: recover
- The wood for the interior of the house has been reclaimed from an old barn.
[ترجمه گوگل] چوب های داخل خانه از یک انبار قدیمی بازیابی شده است
[ترجمه ترگمان] چوب درون خانه از یک انبار قدیمی برگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چوب درون خانه از یک انبار قدیمی برگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to reform; rehabilitate.
• مشابه: retrieve
• مشابه: retrieve
- They did their best to reclaim him but he had been too corrupted.
[ترجمه گوگل] آنها تمام تلاش خود را برای بازپس گیری او انجام دادند، اما او بیش از حد فاسد شده بود
[ترجمه ترگمان] آن ها بهترین تلاش خود را برای بازپس آوردن او انجام دادند، اما او خیلی فاسد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها بهترین تلاش خود را برای بازپس آوردن او انجام دادند، اما او خیلی فاسد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to claim again or to reestablish title to or possession of; variant of re-claim.
- The island had been seized by invaders a hundred years earlier but was reclaimed after the recent war.
[ترجمه بهروز مددی] این جزیره صدها سال قبل توسط مهاجمان تصاحب شده بود ولی پس از نبرد اخیر دوباره باز پس گرفته شد.|
[ترجمه گوگل] این جزیره صد سال قبل توسط مهاجمان تصرف شده بود اما پس از جنگ اخیر بازپس گرفته شد[ترجمه ترگمان] این جزیره دویست سال قبل توسط مهاجمان کشف شد اما پس از جنگ اخیر مرمت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: reclaimable (adj.), reclaimant (n.)
مشتقات: reclaimable (adj.), reclaimant (n.)
• : تعریف: the act or process of reclaiming.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-claims, re-claiming, re-claimed
حالات: re-claims, re-claiming, re-claimed
• : تعریف: to act to reestablish title to or possession of.
• متضاد: abandon, disown
• مشابه: take back
• متضاد: abandon, disown
• مشابه: take back