realization

/ˈriːləˈzeɪʃn̩//ˌrɪəlaɪˈzeɪʃn̩/

معنی: درک، فهم، ادراک، تحقق، تفهیم
معانی دیگر: هستمندسازی، هستش، نقدسازی، تبدیل به نقدینه کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of realizing.
مترادف: actualization, insight, recognition
مشابه: accomplishment, achievement, acquisition, apprehension, arrival, attainment, concretization, consummation, epiphany, fulfillment, materialization, revelation, understanding

(2) تعریف: something that has been suddenly or newly understood; insight.
مشابه: insight

جمله های نمونه

1. The only limit to our realization of tomorrow will be our doubts of today.
[ترجمه شایسته] تنها محدودیت در تحقق فردا، شک امروز ماست.
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] منتها درجه ی درک و فهم ما از فردا ، حدس و گمان امروز ما است
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] تنها محدوه ی فهم ا درک ما از فردا، شک و تردیدهای ما درباره ی امروز است. ( یعنی ما حتی نمی دانیم امروز چه اتفاقی خواهد افتاد چه برسد به اینکه بخواهیم بفهمیم فردا چه می شود، یا اصلا فردایی هست یا نه )
|
[ترجمه M] تنها محدودیت در شناختمان از فردا شک و شبهه های امروزمان است ( یعنی انسان فقط در حد شک و شبهه ، یسری حدس در رابطه با فرداش شناخت یا درک داشته باشه )
|
[ترجمه M] این پیشنهاد قبل یه کلمه میتونه قبل کلمه شناخت جا افتاده
|
[ترجمه گوگل]تنها محدودیت ما برای تحقق فردا، تردیدهای امروز ما خواهد بود
[ترجمه ترگمان]تنها حدی که به درک ما از فردا بستگی دارد، شک و تردید ما از امروز خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I was shocked by the realization of what I had done.
[ترجمه گوگل]از فهمیدن کاری که کرده بودم شوکه شدم
[ترجمه ترگمان]از درک کاری که کردم شوکه شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There is a growing realization that changes must be made.
[ترجمه M] درک روزافزونی در این موضوع که باید تغییراتیت گیرد )
|
[ترجمه M] درک روز افزونی در ارتباط با الزام اعمال تغییرات وجود دارد
|
[ترجمه گوگل]درک روزافزونی وجود دارد که باید تغییراتی ایجاد شود
[ترجمه ترگمان]یک درک رو به رشد وجود دارد که باید تغییراتی ایجاد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. As realization dawned, he went pale.
[ترجمه گوگل]همانطور که متوجه شد، او رنگ پریده شد
[ترجمه ترگمان]به محض این که این موضوع به ذهنش رسید، رنگش پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I dream of the realization of the unity of Africa, whereby its leaders combine in their efforts to solve the problems of this continent. I dream of our vast deserts, of our forests, of all our great wildernesses.
[ترجمه گوگل]من رویای تحقق وحدت آفریقا را دارم که به موجب آن رهبران آن در تلاش‌های خود برای حل مشکلات این قاره متحد شوند من رویای بیابان های وسیعمان، جنگل هایمان، همه بیابان های بزرگمان را می بینم
[ترجمه ترگمان]من آرزوی تحقق وحدت آفریقا را دارم، که به موجب آن رهبران آن در تلاش خود برای حل مشکلات این قاره جمع می شوند من به صحراهای پهناور، از جنگل های خودمان، از همه wildernesses بزرگ مان فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was hit by the realization that I might die.
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که ممکن است بمیرم
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدم که ممکن است بمیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He came to the realization that he would never make a good teacher.
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که هرگز معلم خوبی نخواهد شد
[ترجمه ترگمان]او به این نتیجه رسید که هرگز معلم خوبی نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The realization that she was gone was like a knife thrust.
[ترجمه گوگل]فهمیدن اینکه او رفته است مانند یک ضربه چاقو بود
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسید که او مثل یک چاقو در حال فرو رفتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The realization that the murderer must have been a close friend came as a shock.
[ترجمه گوگل]فهمیدن اینکه قاتل باید یک دوست صمیمی بوده باشد، شوکه کننده بود
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسید که قاتل یک دوست صمیمی به عنوان یک شوک به اینجا امده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To win the Olympic gold medal was the realization of his life's dream.
[ترجمه گوگل]کسب مدال طلای المپیک تحقق رویای زندگی او بود
[ترجمه ترگمان]برنده شدن مدال طلای المپیک، تحقق رویای زندگی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Let's pull together for the early realization of the four modernizations.
[ترجمه گوگل]بیایید برای تحقق اولیه چهار نوسازی دور هم جمع شویم
[ترجمه ترگمان]بیایید برای درک اولیه چهار modernizations کنار هم باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There must be a growing realization among younger people that sponging off the state is no longer possible.
[ترجمه گوگل]باید درک فزاینده ای در میان جوانان وجود داشته باشد که حذف دولت دیگر امکان پذیر نیست
[ترجمه ترگمان]باید یک درک رو به رشد در میان جوانان وجود داشته باشد که بر خود مسلط شدن دولت دیگر امکان پذیر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The realization of how little work I'd done for the exams brought me abruptly back down to earth.
[ترجمه گوگل]درک اینکه چقدر کار کمی برای امتحانات انجام داده بودم، ناگهان مرا به زمین بازگرداند
[ترجمه ترگمان]درک اینکه چه کار کوچکی برای امتحان انجام داده بودم ناگهان مرا به سمت زمین کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It seemed that the realization of his life's dream oppressed him with overjoy.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که تحقق آرزوی زندگی او را از خوشحالی مضطرب می کرد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تحقق رویایش با overjoy او را عذاب می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I was struck by the sudden realization that I would probably never see her again.
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که احتمالاً دیگر هرگز او را نخواهم دید، شگفت زده شدم
[ترجمه ترگمان]ناگهان متوجه شدم که دیگر هرگز او را نخواهم دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درک (اسم)
imbibition, apprehension, apperception, perception, realization, discernment, percept, uptake, gusto, percipience, sentience

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

ادراک (اسم)
understanding, impression, notion, perception, realization, conception, uptake, scent, cognition, headpiece, savvy, cognizance, conceptualization, hindsight, mother wit, sentience

تحقق (اسم)
substantiation, realization, positivism

تفهیم (اسم)
realization

تخصصی

[حسابداری] تحقق
[برق و الکترونیک] تحقق
[ریاضیات] تحقیق، به وجود آمدن وقوع
[آمار] تحقق

انگلیسی به انگلیسی

• act of making real, accomplishment; fulfillment, state of being made real; something that has been realized; (music) musical composition that has been completed or enhanced by another person who is not the composer; recognition, coming to understand clearly (also realisation)

پیشنهاد کاربران

متجسم کردن، متحقق کردن
هم معنی ی تحقق، به واقعیت پیوستن، عینیت، می ده ( مثل Actualization ) و هم معنی ی متوجّه چیزی شدن که پیش تر متوجّه ش نبوده ایم. برای مورد دوم فهم و شناخت و از این قبیل جاهای دیگه کاربرد داره اینجا شاید پی برد/پی بری/پی بردن بهتر باشه.
۱. تحقق ۲. فهم. درک ۳. نقد کردن. تبدیل کردن به پول
مثال:
I was shocked by the realization of what I had done.
من از درک کاری که انجام داده بودم شوکه شده بودم.
آگاهی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : realize
اسم ( noun ) : reality / realism / realist / realization
صفت ( adjective ) : real / realizable / realistic
قید ( adverb ) : real / really / realistically
شناخت
[حقوق]
تشکیل
مثال : the realization of an assembly
تشکیل مجمع
آگاه شدن
آگاهی یافتن
یعنی برآورد، حقیقت مثلا در مثال
After the accident came the realization of loss.
یعنی بعد از تصادف برآورد خسارت آمد
اجرا کردن، تحقق، تحقق یافتن
درس
شناسایی اگر self اضافه شود : خودشناسی
خوداگاه
حقیقت ( چیزی را درک کردن )
1 - تحقق ( مثل تحقق رویاها )
the realization of dreams
2 - نقدسازی ( مثل دارایی ها )
the realization of assets
3 - درک و فهم = understanding
I came to the realization = I realized = I understood = I found out
I had a sudden realization = I suddenly realized
درک - تحقق - نقدسازی
تحقق پذیری
تعین، تحقق، واقعیت یافتن، به عین درآمدن، عینیت یافتن، تجسد یافتن و از این قبیل
تولیدکردن، ساختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس