regular

/ˈreɡjələr//ˈreɡjʊlə/

معنی: حقیقی، معین، مرتب، منظم، عادی، متقارن، پا بر جا، با قاعده
معانی دیگر: بسامان، راستاد، ساخته و پرداخته، آراسته، با دهناد، متعادل، ترازمند، هم ترازو، خوش ترکیب، معمولی، همیشگی، دائمی، هندام، ثابت، (تمبر پست) برای مصرف همگان، همگانی، واجد شرایط، پیشه کار، (عامیانه) کامل، تمام و کمال، به تمام معنی، واقعی، (دستور زبان) با قاعده، وابسته به ارتش دائمی، کادر ثابت (ارتش)، حرفه ای، ارتش کادر، (جامه) اندازه ی معمولی، (کشیش یا راهب) وابسته به دیر یا صومعه، (گیاه شناسی - به ویژه گل) گنار، گناریده، (هندسه) بسامان، گناره، منتظم، هموار، (ورزش ) عضو ثابت تیم (نه عضو علی البدل یا رزرو)، (حزب ) عضو وفادار، پیروخط مشی حزب، مقرر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: normal or customary.
مترادف: customary, normal, ordinary, standard, usual
متضاد: different, odd, special
مشابه: accustomed, everyday, frequent, general, habitual, natural, routine, traditional, typical

- We'll meet at our regular place tomorrow.
[ترجمه محمد م] ما فردا در جای همیشگی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.
|
[ترجمه عسل] ما فردا در جای همیشگی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد
|
[ترجمه بهار] ما فردا همان جی همیشگی یکدیگررا ملاقات خوایم کرد.
|
[ترجمه سِودا] فردا در محل همیشگی خود همدیگر را خواهیم دید.
|
[ترجمه گوگل] فردا در محل همیشگی خود همدیگر را خواهیم دید
[ترجمه ترگمان] فردا در خانه منظم ما ملاقات خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The buses will not run on their regular schedule today due to the storm.
[ترجمه Sevda] اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان طبق برنامه خود حرکت نمی کنند
|
[ترجمه امیر] امروز به دلیل طوفان، اتوبوس ها طبق برنامه همیشگی حرکت نخواهند کرد
|
[ترجمه گوگل] اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان طبق برنامه خود حرکت نمی کنند
[ترجمه ترگمان] این اتوبوس ها امروز به دلیل طوفان، زمانبندی منظم خود را اجرا نخواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: following fixed or uniform rules or procedures.
مترادف: approved, regulation, routine, standard
متضاد: alternative, irregular, unconventional
مشابه: correct, exact, proper, uniform

- All work must be done in the regular manner.
[ترجمه گوگل] تمام کارها باید به طور منظم انجام شود
[ترجمه ترگمان] همه کارها را باید طبق معمول انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: adhering to rank, form, or protocol; orderly.
مترادف: methodical, orderly, systematic
مشابه: neat, organized, shipshape, tidy, well-ordered

- The dignitaries filed into the room in a regular procession.
[ترجمه گوگل] بزرگان در یک صف معمولی وارد اتاق شدند
[ترجمه ترگمان] افراد عالی مقام در یک دسته منظم وارد اتاق شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: consistent; unvarying.
مترادف: consistent, constant, even, steady, uniform
متضاد: irregular, uneven, unsteady
مشابه: exact, invariable, level

- The heart was again beating in a regular rhythm.
[ترجمه گوگل] قلب دوباره با یک ریتم منظم می زد
[ترجمه ترگمان] قلب دوباره به تپش افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: happening at fixed intervals.
مترادف: periodic
متضاد: erratic, irregular, sporadic
مشابه: fixed, habitual, periodical, recurrent

- I see him each week at our regular Monday meeting.
[ترجمه گوگل] من او را هر هفته در جلسه معمول دوشنبه خود می بینم
[ترجمه ترگمان] من هر هفته در جلسه عادی دوشنبه او را ملاقات می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: even in shape, arrangement, surface, or the like.
متضاد: irregular

- The surface of the stone is quite regular.
[ترجمه گوگل] سطح سنگ کاملا منظم است
[ترجمه ترگمان] سطح سنگ کاملا عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in grammar, having or following the most common pattern of inflection, construction, or the like.
متضاد: irregular

- "Baked" and "walked" are regular verbs in that they form their past tense with "-ed."
[ترجمه گوگل] "Baked" و "walked" افعال منظمی هستند زیرا زمان گذشته خود را با "-ed" تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] \"Baked\" و \"راه رفتن\" افعال منظمی هستند که در آن ها زمان گذشته خود را تحت فشار قرار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in geometry, having equal angles, sides, or faces.
مترادف: equilateral

- The shape of a stop sign is a regular octagon.
[ترجمه گوگل] شکل یک علامت توقف یک هشت ضلعی منظم است
[ترجمه ترگمان] شکل یک نشانه توقف یک هشت ضلعی منظم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: complete or unmitigated
مترادف: out-and-out, perfect, real, thoroughgoing
مشابه: absolute, arrant, complete, consummate, total, unadulterated, unmitigated, unqualified, utter

- He's a regular Don Juan.
[ترجمه گوگل] او یک دون خوان معمولی است
[ترجمه ترگمان] او یک دون ژوان regular است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: regularity (n.), regularness (n.)
(1) تعریف: a frequent customer or client.
مترادف: patron

- It was a slow night at the restaurant with only a few regulars coming in.
[ترجمه گوگل] شبی آهسته در رستوران بود و فقط چند نفر از مسافران عادی وارد رستوران می شدند
[ترجمه ترگمان] یک شب آرام در رستوران بود که فقط چند نفر از افراد معمولی وارد سالن شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a soldier in the regular army.
متضاد: irregular

(3) تعریف: a political party member who is loyal and reliable.
مترادف: partisan

جمله های نمونه

1. regular and irregular verbs
افعال با قاعده و بی قاعده

2. regular class attendance
حضور مرتب در کلاس

3. regular daily airings of news
پخش مرتب و روزانه ی اخبار

4. a regular design
طرح متعادل

5. a regular income
درآمد ثابت

6. a regular issue of stamps
چاپ تمبر برای مصرف عموم

7. a regular nuisance
یک مو دماغ به تمام معنی

8. a regular nurse
پرستار واجد شرایط

9. a regular pulse
نبض منظم

10. his regular seat
صندلی همیشگی او

11. our regular customer
مشتری دایمی ما

12. the regular army and the irregular forces
ارتش منظم و سپاهیان غیر منظم

13. the regular clergy
کشیشان وابسته به دیر

14. the regular elections
انتخابات عادی

15. the regular occurrance of storms
روی دادن مرتب توفان

16. the regular tick of the clock
تک تک منظم ساعت

17. in the regular course of events
در جریان عادی امور

18. the beggar's regular stand at the street corner
جای معمولی گدا در کنار خیابان

19. a woman with regular features
زنی با اسباب صورت خوش ترکیب

20. abbas believed in regular stretches of work
عباس به زمان های مرتب برای کار کردن اعتقاد داشت.

21. he is a regular gentleman
او یک جوانمرد واقعی است.

22. he must make regular visits to his dentist
او بایستی مرتبا نزد دندان پزشک خود برود.

23. to construct a regular octagon
رسم کردن یک هشت ضلعی منظم

24. who is your regular doctor?
دکتر همیشگی تو کیست ؟

25. he is a very regular student
او شاگرد بسیار منظمی است.

26. she keeps slim by taking regular exercise
او با ورزش مرتب خود را لاغر نگه می دارد.

27. the inconvenience of not having regular electricity
دردسر نداشتن برق بطور منظم

28. the road was flagged at regular intervals
راه در فواصل معین با پرچم آذین شده بود.

29. Try to fit some regular exercise into your daily routine.
[ترجمه گوگل]سعی کنید ورزش منظم را در برنامه روزانه خود قرار دهید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید یک ورزش منظم را در برنامه روتین روزانه خود قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He is one of the regular callers here.
[ترجمه گوگل]او یکی از تماس گیرندگان دائمی اینجاست
[ترجمه ترگمان]او یکی از the معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حقیقی (صفت)
true, genuine, actual, real, rightful, substantive, regular, intrinsic, unfeigned, veritable

معین (صفت)
certain, helping, given, aiding, specified, determined, defined, auxiliary, appointed, fixed, assigned, regular, supporting, thetic, thetical

مرتب (صفت)
straight, trim, classified, put in order, arranged, ordered, regular, neat, tidy, orderly, methodic, shipshape, regulated, well-groomed

منظم (صفت)
square, arranged, ordered, regular, orderly, in good order, businesslike

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

متقارن (صفت)
concurrent, symmetric, symmetrical, polar, regular, isochronous, isochronal

پا بر جا (صفت)
stable, firm, confirmed, established, loyal, fixed, regular, resolute

با قاعده (صفت)
regular

تخصصی

[برق و الکترونیک] منظم، با قاعده
[مهندسی گاز] منظم، باقاعده
[زمین شناسی] منظم، باقاعده، معمولی - در دیرین شناسی، تعلق داشتن به خارپوستی از بخش رگولاریا را گویند که دارای صدف کمابیش با تقارن کروی با 20 ردیف نصف النهاری صفحات را گویند که نشان دهنده پوسته endocyclic است که در آن بخش محافظ مخرج درون حاشیه اکولوجنیتال قرار گرفته است. مقایسه شود با: نامنظم، بی قاعده.
[نساجی] منظم - باقائده
[ریاضیات] منتظم، موزون

انگلیسی به انگلیسی

• enlisted soldier; frequent customer, repeat customer
occurring at fixed intervals; normal, usual; ordinary, common
regular things happen at equal intervals, or involve things happening at equal intervals.
regular events happen often, usually over a long period of time.
regular is also used to describe people who often go to a particular place. attributive adjective here but can also be used as a count noun. e.g. he's one of the regulars at the village pub.
you can use regular to refer to times, places, conditions, and so on that are considered normal or usual.
in american english, you use regular to describe things that are normal and ordinary.
if an object is regular, it has parts of equal size or is symmetrical and well-balanced in appearance.
a regular verb, noun, or adjective inflects in the same way as most other verbs, nouns, or adjectives in the language.
regular soldiers or troops have a career in the armed forces, in contrast with people who are doing their military service or have volunteered to fight during a war.

پیشنهاد کاربران

قانونی ، متداول
I am a regular there:
همیشه اونجام، پای ثابتم هست
به معنی قاعده مندانگی و منظم وارگی
پایدار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : regulate / regularize
✅️ اسم ( noun ) : regulation / regulator / regularity / regularization
✅️ صفت ( adjective ) : regulatory / regulation / regular
✅️ قید ( adverb ) : regularly
نرمال معمولی
Not very large not very small
Regular events have same time between them, for example, they happen at a special time every day or every week.
رویدادهای منظم بین آنها زمان یکسانی دارند، به عنوان مثال، هر روز یا هر هفته در زمان خاصی رخ می دهند.
a regular customer, member of a team, etc/ a customer who goes to the same store, restaurant, etc. very often
اسم/ مشتری ثابت، عضو یک تیم
"Pub regulars"
He's a regular at all the fashionable clubs
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/regular
آشنا، عادی، معمولی
in regular
طبق شرایط قبل/طبق معمول
به صورت معمولی
معمول، منظم
regular ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: منظم
تعریف: ← چندتقارنی
با قاعده
با قانون
منظم
regular ( adj ) = periodic ( adj ) = intermittent ( adj )
به معناهای: دوره ای، متناوب، تناوبی، چرخه ای، نوبتی
The singer who's singing voice sounds nothing like their regular voice
همیشگی - معمولی
عادی و نرمال
Not irregular
a regular customer = مشتری همیشگی
1. not irregular
2. OPP of irregular
3. with rhythm
Ragular یعنی با قاعده.
متضاد:Irregular یعنی بی قاعده
مرتب، پابرجا، با قاعده
همیشگی و معمول
معمولی، عادی
برا مکان هایی: مشتری ثابت
منظم
روزمره، عُرفی
مرسوم
کامل
regular album
آلبوم کامل
Regular از واژه regul و پسوند ar - ساخته شده.
Regul در لاتین برابر است با Right در انگلیسی و Raast در پارسی.
پسوند ar در انگلیسی برابر پسوند gaar در پارسی است. ( همچون پسوند er که برابر gar است. ) هم چونین اگر پیشوند - ir داشته باشدیک برابر آن در پارسی میشود naa یا na.
...
[مشاهده متن کامل]

برابر این واژه در پارسی raastgaar یا rastgar یا rastaar میباشد. ❤

پای ثابت
Noun - countable - informal :
مشتری ثابت و دائمی یک رستوران، مغازه و . . . .
سربازی که شغل دائمی او خدمت کردن در نیروهای نظامی است.
بنزین سُرب دار

منظم ، مرتب ، عادی ، معمولی
getting regular exercise is important
انجام ورزش منظم مهم است 🍓🍓
تجربی 94 ، انسانی 94 ، ریاضی 90 و . . .
تکراری
با قاعده، منظم، دارای قاعده، منظبط
عضو
معمولی
ثابت
سامان یافته
سر و سامان گرفته/پذیرفته
قانونمند ، قاعده مند
با قاعده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس