صفت ( adjective )
حالات: quieter, quietest
حالات: quieter, quietest
• (1) تعریف: making little or no sound or noise.
• مترادف: noiseless, silent, soundless, still
• متضاد: clamorous, loud, noisy, obstreperous, stentorian
• مشابه: hushed, low, muffled, mute, soft
• مترادف: noiseless, silent, soundless, still
• متضاد: clamorous, loud, noisy, obstreperous, stentorian
• مشابه: hushed, low, muffled, mute, soft
- Because he's a quiet child, he doesn't get as much attention as some of the others.
[ترجمه ستايش] چون او یک پسر بچه آرام است او محبت زیادی از دیگران دریافت نمیکند|
[ترجمه محمد م] چون که اون یک پسر بچه آرام ( خونسرد ) است ، او به اندازه برخی از بقیه افراد مورد توجه قرار نمی گیرد.|
[ترجمه کیوان] چون او یک پسر ساکتی است از بعضی از افراد توجهی جلب نمیکند|
[ترجمه Bilatman] از آنجا که او پسر بچه کم حرفیست، خیلی مورد توجه دیگران نیست.|
[ترجمه Dina-2gfm] چون اون پسر , بچه ای ساکت است توجهی از افراد دیگر دریافت نمی کند|
[ترجمه رضا] چون که پسرک آرامی است، به اندازه دیگران دیده نمی شود.|
[ترجمه شان] از آن جا که او کودک ساکت ( آرامی ) است، به اندازه دیگر کودکان، توجه زیادی را جلب نمی کند.|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او کودکی آرام است، به اندازه برخی دیگر مورد توجه قرار نمی گیرد[ترجمه ترگمان] چون او یک بچه آرام است، به اندازه بعضی از بقیه توجه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new car's engine is quiet.
[ترجمه yashar] - موتور ماشین جدید آرام است.|
[ترجمه محمد م] موتور ماشین جدید بی سر و صدا است .|
[ترجمه ثنا] موتور جدید ماشین ساکت است|
[ترجمه مهدی] موتور ماشین جدید آروم و بی صداست|
[ترجمه Hasti] موتور ماشین های جدید بی سر و صدا ( ارام ) است.|
[ترجمه گوگل] موتور ماشین جدید بی صدا است[ترجمه ترگمان] موتور اتومبیل جدید ساکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: filled with little or no noise.
• مترادف: soundless, still
• متضاد: noisy
• مترادف: soundless, still
• متضاد: noisy
- This is a nice quiet room away from the street.
[ترجمه Iliya] این اتاق خیلی ساکت و دور از خیابان هست|
[ترجمه Parmis] این یک اتاق آرام و زیبا و دور از خیابان است.|
[ترجمه گوگل] این یک اتاق آرام و زیبا و دور از خیابان است[ترجمه ترگمان] این اتاق ساکت و آرام از خیابان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They need a quiet environment in which to study.
[ترجمه گوگل] آنها به محیطی آرام برای مطالعه نیاز دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به یک محیط آرام نیاز دارند که در آن مطالعه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها به یک محیط آرام نیاز دارند که در آن مطالعه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: free from disturbance, turmoil, or vigorous activity.
• مترادف: calm, peaceful, serene, still, tranquil
• متضاد: furious, tempestuous, tumultuous, unquiet
• مشابه: easy, halcyon, mellow, pacific, placid, restful, sedate, slow, unruffled
• مترادف: calm, peaceful, serene, still, tranquil
• متضاد: furious, tempestuous, tumultuous, unquiet
• مشابه: easy, halcyon, mellow, pacific, placid, restful, sedate, slow, unruffled
- After two days of riots, the streets were again quiet.
[ترجمه فاطمه قاسمی] پس از دو روز، غوغای خیابانها دوباره آرام شدند|
[ترجمه گوگل] پس از دو روز آشوب، خیابان ها دوباره خلوت شد[ترجمه ترگمان] پس از دو روز شورش، خیابان ها دوباره ساکت شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'd rather have a quiet evening at home tonight instead of going out.
[ترجمه گوگل] من ترجیح می دهم امشب به جای بیرون رفتن، یک عصر آرام را در خانه داشته باشم
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهم امشب به جای بیرون رفتن یک شب آرام در خانه داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهم امشب به جای بیرون رفتن یک شب آرام در خانه داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They had a quiet stay in their cottage at the lake.
[ترجمه گوگل] آنها اقامتی آرام در کلبه خود در کنار دریاچه داشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها در کلبه آن ها در کنار دریاچه ساکت و آرام ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در کلبه آن ها در کنار دریاچه ساکت و آرام ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: soothing or restful.
• مترادف: calming, comforting, restful, soothing
• مشابه: easy, pacific, peaceful, tranquil
• مترادف: calming, comforting, restful, soothing
• مشابه: easy, pacific, peaceful, tranquil
- They play quiet music at the dentist's office.
[ترجمه گوگل] آنها در مطب دندانپزشکی موسیقی آرام پخش می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در دفتر دندان پزشکی موسیقی آرامی بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در دفتر دندان پزشکی موسیقی آرامی بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: showing little or no motion.
• مترادف: calm, still
• مشابه: dead, idle, immobile, inactive, motionless, restful, sluggish, stock-still
• مترادف: calm, still
• مشابه: dead, idle, immobile, inactive, motionless, restful, sluggish, stock-still
- The boat drifted on the quiet sea.
[ترجمه گوگل] قایق روی دریای آرام حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] قایق روی دریای آرام قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قایق روی دریای آرام قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: restrained or unobtrusive.
• مترادف: restrained, reticent, unobtrusive
• متضاد: boisterous, obstreperous, vivacious
• مشابه: composed, inactive, inconspicuous, low-key, modest, patient, reserved, retiring, sedate, shy, sober, taciturn, temperate, thin
• مترادف: restrained, reticent, unobtrusive
• متضاد: boisterous, obstreperous, vivacious
• مشابه: composed, inactive, inconspicuous, low-key, modest, patient, reserved, retiring, sedate, shy, sober, taciturn, temperate, thin
- He's a quiet man, and people rarely notice him.
[ترجمه گوگل] او مردی ساکت است و مردم به ندرت متوجه او می شوند
[ترجمه ترگمان] او مرد آرامی است و مردم به ندرت به او توجه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مرد آرامی است و مردم به ندرت به او توجه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: not busy; inactive.
• مترادف: inactive, slow
• متضاد: busy, lively
• مشابه: dead, dormant, idle, lethargic, passive, quiescent, sleepy, sluggish
• مترادف: inactive, slow
• متضاد: busy, lively
• مشابه: dead, dormant, idle, lethargic, passive, quiescent, sleepy, sluggish
- The shop has been quiet today, but business should pick up tomorrow.
[ترجمه گوگل] مغازه امروز ساکت بوده است، اما کار باید فردا شروع شود
[ترجمه ترگمان] مغازه امروز آرام است، اما کار فردا باید ادامه پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مغازه امروز آرام است، اما کار فردا باید ادامه پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: not speaking; silent.
• مترادف: mum, mute, silent
• مشابه: dumb, hushed, speechless, still, taciturn
• مترادف: mum, mute, silent
• مشابه: dumb, hushed, speechless, still, taciturn
- Will you please be quiet?
[ترجمه گوگل] لطفا ساکت باشید؟
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا ساکت باشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا ساکت باشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quiets, quieting, quieted
حالات: quiets, quieting, quieted
• (1) تعریف: to make quiet.
• مترادف: hush, shush, silence
• مشابه: allay, calm, compose, gag, mellow, muffle, mute, muzzle, shut up, squelch, stifle, still
• مترادف: hush, shush, silence
• مشابه: allay, calm, compose, gag, mellow, muffle, mute, muzzle, shut up, squelch, stifle, still
- Will you quiet your dog?
[ترجمه گوگل] آیا سگ خود را ساکت خواهید کرد؟
[ترجمه ترگمان] سگ - ت رو ساکت می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگ - ت رو ساکت می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to become calm; restore peace to.
• مترادف: calm
• متضاد: arouse, disquiet, excite
• مشابه: allay, compose, hush, pacify, quell, settle, silence, still, subdue
• مترادف: calm
• متضاد: arouse, disquiet, excite
• مشابه: allay, compose, hush, pacify, quell, settle, silence, still, subdue
- The police quieted the crowd.
[ترجمه گوگل] پلیس جمعیت را ساکت کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس جمعیت را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس جمعیت را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to relieve (someone's doubts, fears, suspicions, or the like).
• مترادف: allay, hush, relieve
• مشابه: alleviate, assuage, calm, ease, gentle, pacify, quell, smooth, soothe, still
• مترادف: allay, hush, relieve
• مشابه: alleviate, assuage, calm, ease, gentle, pacify, quell, smooth, soothe, still
- The private detective's report quieted her suspicions.
[ترجمه گوگل] گزارش کارآگاه خصوصی شک او را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] گزارش کارآگاه خصوصی سوظن او را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گزارش کارآگاه خصوصی سوظن او را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become quiet (often fol. by down).
• مترادف: hush, subside
• مشابه: calm, ease, lessen, lull, relax, settle, slacken, still
• مترادف: hush, subside
• مشابه: calm, ease, lessen, lull, relax, settle, slacken, still
اسم ( noun )
مشتقات: quietly (adv.), quietness (n.)
مشتقات: quietly (adv.), quietness (n.)
• (1) تعریف: freedom from noise.
• مترادف: silence, soundlessness, still, stillness
• مشابه: hush, peace
• مترادف: silence, soundlessness, still, stillness
• مشابه: hush, peace
• (2) تعریف: freedom from turmoil or disturbance; calm.
• مترادف: calm, peace, still
• متضاد: bustle, disquiet, inquietude
• مشابه: hush, repose, tranquillity
• مترادف: calm, peace, still
• متضاد: bustle, disquiet, inquietude
• مشابه: hush, repose, tranquillity