quiet

/ˈkwaɪət//ˈkwaɪət/

معنی: ارامش، سکون، رفاه، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش، ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن
معانی دیگر: آرام، بی موج، خونسرد، بی سر و صدا، خلوت، دور افتاده، (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله، سکوت، بی صدایی، آرامش، ناجنبایی، آرامی، صفا، خونسردی، ملایمت، آرام کردن، آراماندن، آسودن، فرو نشاندن، (با: down) فرو نشستن، بی حرکت، بی تکان، آسوده، (حقوق) قباله را معتبر کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: quieter, quietest
(1) تعریف: making little or no sound or noise.
مترادف: noiseless, silent, soundless, still
متضاد: clamorous, loud, noisy, obstreperous, stentorian
مشابه: hushed, low, muffled, mute, soft

- Because he's a quiet child, he doesn't get as much attention as some of the others.
[ترجمه ستايش] چون او یک پسر بچه آرام است او محبت زیادی از دیگران دریافت نمیکند
|
[ترجمه محمد م] چون که اون یک پسر بچه آرام ( خونسرد ) است ، او به اندازه برخی از بقیه افراد مورد توجه قرار نمی گیرد.
|
[ترجمه کیوان] چون او یک پسر ساکتی است از بعضی از افراد توجهی جلب نمیکند
|
[ترجمه Bilatman] از آنجا که او پسر بچه کم حرفیست، خیلی مورد توجه دیگران نیست.
|
[ترجمه Dina-2gfm] چون اون پسر , بچه ای ساکت است توجهی از افراد دیگر دریافت نمی کند
|
[ترجمه رضا] چون که پسرک آرامی است، به اندازه دیگران دیده نمی شود.
|
[ترجمه شان] از آن جا که او کودک ساکت ( آرامی ) است، به اندازه دیگر کودکان، توجه زیادی را جلب نمی کند.
|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که او کودکی آرام است، به اندازه برخی دیگر مورد توجه قرار نمی گیرد
[ترجمه ترگمان] چون او یک بچه آرام است، به اندازه بعضی از بقیه توجه ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new car's engine is quiet.
[ترجمه yashar] - موتور ماشین جدید آرام است.
|
[ترجمه محمد م] موتور ماشین جدید بی سر و صدا است .
|
[ترجمه ثنا] موتور جدید ماشین ساکت است
|
[ترجمه مهدی] موتور ماشین جدید آروم و بی صداست
|
[ترجمه Hasti] موتور ماشین های جدید بی سر و صدا ( ارام ) است.
|
[ترجمه گوگل] موتور ماشین جدید بی صدا است
[ترجمه ترگمان] موتور اتومبیل جدید ساکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: filled with little or no noise.
مترادف: soundless, still
متضاد: noisy

- This is a nice quiet room away from the street.
[ترجمه Iliya] این اتاق خیلی ساکت و دور از خیابان هست
|
[ترجمه Parmis] این یک اتاق آرام و زیبا و دور از خیابان است.
|
[ترجمه گوگل] این یک اتاق آرام و زیبا و دور از خیابان است
[ترجمه ترگمان] این اتاق ساکت و آرام از خیابان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They need a quiet environment in which to study.
[ترجمه گوگل] آنها به محیطی آرام برای مطالعه نیاز دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به یک محیط آرام نیاز دارند که در آن مطالعه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: free from disturbance, turmoil, or vigorous activity.
مترادف: calm, peaceful, serene, still, tranquil
متضاد: furious, tempestuous, tumultuous, unquiet
مشابه: easy, halcyon, mellow, pacific, placid, restful, sedate, slow, unruffled

- After two days of riots, the streets were again quiet.
[ترجمه فاطمه قاسمی] پس از دو روز، غوغای خیابانها دوباره آرام شدند
|
[ترجمه گوگل] پس از دو روز آشوب، خیابان ها دوباره خلوت شد
[ترجمه ترگمان] پس از دو روز شورش، خیابان ها دوباره ساکت شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'd rather have a quiet evening at home tonight instead of going out.
[ترجمه گوگل] من ترجیح می دهم امشب به جای بیرون رفتن، یک عصر آرام را در خانه داشته باشم
[ترجمه ترگمان] ترجیح می دهم امشب به جای بیرون رفتن یک شب آرام در خانه داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They had a quiet stay in their cottage at the lake.
[ترجمه گوگل] آنها اقامتی آرام در کلبه خود در کنار دریاچه داشتند
[ترجمه ترگمان] آن ها در کلبه آن ها در کنار دریاچه ساکت و آرام ایستاده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: soothing or restful.
مترادف: calming, comforting, restful, soothing
مشابه: easy, pacific, peaceful, tranquil

- They play quiet music at the dentist's office.
[ترجمه گوگل] آنها در مطب دندانپزشکی موسیقی آرام پخش می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در دفتر دندان پزشکی موسیقی آرامی بازی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: showing little or no motion.
مترادف: calm, still
مشابه: dead, idle, immobile, inactive, motionless, restful, sluggish, stock-still

- The boat drifted on the quiet sea.
[ترجمه گوگل] قایق روی دریای آرام حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] قایق روی دریای آرام قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: restrained or unobtrusive.
مترادف: restrained, reticent, unobtrusive
متضاد: boisterous, obstreperous, vivacious
مشابه: composed, inactive, inconspicuous, low-key, modest, patient, reserved, retiring, sedate, shy, sober, taciturn, temperate, thin

- He's a quiet man, and people rarely notice him.
[ترجمه گوگل] او مردی ساکت است و مردم به ندرت متوجه او می شوند
[ترجمه ترگمان] او مرد آرامی است و مردم به ندرت به او توجه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: not busy; inactive.
مترادف: inactive, slow
متضاد: busy, lively
مشابه: dead, dormant, idle, lethargic, passive, quiescent, sleepy, sluggish

- The shop has been quiet today, but business should pick up tomorrow.
[ترجمه گوگل] مغازه امروز ساکت بوده است، اما کار باید فردا شروع شود
[ترجمه ترگمان] مغازه امروز آرام است، اما کار فردا باید ادامه پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: not speaking; silent.
مترادف: mum, mute, silent
مشابه: dumb, hushed, speechless, still, taciturn

- Will you please be quiet?
[ترجمه گوگل] لطفا ساکت باشید؟
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا ساکت باشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quiets, quieting, quieted
(1) تعریف: to make quiet.
مترادف: hush, shush, silence
مشابه: allay, calm, compose, gag, mellow, muffle, mute, muzzle, shut up, squelch, stifle, still

- Will you quiet your dog?
[ترجمه گوگل] آیا سگ خود را ساکت خواهید کرد؟
[ترجمه ترگمان] سگ - ت رو ساکت می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to become calm; restore peace to.
مترادف: calm
متضاد: arouse, disquiet, excite
مشابه: allay, compose, hush, pacify, quell, settle, silence, still, subdue

- The police quieted the crowd.
[ترجمه گوگل] پلیس جمعیت را ساکت کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس جمعیت را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to relieve (someone's doubts, fears, suspicions, or the like).
مترادف: allay, hush, relieve
مشابه: alleviate, assuage, calm, ease, gentle, pacify, quell, smooth, soothe, still

- The private detective's report quieted her suspicions.
[ترجمه گوگل] گزارش کارآگاه خصوصی شک او را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] گزارش کارآگاه خصوصی سوظن او را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become quiet (often fol. by down).
مترادف: hush, subside
مشابه: calm, ease, lessen, lull, relax, settle, slacken, still
اسم ( noun )
مشتقات: quietly (adv.), quietness (n.)
(1) تعریف: freedom from noise.
مترادف: silence, soundlessness, still, stillness
مشابه: hush, peace

(2) تعریف: freedom from turmoil or disturbance; calm.
مترادف: calm, peace, still
متضاد: bustle, disquiet, inquietude
مشابه: hush, repose, tranquillity

جمله های نمونه

1. a quiet carefree life
زندگی آرام و بی دغدغه

2. a quiet corner
یک گوشه ی خلوت

3. a quiet day at the stock exchange
یک روز کم معامله در بازار سهام

4. a quiet disposition
خلق و خوی آرام

5. a quiet manner
رفتار یا روش ملایم

6. a quiet place
یک مکان آرام

7. a quiet sea
دریای آرام

8. a quiet village that has become a retreat for the city's writers and artists
یک دهکده ی آرام که ملجا نویسندگان و هنرمندان شهر شده است.

9. be quiet or else i'll crack you on the head!
ساکت باش والا می کوبم تو سرت !

10. the quiet waters of the lake
آب بی موج دریاچه

11. (as) quiet as a mouse
بی سر و صدا،پاورچین،کاملا آرام

12. keep quiet (about something)
(درباره ی چیزی) سخن نگفتن،حرف نزدن

13. on the quiet
محرمانه،زیر جلی

14. a comely and quiet girl
دوشیزه ای ملیح و آرام

15. he discerned the quiet sobbing of a woman in the next room
به زاری آرام زنی در اتاق مجاور پی برد.

16. the students were quiet and listened intently
شاگردان ساکت بودند و به دقت گوش می دادند.

17. we spent a quiet evening at home
در خانه شب بی سر و صدایی را گذراندیم.

18. their wedding was a quiet affair
عروسی آنها بی سر و صدا بود.

19. during the morning business was quiet
در بامداد کاسبی کساد بود.

20. hard tasks that vex our quiet days
کارهای دشواری که روزهای پرآرامش ما را آشفته می کند

21. i like the peace and quiet of that farm
از آرامش و سکوت آن روستا خوشم می آید.

22. the sun-bleached sand of that quiet beach
شن های آن ساحل آرام که خورشید آنها را سفید کرده بود

23. he winked at me to be quiet
با چشم به من اشاره کرد که ساکت باشم.

24. i can float for hours on quiet water
من می توانم مرده وار ساعت ها روی آب ساکن بمانم.

25. the new bride was meek and quiet
تازه عروس آرام و ساکت بود.

26. the room was depressingly dark and quiet
اتاق به طور افسرده کننده ای (به طور دلگیری) تاریک و ساکت بود.

27. to have a drink on the quiet
در خفا مشروب خوردن

28. people want to live in peace and quiet
مردم می خواهند در صلح و آرامش زندگی کنند.

29. the sound of his coughing disturbed the quiet of the room
صدای سرفه ی او سکوت اتاق را بر هم زد.

30. for norooz, i would like to retire to a quiet place in the mountains
برای نوروز دوست دارم به جای دنجی در کوهستان پناه ببرم.

31. the new restaurant is beautiful but its food is quiet ordinary
رستوران جدید قشنگ است ولی خوراک آن اصلا تعریفی ندارد.

مترادف ها

ارامش (اسم)
composure, peace, calm, quiet, solace, calmness, silence, pacification, equilibrium, repose, lull, quietness, tranquility, serenity, placidity, quietude, taciturnity

سکون (اسم)
calm, quiet, inertia, slack, quiescence, repose, lull, quietness, inactivity, quiescency, immovability, quietude

رفاه (اسم)
quiet, welfare

بی صدا (صفت)
dumb, quiet, silent, mute, atonic, noiseless, whist, consonantal, surd, soundless, voiceless

ملایم (صفت)
good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

ساکن (صفت)
calm, quiet, still, stilly, resting, inert, static, stationary, motionless, quiescent, irenic, waveless

خاموش (صفت)
off, quiet, silent, still, extinct, whist, tacit, tight-lipped, tight-mouthed, extinguished, wordless, taciturn, uncommunicative, quiescent, soundless, relaxed

اهسته (صفت)
light, quiet, gentle, slow, lagging, low, indistinct, languid, gradual, slow-footed, lentamente

خموش (صفت)
quiet, silent, mute

ساکت (صفت)
calm, acquiescent, quiet, silent, mute, soothed, imperturbable, still, stilly, dormant, noiseless, reticent, serene, soundless, soft-spoken

دوستانه (صفت)
quiet, friendly, amicable, fraternal, cosh, sociable, blithe, matey

فراخ (صفت)
wide, quiet, ample, merry, spacious, capacious, gay

ارام (صفت)
calm, quiet, silent, imperturbable, moderate, gentle, still, stilly, appeasable, peaceful, placid, tranquil, whist, bland, placable, composed, self-composed, daft, sedate, serene, staid, taciturn, irenic, pacific, peaceable, self-possessed, unruffled, waveless

ساکت کردن (فعل)
conciliate, calm, appease, soothe, quiet, still, silence, pacify, quieten, shush, talk down

تسکین دادن (فعل)
mitigate, appease, soothe, quiet, pacify, propitiate, quell, smooth, salve, mollify, temporalize, palliate, placate, quieten

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

تخصصی

[برق و الکترونیک] آرام
[مهندسی گاز] ساکن، آرام، ساکت کردن
[حقوق] مصون (داشتن) از تعرض و مزاحمت

انگلیسی به انگلیسی

• silence, noiselessness; stillness, tranquility; muteness, speechlessness; peacefulness, calmness
make silent, make noiseless; pacify, calm; be pacified, be calmed; be reticent, remain silent; become quiet
silent, noiseless; peaceful, tranquil; still, lacking activity; speaking very little
something or someone that is quiet makes only a small amount of noise.
if a place is quiet, there is very little noise there.
quiet is silence.
if you are quiet, you do not say anything.
you also say that a place is quiet when nothing exciting or important happens there.
you describe activities as quiet when they happen in secret or in such a way that people do not notice.
you describe colours or clothes as quiet when they are not bright or noticeable.
if something is done on the quiet, it is done secretly, or so that people do not notice; used showing disapproval.
if you keep quiet about something, you do not say anything about it.
to quiet down means to become less noisy, less active, or calmer; used in american english.

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: ساکت

⚫ نگارش به خط لاتین: Sāket

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

Today's meeting was relatively quiet
جلسه امروز خلوت بود.
به فرق این چند واژه خوب دقت کنید ⭕️
quit = متوقف کردن ، استعفا دادن
quite = بسیار
quiet = آرام ، آرامش ، آرام کردن
quilt = لحاف
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : quiet / quieten
✅️ اسم ( noun ) : quiet / quietness / quietism / quietist / quietude / quietus / quiescence
✅️ صفت ( adjective ) : quiet / quietist / quiescent
✅️ قید ( adverb ) : quietly
سوت وکور
ساکت کردن
ساکت شدن
این کلمه هم فعل و هم اسم است. ( n ) & ( v )
سکوت
سکون
آرامش
آرام
ساکت
خاموش
خموشی
quiet: ساکت - آرام
quite: کاملا
ساکت. ارام. کساد
ساکت آرام
مثال: quiet. please. Sitdown
بی سر و صدا
آرام
hushed=very quiet
ارام
ساکت
quite: به معنی ساکت، آرام، بدون سر و صدا
به نظر من این واژه از عربی به انگلیسی وارد شده که برگرفته از واژگانِ عربی یِ - ساکت - و - سکوت - می باشد
ساکت
Students are expected to be quiet in the classroom
انتظار می رود که دانش آموزان در کلاس ساکت باشند 🔁🔁
calm
lull
quiet#talkative
ب معنی کسی ک آرام است🙂
تقریبا. کاملا. به طور کلی
quiet=ساکت
quiet#talkative
quiet=calm

ساکت
I will turn off the TV and will keep quiet 🌆
تلویزیون را خاموش خواهم کرد و ساکت خواهم شد
کم حرف، گوشه گیر
آرام، ساکت
quietبه معنی آرام بی صدا هست.
با quiteبه معنی کاملا اشتباهش نکنین
ساکت
دنج
کاملا
سکوت وبی صدا و ملایم و. . . . . . . . . . . . . .

به معنی ساکت و آرام بودن است. مثال:. You must be quiet
به معنی شما باید ساکت باشید.
[کسب و کار] :کساد
[زندگی] :آرام، آسوده
[شخص] :موقر، متین
[رنگ] :ملایم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس