صفت ( adjective )
حالات: quicker, quickest
حالات: quicker, quickest
• (1) تعریف: happening or brought about within a short time; immediate.
• مترادف: fast, immediate, instant, prompt, rapid
• متضاد: slow, tardy
• مشابه: abrupt, brief, expeditious, fleeting, hasty, momentary, precipitate, sharp, snappy, sudden, swift, transient
• مترادف: fast, immediate, instant, prompt, rapid
• متضاد: slow, tardy
• مشابه: abrupt, brief, expeditious, fleeting, hasty, momentary, precipitate, sharp, snappy, sudden, swift, transient
- I got a quick answer to my letter.
[ترجمه مهتاب] من سریع رفتم جواب نامه ام را گرفتم|
[ترجمه 😍😍😍] من سریع جواب نامه ام را گرفتم|
[ترجمه علی] من جواب سریعی را ( در پاسخ ) به سوالم گرفتم|
[ترجمه زهرا] من پاسخ سریعی به نامه ام گرفتم.|
[ترجمه ارنیکا] من جواب نامه ام را سریع گرفتم.|
[ترجمه گوگل] جواب نامه ام را سریع گرفتم[ترجمه ترگمان] یه جواب سریع به نامه ام پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prisoner was lucky to be getting a quick trial.
[ترجمه گوگل] این زندانی خوش شانس بود که محاکمه سریعی داشت
[ترجمه ترگمان] اون زندانی خوش شانس بود که داشت یه محاکمه سریع انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون زندانی خوش شانس بود که داشت یه محاکمه سریع انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The jurors were of similar minds, and the verdict was quick.
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه افکار مشابهی داشتند و رأی سریع بود
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه ذهن مشابهی داشتند و رای هیات منصفه عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه ذهن مشابهی داشتند و رای هیات منصفه عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is a serious matter, so don't make any quick decisions.
[ترجمه گوگل] این یک موضوع جدی است، بنابراین هیچ تصمیمی سریع نگیرید
[ترجمه ترگمان] این یک موضوع جدی است، بنابراین هیچ تصمیم سریع نگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک موضوع جدی است، بنابراین هیچ تصمیم سریع نگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: moving or acting with speed; rapid.
• مترادف: fast, rapid, speedy, swift
• متضاد: dilatory, laggard, slow, sluggish
• مشابه: active, adroit, agile, brisk, clever, deft, fleet, nimble
• مترادف: fast, rapid, speedy, swift
• متضاد: dilatory, laggard, slow, sluggish
• مشابه: active, adroit, agile, brisk, clever, deft, fleet, nimble
- He's a very quick talker, and sometimes I have trouble catching what he's saying.
[ترجمه گوگل] او خیلی سریع صحبت می کند و گاهی اوقات من در درک آنچه می گوید مشکل دارم
[ترجمه ترگمان] خیلی زود حرف می زند، و بعضی وقت ها هم برای گرفتن حرف های او مشکل دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی زود حرف می زند، و بعضی وقت ها هم برای گرفتن حرف های او مشکل دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: perceiving, responding, or learning with speed.
• مترادف: agile, alert, bright, clever, nimble, sharp, swift
• متضاد: slow
• مشابه: able, active, apt, clearheaded, facile, keen, lively, on the ball, perceptive, prompt, ready, smart, speedy
• مترادف: agile, alert, bright, clever, nimble, sharp, swift
• متضاد: slow
• مشابه: able, active, apt, clearheaded, facile, keen, lively, on the ball, perceptive, prompt, ready, smart, speedy
- She has a quick mind.
[ترجمه امیررضا] او ( مونث ) ذهن سریعی دارد . توجه شود که در اینجا "a" به صورت کلمه ی یک به کار نمیرود . و ما نمی گوییم یک ذهن|
[ترجمه گوگل] او ذهن سریعی دارد[ترجمه ترگمان] او ذهن سریعی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Only the quickest students are able to understand his lectures.
[ترجمه گوگل] فقط سریع ترین دانش آموزان قادر به درک سخنرانی های او هستند
[ترجمه ترگمان] تنها سریع ترین دانش آموزان قادر به درک سخنرانی های او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تنها سریع ترین دانش آموزان قادر به درک سخنرانی های او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: achieved with rapidness, or allowing something to be achieved with rapidness.
• مترادف: fast, rapid, speedy, swift
• متضاد: lengthy, slow
• مشابه: brisk, hasty, hurried, precipitate, prompt, sharp
• مترادف: fast, rapid, speedy, swift
• متضاد: lengthy, slow
• مشابه: brisk, hasty, hurried, precipitate, prompt, sharp
- He impressed his boss and got a quick promotion.
[ترجمه سارا کاووسی] او رییس خود را تحت تاثیر قرار داد و سریع ترفیع گرفت.|
[ترجمه گوگل] او رئیس خود را تحت تأثیر قرار داد و سریع ترفیع گرفت[ترجمه ترگمان] او رئیس خود را تحت تاثیر قرار داد و ترفیع سریعی گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They went to Las Vegas for a quick divorce.
[ترجمه گوگل] آنها برای طلاق سریع به لاس وگاس رفتند
[ترجمه ترگمان] برای طلاق سریع به لاس وگاس رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای طلاق سریع به لاس وگاس رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's just have a quick dinner.
[ترجمه هیول] بیا نا یک عصرانه سریع بخوریم|
[ترجمه درست] بیا فقط یک شام سریع بخوریم ( داشته باشیم )|
[ترجمه گوگل] فقط یک شام سریع بخوریم[ترجمه ترگمان] بیا فقط یه شام سریع بخوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Taking the turnpike is the quick way of getting there.
[ترجمه گوگل] گرفتن پیچ راه سریع برای رسیدن به آنجا است
[ترجمه ترگمان] گرفتن اتوبان یه راه سریع برای رسیدن به اونجا هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گرفتن اتوبان یه راه سریع برای رسیدن به اونجا هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Here is a quick recipe for making muffins.
[ترجمه گوگل] در اینجا یک دستور العمل سریع برای تهیه کلوچه آورده شده است
[ترجمه ترگمان] در زیر یک دستورالعمل سریع برای ایجاد کلوچه ها وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در زیر یک دستورالعمل سریع برای ایجاد کلوچه ها وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: too prompt in reaction; hasty.
• مترادف: hasty
• مشابه: abrupt, cursory, impetuous, imprudent, impulsive, injudicious, precipitate, rash, sudden, summary
• مترادف: hasty
• مشابه: abrupt, cursory, impetuous, imprudent, impulsive, injudicious, precipitate, rash, sudden, summary
- He is always quick to criticize.
[ترجمه گوگل] او همیشه در انتقاد سریع است
[ترجمه ترگمان] او همیشه به سرعت مورد انتقاد قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همیشه به سرعت مورد انتقاد قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: lively.
• مترادف: lively
• مشابه: active, alive, animated, brisk, live, sprightly, vigorous, vital
• مترادف: lively
• مشابه: active, alive, animated, brisk, live, sprightly, vigorous, vital
- a quick personality
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the tender and sensitive flesh, esp. under the fingernails.
• مشابه: matrix, root
• مشابه: matrix, root
• (2) تعریف: the essence or vital part of something.
• مترادف: essence, heart
• مشابه: root
• مترادف: essence, heart
• مشابه: root
- the quick of the issue
• (3) تعریف: those who are living (prec. by the).
• مترادف: living
• متضاد: dead
• مترادف: living
• متضاد: dead
- the quick and the dead
قید ( adverb )
حالات: quicker, quickest
مشتقات: quickness (n.)
حالات: quicker, quickest
مشتقات: quickness (n.)
• : تعریف: quickly or promptly.
• مترادف: promptly, quickly
• مشابه: fast, immediately, lively, straightaway, swift
• مترادف: promptly, quickly
• مشابه: fast, immediately, lively, straightaway, swift
- Come quick!
[ترجمه مجید] بدو بیا|
[ترجمه E.m] سریع بیا|
[ترجمه گوگل] سریع بیا![ترجمه ترگمان] زود بیا!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید