اسم ( noun )
عبارات: beyond question, in question, out of the question
عبارات: beyond question, in question, out of the question
• (1) تعریف: a sentence that requests information or some other type of reply.
• مترادف: inquiry, query
• مترادف: inquiry, query
- Only a few students asked the professor questions during her lecture.
[ترجمه Elnaz] فقط چندانش آموزدرطی سخنرانی استادازاوسوال کردند.|
[ترجمه Mobin] فقط تعداد کمی از دانش آموزان در طول سخنرانی استاد از او سوال کردند|
[ترجمه گوگل] فقط تعداد کمی از دانشجویان در طول سخنرانی از استاد سوال پرسیدند[ترجمه ترگمان] تنها چند دانش آموز از دانش آموزان در طی سخنرانی خود سوال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a matter to be considered or discussed.
• مترادف: issue, problem, topic
• مشابه: business, point
• مترادف: issue, problem, topic
• مشابه: business, point
- The question of tearing down the old library was the main topic of discussion at the town meeting.
[ترجمه گوگل] موضوع تخریب کتابخانه قدیمی موضوع اصلی بحث در جلسه شهر بود
[ترجمه ترگمان] مساله پاره کردن کتابخانه قدیمی موضوع اصلی بحث در جلسه شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مساله پاره کردن کتابخانه قدیمی موضوع اصلی بحث در جلسه شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something for which there is no clear answer at present; a matter of uncertainty, puzzlement, or controversy.
• مترادف: mystery, problem, uncertainty
• مشابه: issue
• مترادف: mystery, problem, uncertainty
• مشابه: issue
- It is a real question how soon the war will end.
[ترجمه گوگل] این یک سوال واقعی است که جنگ چقدر زود به پایان می رسد
[ترجمه ترگمان] این یک سوال واقعی است که جنگ به زودی به پایان خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک سوال واقعی است که جنگ به زودی به پایان خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After reading the article, I was left with many questions.
[ترجمه گوگل] بعد از خواندن مقاله سوالات زیادی برایم باقی ماند
[ترجمه ترگمان] بعد از خواندن مقاله، بسیاری از سوال ها را رها کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از خواندن مقاله، بسیاری از سوال ها را رها کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a proposal requiring discussion and a vote, as in a legislature.
• مترادف: motion
• مترادف: motion
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: questions, questioning, questioned
حالات: questions, questioning, questioned
• (1) تعریف: to ask a question or questions of, esp. concerning serious matters or because of suspicions.
• مترادف: ask, query
• مشابه: inquire, pump, sound out, survey
• مترادف: ask, query
• مشابه: inquire, pump, sound out, survey
- The reporters questioned the governor about his plans for helping the flood victims.
[ترجمه گوگل] خبرنگاران از فرماندار در مورد برنامه های وی برای کمک به سیل زدگان سوال کردند
[ترجمه ترگمان] خبرنگاران از فرماندار در مورد برنامه های خود برای کمک به قربانیان سیل بازجویی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خبرنگاران از فرماندار در مورد برنامه های خود برای کمک به قربانیان سیل بازجویی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His parents questioned him about where he had been till four o'clock in the morning.
[ترجمه گوگل] والدینش از او پرسیدند که تا ساعت چهار صبح کجا بوده است
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش از او سوال کردند که تا ساعت چهار صبح کجا بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش از او سوال کردند که تا ساعت چهار صبح کجا بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to interrogate, esp. a witness to or a suspect of a crime.
• مترادف: examine, interrogate
• مشابه: catechize, cross-examine, grill, pump, query, quiz, scrutinize, test
• مترادف: examine, interrogate
• مشابه: catechize, cross-examine, grill, pump, query, quiz, scrutinize, test
- The police are questioning the suspect now.
[ترجمه گوگل] پلیس هم اکنون در حال بازجویی از مظنون است
[ترجمه ترگمان] پلیس اکنون در حال بازجویی از این مظنون است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس اکنون در حال بازجویی از این مظنون است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to express misgiving or doubt about.
• مترادف: doubt, suspect
• متضاد: accept
• مشابه: challenge, contest, dispute, distrust, mistrust
• مترادف: doubt, suspect
• متضاد: accept
• مشابه: challenge, contest, dispute, distrust, mistrust
- I question your wisdom in this decision.
[ترجمه فاطمه عبدی] من به درایت شما در این تصمیم شک دارم.|
[ترجمه گوگل] من عقل شما را در این تصمیم زیر سوال می برم[ترجمه ترگمان] من از حکمت تو در این تصمیم سوال می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: questioner (n.)
مشتقات: questioner (n.)
• : تعریف: to ask questions.
• مترادف: inquire
• مشابه: ask, probe
• مترادف: inquire
• مشابه: ask, probe